مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
آرى ! عظمت ، موقعيّت ،برترى و ارزش انسان را در ناحيه جسم و شكل ظاهر نمى توان محاسبه كرد ، و از قدرت جسمى و مادّى او در برابر عظمت خلقت به هيچ عنوان نمى توان سخنى به ميان آورد ، كه در اين ناحيه انسان بسيار ضعيف و بسيار كوچك است و آنقدر نيست كه بتوان برايش حسابى باز كرد ، و اگر انسان از تماشاى عظمت خلقت چشم بپوشد و جهان ، اين درياى شگفت انگيز و پر از عجايب را ناديده گرفته و به تعبير بهتر فراموش كند و به صورت ظاهر و جسم مادّى ، و به قدرت مالى و رزمى ناچيز خود مغرور شود و دچار خودبينى گردد ، به بدترين رذايل آلوده گشته و تا ميدان كفر اَنا رَبَّكُمُ الاَْعْلائى پيش خواهد رفت . و آن وقت است كه با وزش بادى ، يا جرعه آبى ، يا پشّه ناتوانى ، باد دماغش را خالى مى كنند و پوزه اش را آنچنان به خاك مى مالند كه تا ابد از جاى برنخيزد ، و گند بى آبرويى و افتضاحش جويبار تاريخ را رها نكند ! !والايى و ارزش اين موجود و عزت و فضيلت اين مخلوق را بايد در ناحيه معنى و خطّ روح و روان و بُعد الهى اش جستجو كرد . استعدادهاى خدا دادى ، فطرت ، عقل ، وجدان ، روح الهى ، ميل به كمال ، عشق به عظمت و . . . مايه هاى ارزش انسانند ; ولى بايد توجه داشت ، كه هيچ انسانى به تنهايى قدرت به كار گرفتن اين مايه ها و شكوفا كردن اين استعدادها را ندارد ، و اين بر حسب مقتضاى آفرينش انسان است . اگر بخواهد به تنهايى از اين مايه ها استفاده كند ، يا ناقص استفاده خواهد كرد، يا همان ها را در فاسدترين راه و رذيلانه ترين برنامه ها به كار خواهد گرفت!! براى صحيح به كار گرفته شدن استعدادها و اصولى خرج كردن مايه هاى كمال و فضيلت ، خداوند مهربان انبياى بزرگوارش را همراه با كتب پر ارج آسمانى ، به كمك انسان فرستاد و از آدميان خواست ، تا براى رسيدن به مقصود و دريافت سعادت و به دست آوردن خير دنيا و آخرت و اقامه عدل و قسط و به چنگ آوردن هماى خوشبختى و شكوفا شدن تمام مايه هاى فضيلت ، از آن مردان الهى پيروى كرده و دستوراتشان را هم چون چراغ فرا راه حيات خود قرار دهند . [ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:برترى روحانى انسان, ] [ 18:18 ] [ اکبر احمدی ]
[
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء[6]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.در این خطبه امام به طور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواست کسی خودش را برای ماندن مجبور ببیند، و یا حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا و انسانیت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوری که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ... .اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل این که این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا به آقا عرض کرد: «و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم. من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، این موارد است که این حادثه را، یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای[7] به نامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرفها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن و سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلوا ببلاء عظیم»؛ اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد "یا عما"ی قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است. این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»؛ یعنی برادرزاده، خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، ولی نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پی نوشت ها: 1- پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13) 2- آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود آن را تحریف می کنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافته اند. (بقره 75) 3- آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. (قصص 21) 4- آیه به طور کامل اینست «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل»؛ و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. (قصص 22) 5- نماز خوف همان نماز فریضه است که به صورت کوتاه خوانده می شود. 6- معلوم می شود یک خیمه ای بوده است که اختصاص به مشک های آب داشته و از همان روزهای اول آب ها را در خیمه جمع می کرده اند. 7- لازم به تذکر است که چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد است. [ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:وقایع شب عاشورا, ] [ 15:57 ] [ اکبر احمدی ]
[
تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدید اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه السلام نسبت داده می شود گریه کند. نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی ذکر نشده است و هیچ دلیل عقلی هم آن را قبول نمیکند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شودآن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق تصور می کردم که اساسا علت این که این همه دروغ در این واقعه ایجاد شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که جریانات نقل شود.همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ لذا به آقا عرض کرد: « و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را میدهم، من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد.در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.در قضیه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است؛ و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را آن قدر مشوش نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که به کلی حادثه را تغییر داده ایم. قطعا اگر امام حسین علیه السلام به عالم ظاهر بیایند خواهند گفت: آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! حال بیاییم قاسم ذهن خود را با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنیم. از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. پس مجالی برای نماز خواندن به اینها نمیدادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی راه بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!شما را به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمیشد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
ما برای سیدالشهدا، اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا ایشان چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود. در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. (و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است). یا دشمنانی را ذکر می کنند که نبوده است. [ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:دامادی حضرت قاسم علیه السلام, ] [ 15:53 ] [ اکبر احمدی ]
[
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند! اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:
نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضهخوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه میگویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است ! [ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام, ] [ 15:43 ] [ اکبر احمدی ]
[
گفتن یك مطلب هم لازم است كه در همه اینها مردم مسوولند. یعنی مردمی كه در روضه خوانیها شركت میكنند در این قضیه مسوول هستند. مردم دو مسوولیت بزرگ دارند:1- نهی از منكر بر همه واجب است. مردم وقتی متوجه می شوند كه روضهها دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند كه حضور در آن مجلس حرام است و باید با آن مجالس مبارزه كنند.2- مشکل دیگر تمایلی است كه صاحب مجالس و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید كربلا شود. روضهخوان بیچاره میبیند كه اگر همه روضهها راست و درست باشد آن طور كه شاید و باید مجلسش نمیگیرد و مردم هم برای مجالس دعوتش نمیكنند، ناچار یك مطالبی اضافه میكند. مردم باید این انتظار را از خودشان دور كنند و با رفتارشان آن روضهخوانی را كه میمیراند و مجلس را كربلا میكند تشویق نكنند. كربلا میكند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فكرشان بالا بیاید به طوری كه روحشان در یك كلمه اهتزاز پیدا كرد، یعنی روحشان با روح حسین بنعلی هماهنگ شد و در نتیجه اشكی ولو ذرهای، و به قدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است، اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بیرون بیاید اگر یك دریا هم باشد ارزش ندارد. ادامه مطلب [ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:مسئولیت مهم مردم, ] [ 15:38 ] [ اکبر احمدی ]
[
مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلیالله مقامه، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم شیخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث، مرد بسیار فوقالعادهای بوده است. محدثی است كه در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظه ای بسیار قوی داشت. مردی با ذوق و بسیار با شور و حرارت و با ایمان بوده است. گو این كه این مرد بعضی از كتابهایی را كه نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش كردند. ولی معمولا كتابهایش خوب است مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است به نام "لؤلؤ و مرجان" كه با این كه كتاب كوچكی است ولی فوقالعاده كتاب خوبی است. در این كتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این كتاب در دو فصل است. یك فصل آن درباره "اخلاص" یعنی خلوص نیت است. یعنی شرط گوینده، خطیب، واعظ، روضهخوان در منبر این است كه خلوص نیت داشته باشد.پایه دوم "صدق" است و در اینجاست كه موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغها را چنان بحث كرده كه من خیال نمیكنم در هیچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این كتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این كتاب در دنیا وجود نداشته باشد، که این مرد تبحر از خود نشان داده است.این مرد بزرگ در همین كتاب نمونههایی از دروغ هایی كه معمول است و به حادثه تاریخی كربلا نسبت میدهند ذكر میكند. آنچه كه من میگویم غالبا، همانهایی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است، و حتی این مرد بزرگ صریحا میگوید امروز باید عزای حسین را گرفت، اما در عصر ما برای حسین یك عزای جدیدی است كه در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، برای این همه دروغهایی است كه درباره حادثه كربلا گفته میشود و هیچ كس جلوی این دروغها را نمیگیرد. به این مصیبت حسین بنعلی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزههایی كه در آن روز بر پیكر شریفش وارد شد.و در مقدمه كتاب هم نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای دروغی كه در هندوستان خوانده میشود شكایت كرده و از من خواهش كرده است كه كاری کنم و كتابی بنویسم كه جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود. بعد مرحوم حاجی مینویسد، این عالم هندی خیال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ میگویند نمیداند كه آب از چشمه گل آلوده است و مركز روضههای دروغ، كربلا و نجف و ایران است و همین مراكز تشیع، مركز روضههای دروغ هستند. حالا من برای نمونه یك قسمتهایی را بیان میكنم كه بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشورا، بعضیها مربوط به وقایع بین راه، بعضیها مربوط به ایام اقامت در محرم، بعضی از آن مربوط به ایام اسارت و بعضیها هم مربوط به ائمه، بعد از قضایای كربلا است و اغلب مربوط به روز عاشوراست. حال برای هر كدام، یكی دو نمونه میآورم. [ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:معرفی حاج میرزا حسین نوری(ره), ] [ 15:30 ] [ اکبر احمدی ]
[
یك نفر از علما نقل میكرد كه در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد گوهر شاد و یا در صحن میایستاد و شعر و مدیحه میخواند و غزل معروف منسوب به حافظ را میخواند:
این آقا برای این كه او را دست بیندازد، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط میخوانی باید این طور بخوانی:
یعنی وقتی در حرم رسیدی همان طور كه یك بار كاه را از روی الاغ به زمین میاندازند، تو هم فورا خود را به زمین بینداز؛ از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را میخواند، به جای بارگاه میگفت بار كاه و خود را هم به زمین میانداخت. به این عمل تحریف گویند. قابل توجه است که از نظر موضوع، تحریف فرق میكند. یك وقت تحریف در یك سخن عادی است. مثل این كه دو نفر در نقل و قول گفتار یكدیگر تحریف كنند. یك وقت هم تحریف در یك موضوع بزرگ اجتماعی است مثل تحریف كردن در شخصیتها. شخصیتهایی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است، خُلقشان برای مردم نمونه است. مثلا كسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت می دهد كه از ایشان نیست یا مقصودش چیز دیگری بوده، این خیلی خطرناك است. خلق و خویی را به پیغمبر، و یا به امام نسبت می دهند در صورتی كه خُلق او طور دیگری بوده است. یا در یك حادثه بزرگ، در یك حادثه تاریخی كه از نظر اجتماعی یك سند اجتماعی و یك پشتوانه اخلاقی و تربیتی است تحریف به وجود آورد. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناك است كه تحریفات چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد كه آن موضوعات، موضوع عادی نیست. یك وقت كسی در شعر حافظ و یا مثلا در كتاب موش و گربه تحریف ایجاد میکند که گرچه نباید چنین اتفاقی بیافتد ولی چندان اهمیتی ندارد. ولی گاهی در یک سند مهم تاریخی تحریف ایجاد می شود. یكی از استادها مقالهای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر ادبی بسیار كتاب با ارزشی است، نوشته بود و ثابت كرده بود كه در آن اثر بسیار دست برده شده است و اشعاری كم و زیاد و كلمات عوض كرده شدهاند. بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست كه این همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریف های بی جا بكند. در مثنوی مولوی نیز تحریف شده است. مثلا یك شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنویهای اصل بوده است كه میگوید:
كه حرف حسابی است. محبت مثل چیزی است كه تلخها را شیرین می كند، محبت حكم كیمیا را دارد كه مس وجود انسان را تبدیل به زر می كند. بعد دیگران آمدند و بدون این كه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند مثلا گفتند: مردم دو مسوولیت بزرگ دارند: 1- نهی از منكر بر همه واجب است. مردم وقتی متوجه می شوند كه روضهها دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند كه حضور در آن مجلس حرام است و باید با آن مجالس مبارزه كنند. 2- مشکل دیگر تمایلی است كه صاحب مجالس و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید كربلا شود. روضهخوان بیچاره میبیند كه اگر همه روضهها راست و درست باشد آن طور كه شاید و باید مجلسش نمیگیرد و مردم هم برای مجالس دعوتش نمیكنند، ناچار یك مطالبی اضافه میكند. مردم باید این انتظار را از خودشان دور كنند و با رفتارشان آن روضهخوانی را كه میمیراند و مجلس را كربلا میكند تشویق نكنند. كربلا میكند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فكرشان بالا بیاید به طوری كه روحشان در یك كلمه اهتزاز پیدا كرد، یعنی روحشان با روح حسین بنعلی هماهنگ شد و در نتیجه اشكی ولو ذرهای، و به قدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است، اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بیرون بیاید اگر یك دریا هم باشد ارزش ندارد. از محبت مار، موری میشود و یا از محبت مثلا سقف دیوار میشود و یا از محبت خربزه هندوانه میشود و اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد كه البته اینها نباید بشود ولی این تحریفها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند؛ در مسیر اجتماع، انحرافی ایجاد نمیكند اما در چیزهایی كه بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناك است و وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحریف صورت بگیرد. حادثه كربلا برای ما یك حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد. حادثهای است كه خود به خود بدون این كه هیچ قدرتی ما را مجبور كرده باشد، میلیونها نفر و قهرا میلیونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف میكنیم. میلیونها تومان در این راه خرج میكنیم، این قضیه باید همانطوری كه هست و همان طوری كه بوده است بدون كم و زیاد بیان شود و اگر كوچكترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف می كند و به جای این كه ما از این حادثه استفاده بكنیم قطعا ضرر خواهیم كرد. حالا بحث من این است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد كردهایم! هم تحریفهای لفظی یعنی شكلی و ظاهری كه رد مورد اصل قضایا، مقدمات قضایا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است و هم در تفسیر این حادثه ما تحریف كردهایم! با كمال تاسف این حادثه، هم دچار تحریفهای لفظی و هم دچار تحریفهای معنوی شده است. گاهی از اوقات لااقل تحریفهایی كه میشود هماهنگی با اصل مطلب دارد ولی گاهی وقتها تحریف، كوچكترین هماهنگی كه ندارد هیچ، قضیه را هم نسخ می كند، قضیه را به كلی واژگون می كند و به شكلی در میآورد كه به صورت ضد خودش در میآید. با كمال تاسف باید بگویم تحریفهایی كه به دست ما در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن قضیه و در جهت نسخ كردن قضیه بوده و هم در جهت بی خاصیت و بی اثر كردن قضیه بوده است. و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم مردم تقصیر داشتهاند. حال نمونههایی از بعضی تحریفهایی كه در لفظ ظاهر یعنی در شكل قضیه به وجود آوردهاند و چیزهایی كه نسبت دادهاند را ذكر میكنم. مطلب آنقدر زیاد است كه قابل بیان كردن نیست، آنقدر زیاد است كه اگر بخواهیم روضههایی را كه می خوانند و دروغ است جمعآوری كنیم شاید چند جلد كتاب پانصد صفحهای بشود! [ شنبه 4 آذر 1391برچسب:مثالی برای تحریف , ] [ 7:48 ] [ اکبر احمدی ]
[
تحریف انواعی دارد كه مهم ترین آنها عبارت است از تحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است كه ظاهر مطلبی را عوض کنند مثلا از یك گفتاری عبارتی حذف شود یا عبارتی اضافه شود و یا جملهها را چنان پس و پیش كنند كه معنی آن فرق كند، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند. این را تحریف لفظی میگویند.تحریف معنوی این است كه شما در لفظ تصرف نمیكنید، لفظ همان است كه بوده. گاهی لفظ را همانطور معنی میكنید كه مقصود گوینده بوده ولی گاهی هم لفظ را طوری معنی میكنید كه خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی میكنید كه مطابق مقصود خود شما باشد، نه مطابق مقصود اصلی گوینده؛ این را تحریف معنوی میگویند.قرآن كریم كلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودیها به كار برده است و با ملاحظه تاریخ معلوم میشود كه اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمیدانم این چه نژادی است كه تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد. لذا همیشه كارهایی را در اختیار میگیرند كه در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب كرد. من شنیدهام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا كه رادیوها، روزنامهها همیشه از اینها نقل میكنند منحصرا در دست یهودیها است. چرا؟ برای این كه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری كه دلشان میخواهد منعكس كنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف میزنند. این خصیصه یهودیان كه تحریف است، در قرآن به صورت یك خصیصه نژادی شناخته شده است. در یكی از آیات قرآن در سوره بقره میفرماید: «افتطمعون ان یومنوا لكم» ؛ ای مسلمانان آیا شما طمع بستید كه اینها به شما راست میگویند. اینها همانها هستند كه با موسی میرفتند و سخن خدا را میشنیدند و اما از همان جا كه بر میگشتند تا در میان قومشان نقل بكنند آن را زیر و رو میكردند.افتطمعون ان یؤمنوا لكم و قد كان فریق منهم یسمعون كلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون[2]؛ تحریف هم كه میكردند، نه از باب این كه نمی فهمیدند و عوضی بازگو میكردند، كه اینها ملت با هوشی هستند و خوب هم میفهمیدند. اما در عین این كه خوب میفهمیدند معذالك حرفها را، سخنان را، كج میكردند و به گونهای دیگر برای مردم بیان میكردند، تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، كج كردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف كردن؛ اینها در كتابهای الهی تحریف كردند. قرآن بسیاری از جاها یا كلمه تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان كرده است. ولی مفسرین ذكر كردهاند كه تحریفی كه قرآن میگوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است؛ یعنی بعضی از این تحریفها كه صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی دیگر در تفسیر و در معنا بوده است كه چون از مطلب خیلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث كنم. [ شنبه 4 آذر 1391برچسب:انواع تحریف , ] [ 7:47 ] [ اکبر احمدی ]
[
مطلب حاضر برگرفته از کتاب "حماسه حسینی" است که شامل سخنرانی های استاد شهید آیت الله مطهری در خصوص تحریفات صورت گرفته در مورد واقعه عاشورا می باشد. تحریف در زبان عربی از ماده "حرف" است یعنی منحرف كردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود كه داشته است یا باید داشته باشد.به عبارت دیگر تحریف نوعی تبدیل و تغییر است ولی تحریف مشتمل به چیزی است كه كلمه تغییر و تبدیل نیست. شما اگر كاری كنید كه جملهای، نامه ای، شعر و یا عبارتی آن مقصودی را كه باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند، میگویند شما این عبارت را تحریف كردهاید. مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یك نفر میگویید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل میكند. پس از آن، كسی به شما میگوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل میكرد شما میفهمید آن چه شما گفته بودید با آنچه كه او نقل كرده خیلی متفاوت است. او سخنهای شما را كم و زیاد كرده است، قسمتی از حرف های شما را كه مفید مقصود شما بوده حذف كرده و قسمت هایی از خود به آن افزوده است در نتیجه سخن شما نسخ شده و چیزی دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما میگویید این آدم حرف مرا تحریف كرده است. مخصوصا اگر كسی در سندهای رسمی دست ببرد میگویند كه تحریف كرده است. اینها مثال هایی بود برای روشن شدن معنی كلمه تحریف و این كلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. حال به شرح انواع تحریف میپردازیم:(مرحوم حسین نوری) این مرد بزرگ، صریحا میگوید، امروز باید عزای حسین را گرفت اما در عصر ما برای حسین یك عزای جدیدی است كه در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، برای این همه دروغهایی است كه درباره حادثه كربلا گفته میشود و هیچ كس جلوی این دروغها را نمیگیرد. به این مصیبت حسین بنعلی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزههایی كه در آن روز بر پیكر شریفش وارد شد. [ شنبه 4 آذر 1391برچسب:تحریفات عاشورا , ] [ 7:45 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |