مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

قبلا گفتيم كه تنى چند از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در ركاب سالار شهيدان جنگيدند و به شهادت رسيدند. دو فرزند كوچك ديگر او كه در كاروان اسراى اهل‏بيت‏بودند، به دستور عبيدالله زياد، زندانى شدند. در زندان به آن دو كودك، سخت مى‏گرفتند. يك سال در زندان ماندند. عاقبت، خود را به پيرمردى كه متصدى زندانشان بود، معرفى كردند. پيرمرد كه از علاقه‏مندان به اهل‏بيت پيامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روى آنان گشود. آن دو كودك از زندان گريختند. شب، خود را به منزلى رسانده و مهمان پيرزنى شدند كه خود را علاقه‏مند به خاندان رسول معرفى مى‏كرد.
داماد نابكار آن زن، كه از هواداران ابن‏زياد بود و براى دريافت جايزه براى پيدا كردن اين دو زندانى فرارى، بسيار گشته و خسته شده بود، آن شب عبورش به خانه زن افتاد و پس از سخنهاى بسيار، تصميم گرفت كه شب را همان جا بخوابد. نيمه شب، متوجه حضور آن دو كودك در خانه شد،برخاست و جستجو كرد. وقتى شناخت كه آن دو فرارى اززندان،همين هايند، با بى‏رحمى تمام، دستهايشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو كودك را برداشت و به كنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد،هيچ يك حاضر نشدند فرمان او را در كشتن اين دو كودك بى‏گناه مسلم‏بن عقيل اجرا كنند و خود را به آب زدند و شناكنان از چنگ او گريختند. اما اين دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنيا زده. كودكان برخاستند و به درگاه خدا چهار ركعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات كردند و گفتند:«ياحى يا حكيم. يا احكم الحاكمين. احكم بيننا و بينه بالحق‏» آن جلاد، سر آن كودكان را بريد و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاى مطهرشان را براى گرفتن جايزه نزد عبيدالله زياد برد. 64 آرى،وقتى دنيا و ثروت، چشم دنياخواهان را كور كند، براى درهم و دينار و مقام و قدرت، غيرانسانى‏ترين كارها را هم انجام مى‏دهند. سلام خدا و فرشتگان و پاكان بر روح بلند «مسلم بن عقيل‏» باد، كه شرط وفا و جوانمردى را ادا نمود و جان خويش را فداى رهبر و مولايش سيدالشهدا«ع‏» كرد. و... درود بر همه ادامه دهندگان راه او، كه راه «حق‏» و «آزادى‏» است.

منابع:
1-
ابن شهر آشوب،مناقب آل‏ابى طالب، چهار جلد، انتشارات علامه، تهران.
2-
ابن اثير، الكامل، انتشارات دار صادر، بيروت 1396ق.
3-
ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه رسولى محلاتى، انتشارات صدوق، قمر 1390
4-
خوارزمى، مقتل الحسين(ع)، مكتبة المفيد، قم 1383.
5-
السماوى، محمد، ابصار العين فى انصار الحسين، مكتبة بصيرتى، قم.
6-
قمى، شيخ عباس، منتهى الامال، انتشارات جاويدان، تهران.
7-
قمى، شيخ عباس، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، انتشارات اسلاميه، تهران 1374.
8-
مفيد، ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، دو جلد، كنگره شيخ مفيد، قم 1413 ق.
9-
طبرى، محمدبن جرير ، تاريخ طبرى، شش جلد، انتشارات ليدن.
10-
المقرم، عبدالرزاق، الشهيد مسلم بن عقيل، بى‏تا، بى‏نا.
11-
المقرم، مقتل الحسين(ع)، مكتبة بصيرتى، قم 1367.
12-
مجلسى، محمد باقر،بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت‏1403.
پي نوشت :
1.
اشاره است‏به سخن پيامبر اسلام(ص) در فتح مكه -سال 8 هجرى كه فرمودند: «اگر همه مردم از نسل ابوطالب بودند، همه شجاع مى‏بودند
2.
در بحار، ج‏8، طبع قديم،در مورد وقايع صفين و در بعضى از كتب تاريخ از جمله در «فتوح الشام‏» واقدى از حضور مسلم‏بن عقيل در فتوحات مصر و آفريقا و ارض صعيد و فتح شهرى به نام «بهنساء» كه در زمان خليفه دوم انجام شده،سخن به ميان آمده است و از شجاعتها و رزم‏آوريهاى مسلم در آن جنگها فراوان نقل شده است، ولى چون خيلى قابل اعتماد نيست از نقل آنها خوددارى مى‏شود.
3.
تنقيح المقال، مامقانى، ج‏3، ص‏214.
4.
تاريخ طبرى، ج‏6، ص‏238; مقرم، مقتل الحسين، ص‏258.
5.
شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏36.
6.
شيخ مفيد، ارشاد، ج‏2، ص‏39.
7.
شيخ مفيد، ارشاد، ص‏204.
8.
آغاز سفر در نيمه ماه رمضان و رسيدن به كوفه در 25 شوال بود. (مقتل الحسين مقرم، ص‏166).
9.
شيخ مفيد،ارشاد، ج‏2، ص‏205. بعضى هم نقل مى‏كنند كه به خانه «مسلم‏بن عوسجه‏» وارد شد.
10.
تاريخ طبرى،ج‏6، ص‏199.
11.
در كتابهاى تاريخ، دوازده هزار، هجده‏هزار، بيست و پنجهزار تا چهل هزار نفر هم نقل شده است.
12.
مقرم، مقتل الحسين،ص‏168.
13.
نفس المهموم، ص‏39.
14.
كامل ابن اثير، ج‏4، ص‏23.
15.
شيخ مفيد، ارشاد، ج‏2، ص‏45.
16.
مقرم، مقتل الحسين، ص‏172.
17.
همان، ص‏173.
18.
شيخ مفيد،ارشاد، ج‏2، ص‏45.
19.
مقتل الحسين،مقرم ص‏175.
20.
شيخ مفيد، ارشاد، ج‏2، ص‏46.
21.
برادر رضاعى (شيرى) امام حسين -عليه السلام.
22.
ابن شهر آشوب، مناقب آل‏ابى‏طالب، ج‏4، ص‏92.
23.
شيخ مفيد، ارشاد، ج‏2، ص‏47.
24.
همان.
25.
مقرم، مقتل الحسين، ص‏178.
26.
اين جمله، شعار مسلمانان صدر اسلام به هنگام جهاد بود;يعنى «اى يارى شده و نصرت يافته! بميران و جانش را بگير....»
27.
كامل ابن‏اثير، ج‏4،ص‏30.
28.
خوارزمى، مقتل الحسين، ج‏1، ص‏206.
29.
بحارالانوار،ج‏44، ص‏349.
30.
اعيان الشيعه، ده جلد، ج‏4، ص‏554; ابصار العين،ص‏57.
31.
خوارزمى، مقتل الحسين،ج‏1، ص‏207.
32.
بحار الانوار، ج‏44، ص‏350.
33.
شيخ مفيد، ارشاد،ج‏2، ص‏55.
34.
شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏50.
35.
كامل ابن‏اثير، ج‏4، ص‏31.
36.
همان، ص‏32.
37.
يكى از مهره‏هاى كثيف و سرسپرده به ابن‏زياد.
38.
كامل ابن اثير، ج‏4، ص‏32.
39.
بحارالانوار، ج‏44، ص‏352.
40.
نفس المهموم،ص‏51.
41.
شيخ مفيد،ارشاد ج‏2، ص‏56.
42.
بحارالانوار، ج‏44،ص‏354; نفس المهموم، ص‏57.
43.
رجز، شعرهاى حماسى و شعارهايى بود كه رزمندگان در ميدان نبرد مى‏خواندند.
44.
هو الموت فاصنع ويك ما انت صانع فانت‏بكاس الموت لا شك جارع فصبرا لامر الله جل جلاله فحكم قضاء الله فى الخلق ذايع
«
الشهيد مسلم‏بن عقيل، مقرم ص‏164
45.
ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه، ص‏103.
46.
نفس المهموم، ص‏51.
47.
مقرم،مقتل الحسين، ص‏183.
48.
نفس المهموم، ص‏52.
49.
مقرم، مقتل الحسين، ص‏186.
50.
نفس المهموم، ص‏52.
51.
بحارالانوار،ج‏44، ص‏355.
52.
نفس المهموم، ص‏53.
53.
شيخ مفيد،ارشاد، ج‏2، ص‏61.
54.
همان، ج‏2،ص‏63.
55.
مقرم، مقتل الحسين، ص‏189، به نقل از لهوف.
56.
شيخ مفيد، ارشاد، ج‏2، ص‏64.
57.
نفس المهموم، ص‏54.
58.
الى الله المعاد، اللهم الى رحمتك و رضوانك. «مقرم، مقتل الحسين‏» ص‏190
59.
مقرم، مقتل الحسين، ص‏190.
61.
شيخ مفيد، ارشاد،ج‏2، ص‏75. 1. رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله وريحانه و رضوانه اما انه قدقضى ما عليه وبقى ما علينا. «سيد عبدالله شبر، جلاء العيون، ج‏2، ص‏52
62.
منتهى الامال، ج‏1، ص‏398.
63.
نفس المهموم، ص‏91.
64.
نقل به اختصار از «منتهى ال‏آمال‏» شيخ عباس قمى، ص‏76 – 78

[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب: فرزندان مسلم بن عقيل , ] [ 15:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مسلم، شهيد شد و به ابديت و ملكوت پيوست. چند صفحه‏اى هم از حوادث پس از شهادتش و قضاياى مربوط به آن را يادآورى كنيم: قاتل مسلم پس از آن جنايت، پايين آمد و پيش ابن‏زياد رفت. ابن‏زياد پرسيد: وقتى كه مسلم را از پله‏هاى قصر، به بالا مى‏برديد چه عكس‏العملى داشت و چه مى‏گفت؟ گفت: خدا را مرتب، تسبيح مى‏گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏طلبيد....57
وقتى پيكر مطهر آن شهيد را از فراز دارالاماره به پايين و به ميان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بكشند. و.... چنان كردند، تا آن كه بدن بى‏سر را برده و به دار كشيدند. پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند. هانى در زندان بود. دستهايش را از پشت‏بسته بودند كه براى كشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبيله مذحج را به يارى مى‏طلبيد، ولى كسى او را يارى نكرد. با قدرت،دست‏خود را كشيد و از بند،بيرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏گشت كه به دست گرفته و بر آنان حمله كند،كه ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محكم از عقب بستند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا كردند. هانى، در زير ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت‏به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» 58آن فرومايگان،بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه‏ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بى‏حرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن‏زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بى‏سر بود. 59 آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه،كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست. از صداى سخن عشق، نديدم خوشتر يادگارى كه در اين گنبد دوار بماند خرقه‏پوشان همگى مست گذشتند و گذشت قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند در پى اين شهادتها كه وضع كوفه اين گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، كاروان امام حسين(ع) هم كه از مكه به سوى كوفه حركت كرده بود به سوى اين شهر مى‏آمد. حسين‏بن على(ع) در يكى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت مسلم‏بن عقيل، هانى‏بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون‏» و اشك در چشمانش حلقه زد.و چندين بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت‏خويش جمع گردان، كه تو بر هر چيز، توانايى!»آن گاه نامه‏اى را كه محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع كوفه بود بيرون آورد و براى همراهان خود،خواند و گفت: هر كس از شما مى‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدى نيست. 60 سخنان امام حسين(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعيت والا و وظيفه‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم،فرمود: خدا مسلم را رحمت كند كه او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تكليفش را ادا نمود و آنچه كه به دوش ماست مانده است61. امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خويش هم داد و دختر كوچك مسلم‏بن عقيل را طلبيد و دست محبت‏بر سرش كشيد. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود: من به جاى پدرت... دختر گريست، زنان گريستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد. 62 پس از شهادت اينان وقتى بعضى از رهگذران كه از اوضاع كوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مى‏خواستند كه برگردد و به كوفه نرود، امام جواب مى‏داد: «بعد از آنان در زندگى خيرى نيست.» و به همه مى‏فهماند كه تصميم به رفتن دارد. 63

[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:پس از شهادت , ] [ 14:58 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كشتن مسلم را به «بكربن حمران احمرى‏» سپردند، كسى كه در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم‏بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد كه مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پيكرش را بر زمين اندازد. مسلم را به بالاى دارالاماره مى‏بردند، در حالى كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير مى‏گفت، خدا را تسبيح مى‏كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود مى‏فرستاد و مى‏گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبكاران نيرنگ‏باز كه دست از يارى ما كشيدند، حكم كن!
جمعيتى فراوان، بيرون كاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم، چون كوهى استوار،مصمم و مطمئن، دريا دل و شكيبا، بر فرار قصر خيانت و ستم بود. نگاهش به افق حقيقت‏بود، و به راه پاك و خونينى كه هزاران شهيد، جان خود را در آن راه به خداوند هديه كرده‏اند. شكوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سكوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست‏بسته را با تحقير و توهين براى كشتن به آن بالا برده بودند، ليكن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است كه ديده‏هاى بصير و دلهاى آگاه، شكوهش را مى‏يابند. مسلم را رو به بازار كفاشان نشاندند. با ضربت‏شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصداى زيادى به پا كردند. 56

[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:مرگ سرخ , ] [ 14:57 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

قهرمان، گرفتار دشمن شد و به سوى قصر والى روان گرديد. زخمهاى جانكاه،خستگى شديد،خونهاى سر و صورت، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود. شهادت را بروشنى احساس مى‏كرد و از آن خرسند بود. گويا با خود مى‏گفت: من،امروز، از خم خون، مى‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم كه مرگم جز به راه حق و قرآن نيست. از اين مردن سرافرازم كه پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نكردم سجده بر دينار نسودم لحظه‏اى پيشانى‏ام،بر زر كنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند مى‏ميرم نگريد مادرم بر من نريزد خواهرم در سوگ من، اشكى زجام ديده بر دامن بگوييدش كه من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نمى‏بايست گرييدن. ولى... مسلم را گريه فرا گرفت،و گفت: «انا لله وانا اليه راجعون‏» يكى از سران سپاه ابن‏زياد، از روى طعنه، گفت: كسى كه در پى اين كارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه كند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گريه‏ام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلكه گريه من براى خانواده‏ام و براى حسين بن على و خانواده اوست، كه به سوى شما مى‏آيند».50 سواران بسيار او را به قصر آوردند. تشنگى زياد و خونريزيهاى شديد، ضعف فراوانى در مسلم پديد آورده بود،بحدى كه به ديوار تكيه داد. با ديدن ظرف آبى در آن جا،آب طلبيد. يكى از وابستگان پست و فرومايه، علاوه بر اين كه به مسلم گفت‏به تو آب نخواهيم داد،زخم زبان هم بر او زد و مسلم،از اين همه پستى و سنگدلى و بى‏عاطفگى آن مرد،تعجب كرد و او را نفرين نمود. 51 يكى از حاضران به نام عمارة‏بن عقبه، با ديدن اين صحنه از ناجوانمردى دلش سوخت و به غلامش گفت كه براى مسلم آب بياورد. آب را در ظرفى ريختند،همين كه مسلم آن را به لبهاى خويش نزديك كرد كه بياشامد، ظرف آب، از خون، رنگين شد و نياشاميد. بار ديگر هم همين صحنه تكرار شد. مرتبه سوم كاسه را پر از آب كردند. اين بار كه خواست‏بنوشد، دندانهاى جلوى مسلم در كاسه ريخت. مسلم از نوشيدن آب، صرف‏نظر كرد و گفت: الحمد لله! اگر اين آب، قسمتم بود، مى‏خوردم! 52 در زير برق سرنيزه‏ها،آن اسير آزاد، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش مى‏انديشيد و هم به فكر كاروانى بود كه به سوى همين كوفه در حركت‏بود و سالار آن قافله، كسى جز اباعبدالله الحسين(ع) نبود. مسلم، هنگام ورود بر ابن‏زياد سلام نكرده بود و همين، سبب خشم و ناراحتى او و اطرافيانش شده بود. گفتگوهاى خشونت‏آميزى بينشان رد و بدل شد. او را تهديد به مرگ كردند. مرگى كه مسلم از آن نمى‏هراسيد، بلكه به آن افتخار مى‏كرد. معلوم بود كه او را خواهند كشت. از حاضران، عمر سعد را براى وصيت انتخاب كرد. سه موضوع را در وصيتهاى خود،مطرح كرد: «قرضهايم را در كوفه با فروختن زره و شمشيرم بپرداز! جسد مرا از ابن زياد تحويل بگير و به خاك بسپار! كسى را پيش حسين‏بن على(ع) بفرست تا به كوفه نيايد».53 گرچه مسلم از او قول گرفته بود كه وصيتهايش به عنوان راز، نزد او پنهان بماند، ولى عمر سعد كه خبث و خيانت‏با وجودش آميخته بود، در همان مجلس، خيانت كرد و وصيتهاى سه‏گانه مسلم را، براى ابن‏زياد،فاش ساخت و در واقع، ماهيت پليد خود را آشكار نمود. از جمله گفتگوهاى ابن‏زياد و مسلم‏بن عقيل اين بود كه آن ناپاك، به مسلم گفت: اى فرزند عقيل! آمدى تا اتحاد مردم را بر هم بزنى. از كار مردم تفتيش كردى و جمعشان را متفرق ساختى و بعضى را بر ضدبرخى ديگر شوراندى. مسلم: خير، هرگز چنين نكردم، بلكه مردم اين شهر ديدند كه پدرت نيكان را كشت و خونها ريخت و همچون سلاطين ايران و روم پادشاهى كرد. ما آمديم تا آنان را به عدالت امر كنيم و به قانون خدا دعوت نماييم. ابن‏زياد: تو را به اين كارها چه كار؟! اى فاسق،آيا در آن هنگام كه تو در مدينه،شراب مى خوردى، ما كار نيك و عمل به كتاب خدا نمى‏كرديم؟ مسلم: آيا من شراب مى خوردم؟! خدا مى‏داند كه تو دروغ مى‏گويى و بدون آگاهى، سخن مى‏گويى. من آن گونه كه گفتى نيستم. شراب خوردن براى كسى رواست كه خون بى‏گناهان را مى‏خورد و به ناحق، خون مى‏ريزد و براساس خشم و دشمنى و سوءظن، انسان مى‏كشد و در عين حال،از اين كار زشت‏خرم و شاداب است،گويى كه كارى نكرده است! ابن زياد: گويا مى‏پندارى كه براى شما هم در امرحكومت، بهره‏اى است! مسلم:به خدا سوگند! گمان نيست، بلكه يقين است. ابن زياد: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آن هم كشتنى كه در اسلام، كسى را آن گونه نكشته‏اند. مسلم: آرى، تو به ايجاد بدعت در ميان مسلمانان و مثله‏كردن و بدطينتى سزاوارترى! 54 جوابهاى كوبنده و منطقى و دندان‏شكن مسلم، ابن‏زياد را به ستوه آورد،تا آن جا كه آن خائن، به على(ع) و حسين(ع) و عقيل، ناسزا گفت. راستى، چه شگفت است كه ستم، به محاكمه عدالت‏بپردازد! مسلم، كه صبرش تمام شده بود،گفت: اى دشمن خدا! هر چه مى‏خواهى بكن! 55 ابن زياد هم دستور كشتن «مسلم‏بن عقيل‏» را داد. تنها اسلحه دشمنان حق، كشتن است; و اگر يك انسان حق‏پرست و با ايمان،شهادت‏طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح كرده است. مسلم نيز، آرزويش شهادت در راه خدا به دست‏شقى‏ترين افراد است. و... طبيعى است كه مسلم، به عبيدالله بن زياد بگويد: چه باك از كشته شدن; بدتر از تو،بهتر از مرا كشته است... . فرمان قتل مسلم براى او كه آرزومند اين سرنوشت مقدس و مبارك است،بشارتى است و اين لحظه‏هاى آخر پيش از شهادت، عزيزترين لحظه‏ها و پربارترين دقايق، و زيباترين حالات روح را داراست. اشتياق قبل از ديدار است.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:اسير آزاد , ] [ 16:7 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

سپاه آل‏سفيان، در پى آيينه‏دار آفتاب عدل تمام خانه‏ها را سخت مى‏گرديد. نگهبانان شهر شب طرفداران قصر ظلم روان در جستجوى مسلم از هر سوى، مى‏رفتند و باطل در پى حق بود «غسق‏» در جستجوى فجر سياهى در پى خورشيد! صداى پاى اسبها،خبر از تهاجم ماموران ابن‏زياد مى‏داد. هدف،خانه طوعه بود و نقشه، دستگيرى مسلم. مسلم كه پرورده سايه سلاح و بزرگ شده صحنه‏هاى كارزار بود، از شجاعت‏خويش براى درهم شكستن حلقه محاصره استفاده كرد و پس از به پايان رساندن عبادت خويش، زره پوشيد و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند. 39 براى اين كه خانه آن شير زن متعهد، در اين ميان، آسيب نبيند، مبارزه را به بيرون از خانه كشيد و با ديدن انبوه‏ماموران مهاجم كه آماده آتش زدن و سنگباران كردن خانه بودند،گفت:
اين همه سر و صدا براى كشتن فرزند عقيل است؟ اى نفس! به سوى مرگى كه از آن، گريزى نيست، بيرون شو! 40 شمشيرى آخته بر كف، اراده‏اى استوار در سر، قوتى كم‏نظير در دل و بازو، خون شرف و غيرت در رگها، بى‏هراس و ترس، بر آنان تاخت و براى دومين مرحله، آنان را پراكنده ساخت. مسلم نايب و نماينده حسين بود. نسخه‏اى برابر با اصل. تصميم گرفته بود كربلايى در كوفه بر پا سازد، و حماسه‏اى به ياد ماندنى و درسى عظيم از قدرت رزمى و روحى يك «مؤمن‏» در تاريخ، بر جاى بگذارد. يك تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن‏زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ مى‏كرد. هر هجومى را با شمشير دفع مى‏كرد و هر مهاجمى را ضربتى كارى مى‏زد. عاشورايى بود و نبرد حق و باطل در رزم مسلم‏بن عقيل با آن گروه، تجلى يافته بود. نيروهاى حكومت كه خود را از مقابله با آن قهرمان، ناتوان ديدند، عده‏اى به پشت‏بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ريختند،ولى حماسه مسلم،همچنان جريان داشت و آن بزدلان بى‏ايمان از مقابل حمله‏هايش مى‏گريختند. 41
و در هنگام حمله رجز مى‏خواند 42 و مى‏گفت: (خطاب به خوداين مرگ است، هر چه مى‏خواهى بكن! بى‏شك،جام مرگ را خواهى نوشيد. براى فرمان خدا شكيبا باش! كه حكم خدا در ميان بندگان،جارى است»44 گرچه والى كوفه نمى‏خواست‏خود را تسليم اين واقعيت كند كه مسلم، شجاع است و مامورانش حريف رزم او نيستند، ولى تلفات سنگين نيروهايش به دست مسلم‏بن عقيل گوياتر از هر گزارش و سندى بود كه مى‏توانست‏به آن، اعتماد كند. و... مسلم، همچنان درگير با سپاه ابن‏زياد بود و اين حماسه را بر لب داشت كه: «سوگند خورده‏ام كه جز آزاد مرد، كشته نشوم، هر چند كه مرگ را چيز ناخوشايندى ببينم. بيم از آن دارم كه به من دروغ گفته، يا فريبم داده باشند. بالاخره اين آب خنك با آب گرم درياى تلخ، آميخته مى‏شود. پراكندگى خاطر را بزداى و با تمركز و استقرار بجنگ! هر كس، روزى بدى را ملاقات خواهد كرد»45. گرچه قواى كمكى به تعداد 500 نفر به سربازان ابن‏زياد پيوستند، ولى مسلم،اين حماسه‏آفرين شجاع، همچنان به تنهايى به جنگ با آنان مشغول بود و از آنان مى‏كشت. 46 تلاش محمد اشعث و نيروهايش براى زنده دستگير كردن مسلم بود و چون درگيريها به طول انجاميد و به اين هدف نرسيدند، ابن‏زياد،از اين تاخير بسيار در دستگيرى يك نفر ناراحت‏شد و به محمد اشعث، پيغام فرستاد. او، در جواب ابن‏زياد گفت: «اى امير» خيال مى‏كنى كه مرا به سراغ يكى از بقالهاى كوفه فرستاده‏اى؟! تو مرا به مقابله با شمشيرى از شمشيرهاى محمدبن عبدالله فرستاده‏اى!...» سپس، باز هم برايش نيروى امدادى فرستاد.47
ابن زياد، پيغام داد كه به مسلم، امان بدهند. مى‏خواست كه از اين طريق، مسلم را به تسليم وادارد، ولى مسلم‏بن عقيل،امان آن عهدشكنان را باور نمى‏كرد و زير بار آن نمى‏رفت. اين بود كه به مبارزه ادامه داد. آن قدر ضربه و جراحت‏بر او وارد شده بود كه به ديوارى تكيه داد و گفت: «چرا سنگبارانم مى‏كنيد؟ كارى كه با كافران مى‏كنند،در حالى كه من از خاندان پيامبران و ابرارم. آيا حق پيامبر(ص) را درباره خاندان و عترتش مراعات نمى‏كنيد؟»48جنگ طولانى و سخت‏با آن همه دشمن،او را به شدت مجروح و ناتوان و تشنه كرده بود. پيكر و چهره خون گرفته‏اش شاهد جهاد عظيم او بود. مسلم، تصميم داشت كه تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يك حلقه محاصره از پشت‏سر، نيزه‏اى بر او زده و او را به زمين افكندند و بدين گونه، اسيرش كردند. 49 طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى كندند و مسلم در آن افتاد و اسير شد. مسلم را گرفتند; آزاده‏اى كه در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:كربلايى درون كوفه , ] [ 16:4 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كوفه كه به خاطر نهضت‏براى مسلم «وطن‏» شده بود، اينك به غربت تبديل شده است و مسلم،

غريبى در وطن! مسلم براى يافتن خانه‏اى كه شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در كوچه‏ها

غريبانه مى‏گشت و نمى‏دانست‏به كجا مى‏رود. سر از محله «بنى‏بجيله‏» درآورد. همه درها بسته بود و

هر كس، سوداى سلامت و آسايش خويش را در سر داشت. زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏اش

ايستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شيعه و هوادار مسلم بود، اما اين غريب را نمى‏شناخت.

مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست.... زن آب آورد. مسلم نوشيد و ظرف را به طوعه باز پس

داد. زن ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. ديد كه اين مرد،همچنان ايستاده است. زن پرسيد:

- مگر آب نخوردى؟ -چرا. - پس به خانه‏ات و نزد خانواده خودت برو! - ... . - گفتم برخيز و به خانه

خويش برو! بودن تو در اين جا براى من خوب نيست،من راضى نيستم. - من كه در اين شهر خانه و

كسى را ندارم! - مگر تو كيستى و از كجايى و... .؟ - من مسلم‏بن عقيلم... آيا ممكن است نيكى

كنى؟ شايد روزى بتوانم جبران كنم! «طوعه‏» وقتى مسلم را شناخت، او را به درون منزل دعوت كرد و

با نهايت‏احترام و خضوع،از او پذيرايى كرد.33 اين زن فداكار، كه به مردان پيمان‏شكن و سست عنصر و

ترسو درس شهامت و وفا مى‏آموزد، دين خويش را به مكتب و راه حسين(ع) ادا كرد و به وظيفه‏اش در

قبال سفير و نماينده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزارى مسلم از هيچ چيز كوتاهى نكرد.

اما مسلم، شورى ديگر در سر داشت. از سويى به بى‏وفايى مردم مى‏انديشيد و از سويى به نامه و

گزارشى فكر مى‏كرد كه به حسين‏بن على(ع) فرستاده و از وى خواسته بود كه بسرعت،خود را به

كوفه برساند كه زمينه از هر جهت آماده است، و از ديگر سو سرنوشت‏خويش را در «شهادت‏» مى‏يا

فت و در انديشه پايان كار و سرانجام اين نهضت و فرداى حوادث بود. و... غذا نخورد. شب را به عبادت

و تهجد پرداخت و نخوابيد. فقط سحرگاهان اندكى خواب چشمانش را فرا گرفت و اميرالمؤمنين را ديد و

خواب شهادت را و مهمان على شدن را. 34 لحظه‏هاى آن شب براى مسلم معناى ديگرى داشت.

شب قدر بود. شب آخر بود. انتظار آن را مى‏كشيد كه در همان جا به سراغش بيايند تا دستگيرش

كنند. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن‏زياد» بود. شب كه به خانه آمد، از حركات و رفتار

مادر، متوجه اوضاع غيرعادى شد. با كنجكاوى فراوان بالاخره فهميد كه مهمان خانه‏شان كسى جز

مسلم‏بن عقيل نيست. بسيار خوشحال شد، كه اگر به والى شهر خبر دهد، جايزه خواهد گرفت.

گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد كه به كسى نگويد 35 ، ولى صبح زود،خبر را به وابستگان

عبيدالله بن زياد رسانده بود. اين به دنبال حوادث همان شب در كوفه و مسجد بود. آن شب، خانه

گردى وسيع در كوفه شروع شد. راههاى خروجى شهر زير كنترل قرار گرفت و عده‏اى هم دستگير

شدند. عبيدالله، مطمئن شد كه كسى از ياران مسلم نمانده و مراكز مقاومت نهضت،درهم شكسته

است. همان شب، اعلام كرد كه همه در مسجد جامع، جمع شوند. مسجد پر از جمعيت‏شد. ابن‏زياد، با

جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهديدآميز، همراه با تطميع، بيان كرد. قساوت و خشونت از

گفتارش مى‏باريد. بيشترين تهديد، نسبت‏به كسانى بود كه به مسلم پناه دهند و مژده جايزه به كسى

داد كه مسلم را -يا خبرى از او را نزد او بياورد. به «حصين‏بن نمير»،رئيس پليس شهر، دستور اكيد داد تا

شهر را دقيقا زير نظر و كنترل خود بگيرد و براى يافتن مسلم، خانه‏ها را بگردد. پس از اين سخنان، از

منبر به زير آمد و به قصر بازگشت. 36 فرداى آن شب، ابن‏زياد، ديدار عمومى داشت. محمدبن اشعث

37 را هم در مجلس، كنار خود نشانده بود و از خدماتش تعريف مى‏كرد و ديگران هم حاضر بودند. پسر

طوعه،كه از بودن مسلم در خانه خودشان، خبر داشت، ماجراى شب گذشته را به پسر محمدبن

اشعث نقل كرد. او هم خبر را آهسته در گوش محمدبن اشعث گفت. وقتى ابن‏زياد،از ماجرا مطلع شد،

به او ماموريت داد كه مسلم را نزد وى حاضر سازد. 38

اما دستگيرى مسلم و آوردنش پيش عبيدالله زياد، كار آسانى نبود. از اين رو ابن‏زياد، شصت، هفتاد نفر

از قبيله قيس را، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا براى گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه

بروند.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:غربت مظلومانه مسلم , ] [ 16:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

۱- ایجاد اخلاق جدید در جامعه مسلمین

۲- احساس گناه در بین مسلمین

۳-ازدیاد محبوبیت سید الشهداء (ع) و خاندان وحى

۱- ایجاد اخلاق جدید در جامعه مسلمین‏

اگر دیدى که نابینا و چاه است‏                               اگر خاموش بنشنیى گناه است

یکى از آثار و برکات سیدالشهدا (ع) در بعد اخلاقى – تربیتى این است که قیام او باعث گردید در جامعه مسلمانان نوعى اخلاق جدید بلند نظرانه پدید آید و نظر انسان را به زندگى خود و دیگران، دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح نماید . و به عبارت دیگر، با خودسازى به دیگر سازى نیز بپردازد.آرى، در آن زمانى که بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده بود و با اخلاق و شیوه‏اى وحشتناک زندگى مى‏کردند ، امام حسین (ع) یگانه درمان آن حالت بیمار گونه را که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود، در قیام آشکار و فریاد درآن سکوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاک خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاریخى ، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا (ص) ، وارد مبارزه گردید تا همه روزنه‏ها و راههاى توجیه را فرو بندد.سیدالشهدا (ع) نیک دریافته بود که وجدان شکست خورده و اخلاق پست امت را نمى‏توان به وسیله رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید که اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود. براستى شهادت حسین بن على (ع) تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساکن و ساکت بجاى گذاشت ، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اکرم (ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ریخت.در اثر قیام و شهادت امام حسین (ع) موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد،و احساسات بردگى و اسارتى که از اواخر حکومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حکمفرما بود، تضعیف شد و ترس آنها را فرو ریخت ، خلاصه، ابا عبدالله (ع) به اجتماع اسلامى شخصیت داد.کربلا و قیام سیدالشهدا (ع) نمایشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و این اخلاق را نه به زبان که در عمل به خون پاک خویش بر صفحه ماندگار تاریخ به ثبت رسانید.
از پا حسین افتاد و ما بر پاى بودیم‏

زینب اسیرى رفت و ما بر جاى بودیم

۲- احساس گناه در بین مسلمین
یکى دیگر از آثار نهضت و شهادت سیدالشهدا (ع) این بود که مردم پس از مدت کوتاهى متوجه عدم توانایى و ضعف نفس خود شدند، لذا احساس عمیق ندامت و گناه کرده و چنین اندیشیدند که براى جبران این اهمال کارى و غفلت ، و نیز براى طلب بخشایش الهى، باید جانبازیهاى مشابهى را انجام دهند. و از جمله کارهاى امام زین‏العابدین (ع) این بود که کوشید این احساس گناه را شعله‏ور سازد. از این رو به گروه انبوهى از مردم کوفه نهیب زده و فرموداى مردم، شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا شما فراموش کردید که نامه‏ها براى پدرم نوشتید و چون به سوى شما آمد، به او خدعه و نیرنگ زدید؟! شما با پدرم عهد و پیمان بستید و با وى بیعت کردید، اما بیعت خود را شکستید و او را به قتل رساندید پس هلاکت بر شما باد و با این توشه‏اى که به آخرت فرستادید هلاکت بر شما باد . چه رأى زشت و پلیدى را که براى خود پسندیدید! آنگاه که به دیدار پیغمبر خدا (ص) مى‏شتابید و به شما بگوید: «عترت مرا کشتید ، هتک حرمت مرا کردید.» با چه دیده‏اى به او نظر خواهید کرد؟ و سرانجام به شما خواهد گفت : «از امت من نخواهید بود» ۱این احساس گناه عامل همیشه شعله‏ورى بود که مردم را براى شورش و انتقام جویى همواره به جلو مى‏راند.استاد «عادل ادیب» در این باره مى‏نویسد: شهادت فجیع امام حسین (ع) در کربلا موجى شدید از احساس گناه در وجدان هر مسلمانى برانگیخت . آنان پى بردند که مى‏توانستند او را یارى دهند. اما از آن پس که با او براى قیام پیمان بستند، او را یارى نکردند . این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف انسان را وادار مى ساخت که گناهى را که مرتکب شده با کفاره بشوید، و از طرف دیگر نسبت به کسانى که او را به ارتکاب چنین گناهى واداشته بودند، احساس کینه و نفرت کند. به طورى که انگیزه انقلابهاى متعددى که در اثر قتل امام (ع) برپا شد، همان کفاره یارى نکردن به حضرت او، و انتقام گرفتن از امویان بود .مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه، پیوسته برافروخته بماند و انگیزه انتقام از بنى امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگران منتهى گردد. ۲
بارى ، بر اثر شهادت امام حسین (ع) این آیه شریفه مصداقى روشن یافت:
«
و یوم یعض الظالم على یدیه » ۳
و روزى که ستمکار دستهاى خود را از پشیمانى مى‏گزد.
۳-ازدیاد محبوبیت سید الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
سؤمین اثر مهم تربیتى قیام و شهادت سیدالشهداء (ع) ، بالا بردن محبوبیت خاندان حضرت على (ع) در اجتماع اسلامى و شناساندن بیشتر و بهتر آنان به مردم بوده است .مسئله داشتن محبوبیت و قبضه کردن افکار اجتماع از مسائل حیاتى و مهمى است که همواره مورد نظر حکومتها بوده و هست . حکومتها هر چند به طور اکثر تکیه گاه بزرگى جز قدرت ندارند، اما به خوبى مى دانند که نیرومندتر از قدرت نظامى ، جایگاهى است که در دلهاى مردم مى‏باشد، وسعى دارند آن را براى خویش به دست آورند . معاویه نیز با همه تلاشهاى شیطانى خود به طور کلى مى خواست دو چیزرا به دست آورد: یکى محبوبیت بخشیدن به خاندان و شجره خبیثه بنى امیه ، و دیگرى سقوط خاندان و شجره طیبه حضرت على (ع) از محبوبیت . متأسفانه معاویه در این تلاش خود موفقیت بسیارى هم کسب کرد. اما با ظهور حماسه حسینى و جانبازیهاى مردان راستین خدا، نفوذ معنوى و اعتبار روحانى عمیقى براى سیدالشهدا و اهل بیت (ع) ایجاد نمود . به طورى که هر چه از آن واقعه مى گذشت مردم بیشترى به خاندان حضرت على (ع) جذب مى‏شدند این محبوبیت رفته رفته چنان بالا گرفت که عده‏اى براى خونخواهى و به نام هوا داران از خاندان رسول خدا (ص) دست به قیام زدند.آرى ، اگر حسین بن على (ع) پیش از نهضت مردانه‏اش به عنوان امام وقت و سبط پیغمبر و فرزند على و فاطمه، و بزرگترین شخصیت از خاندان وحى شناخته مى‏شد، پس از قیام با حفظ مقامات سابق، به نام عالیترین و کاملترین نمونه مردانگى و مجاهدت و فداکارى در راه خدا و حقیقت شناخته شدمسیوماربین آلمانى» در این خصوص مى‏نویسد: «مهمترین اثر این نهضت این بود که ریاست روحانى که در عوالم سیاست اهمیت شایانى داشت، مجدداً به دست بنى‏هاشم افتاد، و به ویژه در بازماندگان حسین (ع) مسلم گردید، و چندى طول نکشید که (حکومت) ظلم و جور معاویه و جانشیان او منهدم شد و در کمتر از یک قرن قدرت از بنى امیه سلب گردید. منهدم شدن (قدرت) بنى امیه به قسمى شد که امروز نام و نشانى از آنها نمودار نیست و اگر در متن کتب تاریخى نامى از این قوم ذکر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا هم نوشته شده است، واین نیست مگر به واسطه قیام امام حسین (ع) و یاران با وفاى او » ۴

——————————————————————————–

پى نوشتها:

۱- سیرهء امامان , سید محسن امین , ص ۱۸۸

۲- زندگانى تحلیلى پیشوایان ما, عادل ادیب , ص ۱۴۹

۳- سورهء فرقان , آیه ۲۷

۴- نقل از کتاب درسى که حسین به انسانها آموخت شهید هاشمى نژاد, ص ۴۴۵

علیرضا رجالى تهرانى

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:آثار و برکات اخلاقى – تربیتى سید الشهداء (علیه السلام) , ] [ 15:19 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از جمله کرامتى است که در (( کشف الغمه )) از امّ سلمه (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده است . (۸۴۲) او مى گوید: شبى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از نزد ما رفت و غیبتش به درازا کشید و سپس برگشت در حالى که ژولیده مو و غبار آلوده و مشتش بسته بود. گفتم : یا رسول اللّه چرا ژولیده مو غبار آلوده اید؟ فرمود: مرا در این فرصت به محلى از عراق به نام کربلا بردند و در آنجا محل شهادت پسرم حسین و جمعى از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند و من پیوسته خونهاى ایشان را جمع آورى مى کردم که اینک در دست من است . و دست مبارکش را برایم باز کرد و فرمود: اینها را بگیر و نگهدار، پس من گرفتم ، دیدم چیزى نظیر خاک قرمز بود، آ را داخل شیشه اى قرار دادم و سر آن را بستم و نگه داشتم وقتى که امام حسین علیه السلام از مکه به قصد عراق بیرون شد، هر روز آن شیشه را بیرون مى آوردم و مى بوییدم و نگاه مى کردم و براى مصائب آن حضرت مى گریستم . چون روز دهم محرم فرا رسید یعنى روزى که امام حسین علیه السلام کشته شد، طرف صبح آن روز شیشه را بیرون آوردم دیدم به حال خود است امّا آخر روز که دوباره برگشتم دیدم خون تازه است . پس در خانه فریاد برآوردم و گریستم و خشمم را فرو خوردم تا مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و زبان به شماتت بگشایند و آن وقت و آن روز را همچنان به خاطر نگه داشتم تا این که خبر شهادت آن حضرت را آوردند و آنچه دیده بود معلوم شد که راست بوده است . سالم بن ابى حفصه روایت کرده ، مى گوید: عمر بن سعد حضرت حسین علیه السلام عرض کرد: مردمان نادانى در محیط ما هستند که گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسین علیه السلام فرمود: آنها نادان نیستند بلکه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان که من به چشم خود مى بینم که تو پس از من جز اندکى از گندم عراق را نخواهى خورد.(۸۴۳)یوسف بن عبیده روایت کرده ، مى گوید: از محمّد بن سیرین شنیدم که مى گفت : این شفق سرخ ، در آسمان دیده نمى شد مگر بعد از کشته شدن حسین علیه السلام .(۸۴۴)سعد اسکاف نقل کرده ، مى گوید: ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام فرمود: ((قاتل یحیى بن زکریا و قاتل حسین بن على علیه السلام زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى این دو تن .))(۸۴۵)از سلمى انصارى نقل شده (۸۴۶) که مى گوید: خدمت امّ سلمه همسر پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، دیدم گریه مى کند. عرض کردم : چرا گریه مى کنید؟ فرمود: هم اکنون رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را در خواب دیدم در حالى که سر و صورتش خاک آلوده بود، عرض کردم : یا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پیش شاهد کشته شدن حسین علیه السلام بودم .از انس نقل شده که مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبیداللّه بن زیاد آوردند. وى آن را میان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى که در تحسین آن چیزى مى گفت . انس مى گوید: گفتم : به خدا سوگند بیش از همه به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شباهت دارد، محاسنش با رنگ نیلى خضاب شده بود.(۸۴۷)در روایت ترمذى آمده است که ابن زیاد با چوب دستى اش بر بینى آن حضرت مى زد. سپس وى از عماره بن عمیره روایت کرده ، مى گوید: وقتى که عبیداللّه بن زیاد را کشتند و سر او و یارانش را آوردند و در صحن مسجد چیدند، من رسیدم دیدم مردم مى گویند: آمد، آمد! ناگاه مارى را دیدم که از میان سرها بیرون شد آمد تا وارد بینى عبیداللّه شد، مقدارى درنگ کرد سپس بیرون آمد و رفت تا ناپدید شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و این عمل را چند بار تکرار کرد.(۸۴۸)در این داستان پندى است براى اهل بینش و یکى از شگفتیهاى مربوط به این خانواده است .

پى‏نوشت‏ها:

۸۴۲- همان ماءخذ، ص ۱۷۷.
۸۴۳- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۴- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۵- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۶- این حدیث را ترمذى در ج ۱۳، ص ۱۹۳ از سنن نقل کرده و در (( کشف الغمه )) ، ص ۱۷۸ نقل شده است .
۸۴۷- (( کشف الغمه )) ، ص ۱۷۸.
۸۴۸- صحیح ترمذى ج ۱۳، ص ۱۹۷، و در آن جا آمده است که این کار را دو یا سه بار تکرار کرد.

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:کرامات هایی از امام حسین علیه السلام , ] [ 15:15 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

گوهر یاد خداوند، موهبتى عرشى است که در هر دل که جاى گیرد و بر هر زبان که جارى شود، آن دل و زبان را نفیس مى سازد، چه ذکر قلبى باشد، چه ذکر زبانى .حسین بن على علیهماالسلام  بنده ذاکر خدا بود، یوسته حمد و ثناى الهى بر زبانش و سپاس نعمت ها در قلبش. و در راحت و رنج و پنهان و آشکار یاد خدا آرام بخش جانش بود و بر او تکیه داشت و هیچ صحنه تلخ و غمبارى نبود، جز آن که داروى"یاد خدا" آرامش مى کرد.تنها در صبح عاشورا نبود که با گفتن"اللهم انت ثقتى فى کل کرب"، به یاد خدا بودن را ابراز مى کرد و تنها در حملات حماسى روز عاشورایش نبود که با تکرار جمله"لاحول ولا قوه الا بالله"(۱۱)؛ ارتباط قلبى خود را با معبود، بر زبان مىآورد، بلکه همواره گویاى"الله اکبر" بود و ذکر"الحمدلله على کل حال" و یاد خدا ورد زبانش بود و"استرجاع" را ـ که یکى از شاخص هاى ذکر حقیقى، بهخصوص در هنگام مصائب و ناگوارىهاست ـ در مواقع مختلف از جمله در راه مکه به کربلا، بر لب داشت. از دید امام حسین علیه السلام شقاوت سپاه کوفه که براى آن جنایت عظیم حضور پیدا کرده بودند، نتیجه غفلت از یاد خدا بود و چون مى دید آنان به هیچ روى، از کینه و عناد خویش دست بر نمى دارند و بر کشتن او مصمم اند، به آنان مى فرمود:"لقد استحوذ علیکم الشیطان فانساکم ذکر الله العظیم" (۱۲)؛ شیطان بر شما چیره گشته و یاد خداى بزرگ را از (دل) شما  برده است.وقتى چراغ یاد خدا در شبستان دل انسان روشن باشد، هرگز شیطان رخنه گاهى براى ورود به خلوتگاه دل نمى یابد و این خانه که باید جاى خدا باشد، ماواى دیو و دد نمى گردد.پیروان حسین علیه السلام را سزاست که مشعل فروزان"ذکرالله" را در اقتدا به سالارشان در دل برافروزند، تا نه دچار یأس و تردید شوند، نه ملعبه ابلیس و هواى نفس.اینها و بسیارى دیگر از این گونه ویژگى هاى روحى و رفتارى است که از حسین بن على علیهماالسلام براى پیروانش در همه اعصار و نسل ها"الگویى همه جانبه" ساخته است و منشورى پدید آورده که از هر طرف به آن بنگریم، جلوه اى خاص و بعدى مقدس و الگویى شایسته تبعیت به چشم مى خورد.خلاصه سخن آن که:
هم از معنویت و توجه به خدا و نیایش هاى شبانه امام حسین علیه السلام باید درس آموخت، هم از توجه به علم و ادب و دانش و تربیت فرزندان، هم حسن خلق و کرامت رفتارى و مستضعف گرایى، هم از ایثار و سخاوت و بذل و بخشش وى، و هم از رافت و مهربانى و عواطف والاى انسانى نسبت به همنوعان.حسین بن على علیهماالسلام مقتداى همه و همیشه و همه جاست؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در میدان جهاد و چه در عرصه اعتقاد، چه در صداقت و پاکى، چه در شجاعت و بى باکى، چه در روحیه شهادت طلبى، چه در عبادت ها و راز و نیازهاى نیمه شبى .جویندگان راه معنى و طالبان عزت و آزادگى، باید در"آینه اوصاف حسینى" به تماشاى این جلوه هاى ناب و ماندگار بنشینند و اگر اهل سیر و سلوک اند و شیفته"عرفان اهل بیتى"، و اگر به افقى دور دست تر از مادیات و بلندتر از روزمرگى ها مى نگرند، باز هم باید به"مرآت حسینى" چشم بدوزند و به این"آینه حُسن" بنگرند.براى الگوگیرى از "اسوه هاى حسنه"، باید به جهات اسوه بودن آنان توجه داشت؛ سین بن على علیهماالسلام یکى از این اسوه هاست؛ خود نیز فرموده است:"لکم فى اسوه."مرور به چند نمونه از جهات الگویى سیدالشهدا، براى آن بود که درس آموزى از این سرمشق خدایى آسان تر باشد و عملى تر.آینه سلوک حسینى، پیوسته در منظرمان باد.
پى نوشت ها:
۱ ـ مقتل الحسین، مقرم، ص ۳۰۴.
۲ ـ سفینه البحار، ج ۱، ص ۱۳۶.
۳ ـ زیارت وارث (مفاتیح الجنان).
۴ ـ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۹۷.
۵ ـ موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص ۳۲۸.
۶ ـ ینابیع المَوَدَّه، ص ۴۰۶.
۷ ـ نفس المهموم، ص ۱۳۵.
۸ ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۷.
۹ ـ حیاه الامام الحسین(ع)، ج ۱، ص ۱۲۸.
۱۰ ـ همان، ص ۱۳۱.
۱۱ ـ موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص ۴۱۴.
۱۲ ـ همان، ص ۴۸۵.
کوثر، شماره ۵۱

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:ذکر خدا, ] [ 15:10 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هانى در بازداشت «عبيدالله‏بن زياد» بود. سربازان والى در انديشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فكر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى كه از پيش طرح‏ريزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصميم گرفت وقت‏حمله را جلو بيندازد. عده‏اى زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مى‏كشيدند،از تصميم جديد، بى‏خبر بودند. مسلم به يكى از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگيرى با نيروهاى دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسى «يامنصور، امت‏» 26 طنين افكند. دلها به هم پيوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشيرها فشرده شد و پيروان حق و سربازان دين و بيعت كنندگان با مسلم از هر سو براى يارى او گرد آمدند. قلب تپنده اين حركت، خانه هانى بود كه مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروى مسلح براى كارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پيش‏بينى نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاى موجود، مى‏بايست‏به شكلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند. گرچه نيروها خيلى زياد نبودند، اما مسلم‏بن عقيل، همين تعداد را هم به صورت زير، جناح‏بندى و سازماندهى كرد: «عبدالرحمن بن عزيز كندى‏» و امير «ربيعه‏» و فرمانده سواركاران و گروه پيشاهنگ. «مسلم‏بن عوسجه‏» امير قبايل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نيروهاى پياده. «ابو ثمامه صاعدى‏» امير قبيله تميم و همدان. «عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نيروهاى مدينه. با اين آرايش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مركز فرماندهى‏«عبيدالله زياد» را صادر كرد.27
در اين لحظه‏ها مسلم‏بن عقيل، فقط به «حق‏» مى‏انديشيد و به مظلوميت هميشگى پيروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه‏هاى فسق و ظلم را وظيفه‏اى مقدس و مسؤوليتى عظيم و الهى مى‏ديد. عمل به وظيفه سبب شده بود كه مسلم، «خود» را فراموش كند و به «خدا» بينديشد. آمده بود، تا صداى حق را جايگزين همه همهمه‏ها و هياهوهاى عربده‏جويان دنياخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشيرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسين بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اينك در شرايط دشوارى كه پيش آمده است، جهادى عظيم و فداكارى خونرنگ و حماسه‏اى جاويد و ماندگار و لازم است; و... مسلم،قدم در اين ميدان گذاشت.
ابن‏زياد كه به دنبال دستگير كردن «هانى‏» احساس خطر مى‏كرد، براى پيشگيرى از بروز هرگونه عكس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و كسانى را كه در مقام مخالفت‏با حكومت‏باشند، تهديد مى‏كرد... كه خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزى نگذشت كه قصر در محاصره نيروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.28 عبيدالله، براى نجات از اين بحران از شيوه به كارگيرى مزدوران خود فروخته استفاده كرد. از سويى جمعى را به بيرون فرستاد تا ضمن تشكيل يك گروه مقاومت‏براى مبارزه با ياران مسلم از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ايجاد كنند، و از طرفى هم،كسانى را مامور ساخت كه با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقيل متفرق سازند تا به اين طريق، هم حلقه محاصره قصر، شكسته شود و هم مسلم تنها بماند.
خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبيدالله كه در داخل قصر محاصره شده و چيزى به نابودى‏اش نمانده بود،به ميان جمع مردم آيند و از آنان بخواهند كه پراكنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خويش را به خطر نيندازند. كثيربن شهاب يكى از اين مزدوران بود كه خطاب به مردم گفت: «شتاب نكنيد! به سوى خانه و خانواده خود برگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هم اكنون سپاه مجهز يزيد از شام فرا مى‏رسد....


ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:انفجار پيش از موعد , ] [ 15:38 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

نقش «هانى‏» در نهضت، بسيار بود; از اين رو والى كوفه به فكر دستگيرى هانى افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسى پيدا كند، زيرا مى‏دانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقيل عملى نيست و نيروهاى زيادى كه در اختيار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بين او و مسلم جدايى بيفتد. هانى به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمى‏رفت، تا اين كه ابن‏زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه كه والى كوفه مى‏خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.23 «عبيدالله بن زياد» والى كوفه در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هانى گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمدسخنان نيشدار ابن‏زياد و گوشه و كنايه‏هاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟ ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏كنى و گمان كرده‏اى كه اينها بر من پوشيده است؟ هانى انكار كرد، اما ابن‏زياد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه معقل،جاسوس ابن‏زياد بوده است 24 و خود را به عنوان يك انقلابى هوادار اهل‏بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين‏بن على(ع) در درون تشكيلات نهضت، جا زده است

آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد،ابن‏زياد عصاى غلام خويش (مهران) را گرفت،و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. در اين لحظه هانى دست‏برد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و... كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند. 25دستگيرى هانى، كه براى حكومت، يك موفقيت‏به حساب مى‏آمد و از اين طريق ابن‏زياد توانسته بود مانعى بزرگ را از پيش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت.

.

[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:نهضت در خطر , ] [ 15:35 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست كلى «ابن‏زياد» نابودى مسلم و شكست اين نهضت‏بود و براى اين كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت:

1-جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش.

2-خريدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

براى پى‏بردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابن‏زياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومت‏برساند. اين عامل نفوذى ابن‏زياد كسى جز «معقل‏» نبود. معقل كه از سرسپردگان‏حكومت‏بود، با دريافت‏سه‏هزار درهم، ماموريت‏يافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابى،كه مى‏خواهد اين پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كم‏كم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابن‏زياد خبر دهد. معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمايى كردند، كه مردى شريف و از شخصيتهاى بارز شيعه در تشكيلات مسلم‏بن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد. آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبيله «ذى‏الكلاع‏» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بيت را به من عطا كرده است. شنيده‏ام كه مردى از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به يارى پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مى‏گيرد. پولى دارم كه مى‏خواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفى كرده‏اند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم.


ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت, ] [ 15:26 ] [ اکبر احمدی ] [ ]


مسلم بن عقيل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه ياد شد، پيش آمد. از آن جا كه ابن‏زياد، براى سركوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت; يعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب كند. اين بود كه مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى‏» رفت. هانى‏بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاى مسلح و سواره‏اى كه تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسيد در اختيار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درك كرده بود و در زمان اميرالمؤمنين(ع) هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهل‏بيت پيامبر برخوردار بود. 17 اينك، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود كه هانى، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت‏به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناك و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم‏» گردد كه در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاكم كوفه. هانى، مسلم را در خانه خود در موقعيتى مطمئن جا داد. از آن پس، شيعيان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبيدالله زياد» از مخفيگاه جديد مسلم بى‏اطلاع بود18.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب:دوران اختفا , ] [ 8:26 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و... شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود. شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى‏كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند. در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى‏» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت: من از مردم چيزى نمى‏گويم و نمى‏دانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏كنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مى‏كنم و در ركابتان با دشمنانتان مى‏ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مى‏كنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب:مسلم, در كوفه , ] [ 8:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مى‏دانيم كه «مسلم‏بن عقيل‏» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. براى آشنايى با پيوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعت‏به نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم: معاويه، پس از بيست‏سال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند. سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت‏با يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهل‏بيت‏بودند. از اين رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامه‏ها به هزاران مى‏رسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هايى همراه آنان ارسال كردند.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب: سفير انقلاب كربلا , ] [ 8:19 ] [ اکبر احمدی ] [ ]


قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقيل 9 نفر قربانى راه حسين(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابنده‏ترين اين چهره‏ها بود. اين خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ويژه‏اى براى خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهيدشان در صحنه كربلا حضور يافتند تا وفادارى خويش را به خاندان پيامبر كه تعهد اسلامى هر مؤمن راستين به حساب مى‏آمد نشان دهندصحنه شورانگيز شب عاشورا سند زنده‏اى بر اين وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظيم، كه سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) با اهل‏بيت و بستگان و ياران خويش، از ماجراهاى فرداى خونين سخن مى‏گفت و وفادارى اصحابش را مى‏ستود و از نيكى و حقشناسى اهل‏بيت‏خويش تقدير مى‏كرد و از خدا براى همه، پاداش نيك مى‏طلبيد، آرى در آن شب كه بيعت را از ياران خود برداشت تا هر كه مى‏خواهد برود خطاب به عموزادگانش; يعنى فرزندان عقيل كرده و فرمود: شما شهيد داده‏ايد، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مى‏دهم كه شما برويد. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها كنيم و در ركابش نه تيرى بيندازيم و نه شمشير و نيزه‏اى بزنيم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهيم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهيم رفت و جان و مال و خانواده خويش را فداى تو مى‏كنيم و در كنار تو مى‏مانيم و مى‏جنگيم تا با تو وارد بهشت‏شويم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» 4 و اين گونه فرزندان مسلم و اولاد عقيل، در كنار امام حسين ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقيل به شهادت رسيدند و دو فرزند ديگر در كربلا به اسارت نيروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحويل «ابن‏زياد» دادند. نزديك به يك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسيدند. (در اين باره، توضيحى خواهيم داشت).اين اجمالى بود از خانواده مسلم، نياكانش، فرزندانش و شهادت‏طلبى اين دودمان پاك و وفادارى‏شان نسبت‏به اهل‏بيت پيامبر و خط امامت و ولايت و دفاعشان از حق و ستيزشان با باطل پس از آن كه مولا اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و جبهه حق و عدل، يارانى مخلصتر و سربازانى فداكارتر مى‏طلبيد. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم‏بن عقيل‏» در دوره امامت‏حسين‏بن على(ع) و زمينه‏سازى براى نهضت آن امام شهيد، در كوفه بود، كه در فصل آينده، آن را مى‏خوانيم.

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:خانواده شهيد پرور , ] [ 9:39 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و

زندگانى‏اش بيابيم; اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن

حضرت، مدافع حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏دو فرزندش،

حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا

كرد. در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سخت‏ترين دوره‏هاى تاريخ اسلام نسبت‏به

پيروان اهل‏بيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و

از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامت‏به حسين‏بن

على(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مى‏بينيم.

در اين دوره بيست‏ساله -يعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسيارى از كسان يا مرعوب تهديدها

شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى

بى‏دردسر را برگزيدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و

مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با

زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان

حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مى‏شود كه به شرايط دشوار ديندارى و حق‏پرستى در روزگار

سلطه امويان آگاه باشيم. ارجمندى و فضيلت ومقام مسلم، در اين‏جاست كه براى ما روشنتر مى‏گردد،

و همچنان كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد، مسلم‏بن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام

زمان خويش -حسين‏بن على(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به

شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام

حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهى حسين‏بن على(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به

شهادت رسيدند،كه مسلم شجاع‏ترين آنان بود. اين فضيلت‏بزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده

است. حضرت على(ع) از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل‏» نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند:

«من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكى، به خاطر خودش، و يكى هم به خاطر اين كه

پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود: «فرزند او -مسلم كشته

راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مى‏ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود

مى‏فرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينه‏اش ريخت و فرمود: «به سوى

خدا شكايت مى‏برم، از آنچه كه خاندانم پس از من مى‏بينند».3حمايتهاى اين خانواده از اهل حق

موقعيت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار

داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبت‏به خاندان عقيل عطوفت و محبت‏بيشترى از ديگران نشان

مى‏داد و مى‏فرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد

مى‏آورم، اندوهگين مى‏شوم.

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:پس از شهادت حضرت على(ع), ] [ 9:35 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در ميان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهره‏هاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به

شمار مى‏رفت. «عقيل‏» برادر حضرت على(علیه السلام) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير

رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است: ابوطالب= (عقيل = مسلم) - (على = حسين بن على)

مسلم‏بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين‏بن على بود. دودمانى كه مسلم در آن

رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى مسلم در

آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز

كودكى، در ميان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ

شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد

مسلم كسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و

دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏اى پربار از اين اصل و تبار بود;و بنا به اصل

وراثت،خصلتهاى برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود.1

مسلم در زمان حضرت امير(ع) نوجوانى رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با

يكى از دختران امام به نام «رقيه‏» ازدواج كرد. اين وصلت‏بر ميزان فضيلتهاى مسلم افزود و او را بيشتر

در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى

برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع)

لشگر خود را صف‏آرايى مى‏كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله‏بن جعفر و مسلم‏بن عقيل را بر

جناح راست‏سپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابى‏بكر و هاشم‏بن عتبه

(مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبدالله‏بن عباس و عباس‏بن ربيعه و مالك اشتر

سپرد.2

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:مسلم ‏بن عقيل كيست؟ , ] [ 9:33 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بندگی، آدم را تا کجا می‌برد؛ تا فرود وحی و معراج و مهم‌تر از همه این‌ها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیه‌ها که می‌رسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه می‌کند: همه چیز در ید قدرت عشق است ...  


قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فیِ السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَئهَا فَوَل وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَام وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ شَطْرَه وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ به غافلٍ عَمَّا یَعْمَلُون

نگاه‌های انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی) می‌بینیم! اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود باشی، باز می‌گردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده، به خوبی می‌دانند این فرمانِ حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده (و در کتاب‌های خود خوانده‌اند که پیغمبر اسلام، به سوی دو قبله، نماز می‌خواند)؛ و خداوند از اعمال آن‌ها (در مخفی داشتن این آیات) غافل نیست/سوره مبارکه بقره آیه 144

کتاب‌ها می‌نویسند:

از شأن نزول این آیه برمی‌آید یهودیان مسلمانان را سرزنش می‌کرده‌اند: که شما قبله ندارید، و از قبله ما استفاده می‌کنید، و با بیت‌المقدس به مسلمانان فخر می‌فروختند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این باب ناراحت می‌شد، شبی در تاریکی از خانه بیرون شد، و روی به سوی آسمان گردانید، منتظر بود وحیی از ناحیه خدای سبحان برسد، و این اندوهش را زایل سازد، پس این آیه نازل شد، و به فرضی که آیه‌ای نازل می‌شد، بر اینکه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است، باز حجتی می‌شد برای آن جناب علیه یهود، چون نه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ننگ داشت از اینکه رو به قبله یهودیان نماز بخواند، و نه مسلمانان؛ زیرا عبد به غیر اطاعت و قبول، شأنی ندارد، لکن آیه شریفه قبله‌ای جدید برای مسلمانان معین کرد، و سرزنش یهود و تفاخر آن‌ها را خاتمه داد، علاوه بر اینکه تکلیف مسلمانان را یک‌سره کرد، هم حجتی برای آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت.1

با تو می‌گویم :

به این آیه‌ها که می‌رسم جان می‌گیرم؛ این که بدانی کسی، یک کس خیلی بزرگ، یک ملیک مقتدر، یک علیم به ذات الصدور واقعی، کسی که پروانه روی گل‌ها، شیر بیشه‌ها، ستاره‌های آسمان و دانه‌دانه شن‌های بیابان‌ها، از آن اوست؛ هوای تو را دارد، هوای راه رفتن‌ات، نشست و برخاستت، زمزمه‌های زیر لب نیمه‌شب‌هایت، آشفتگی خواب‌هایت، کم شدن غذایت، عمیق شدن چین پیشانی‌ات ...

دلت قرص می‌شود به این که او را با تو سر و کاری هست، که دل داده است به مهر تو، به اینکه تو برای او با همه فرق داری و برای او کس دیگری هستی. این که بدانی حتی حواسش به انتظار ِچشم‌های تو هست و حساب و کتاب، چند باری را که خیره‌ی آسمان بالای سرت شده‌ای دارد؛ روی ابرها راه می‌روی انگار و دنیا، رنگ دیگری می‌گیرد برایت.

حالا تصورش را بکن، همان کسی که هوای تو را دارد و همه حواسش به همه تو هست و ضربان قلبت را می‌شمارد و صدای پایت را خوب خوب می‌شناسد؛ بیاید و بگوید که من نگاه منتظر تو را می‌بینم و حواسم به چشم‌های دوخته شده به آسمان تو هست، آن وقت است که یقین می‌کنی محبوب مطلوبش شده‌ای.

همانی شده‌ای که او می‌خواهد، بعد تعجب نمی‌کنی از این که آسمان و زمین را نشانت بدهد و بگوید تمامش را به خاطرخواهی تو بود که آفریدم. آن وقت حیران نمی‌شوی وقت صدایت می‌زند: حبیب من ...

که فهمیده‌ای همه عالم برای او یک طرف است و تو یک طرف دیگر هستی برایش. به این آیه‌ها که می‌رسم مبهوت می‌شوم. مبهوت این که بندگی، آدم را تا کجا می‌برد؛ تا فرود وحی و معراج و مهم‌تر از همه این‌ها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیه‌ها که می‌رسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه می‌کند: همه چیز در ید قدرت عشق است..  

یادم بماند :

یادم بماند سرم به اطاعت تو که فرود بیاید؛ همانی می‌شوم که تو می‌خواهی.

 


1.ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 490 
[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:عاقبت فخرفروشی این جماعت! , ] [ 17:25 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش می‌زدیم. عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا می‌برد....


فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُواْ لیِ وَ لَا تَکْفُرُون

پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! و شکر مرا گویید و (در برابر نعمت‌هایم) کفران نکنید. /سوره مبارکه بقره آیه 152

کتاب‌ها می‌نویسند :

در معنای «فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ» چند قول است: سعید بن جبیر می‌گوید: یعنی شما مرا به واسطه اطاعت به یاد بیاورید تا من هم شما را به وسیله رحمت خود به یاد بیاورم چنان که فرمود «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون» 1 یعنی خدا و رسول را اطاعت کنید تا مشمول رحمت گردیدابن عباس می‌گوید: یعنی مرا به وسیله اطاعت به یاد بیاورید تا شما را به وسیله کمک و امداد خود یادآوری کنم همان‌طور که فرمود: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» 2 یعنی کسانی که در رضایت ما کوشش می‌کنند آنان را به راه‌های موفقیّت هدایت می‌کنیم ابن کیسان می‌گوید: یعنی شما مرا به وسیله شکر نعمت من به یاد بیاورید تا من شما را به واسطه افزودن نعمت‌های خود یاد کنم چنان که فرمود: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ 3 » یعنی هر گاه شکر نعمت مرا بجا بیاورید بر نعمت شما می‌افزایم بعضی گفته‌اند یعنی «مرا در روی زمین به یاد بیاورید تا شما را در موقعی که در زیر زمین قرار خواهید گرفت یاد کنم» چنان که در دعا هست: خدایا مرا در هنگام بلا آن موقعی که فراموش‌کاران از مردم فراموش می‌کنند تو یاد کن.

برخی گفتند یعنی «در دنیا به یاد من باشید تا در آخرت به یاد شما باشم»

بعضی گفته‌اند «در هنگام نعمت و رفاه به یاد من باشید تا هنگام شدّت و گرفتاری شما را یاد کنم همان‌طور که فرمود» فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُون «4 یعنی اگر او (یونس علیه‌السلام) به تسبیح و ستایش خدا نمی‌پرداخت می‌بایست تا قیامت در شکم ماهی می‌زیست و در خبر وارد شده است در هنگام رفاه متوجّه خداوند باش تا در هنگام شدت او به تو توجه کند

برخی می‌گویند: «یعنی شما مرا به وسیله دعا یاد کنید تا به وسیله اجابت یاد کنم» به دلیل قول خداوند «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ 5 یعنی بخوانید تا اجابت کنم

از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده است که فرمود: «پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله فرمودند: فرشته‌ای که اعمال را می‌نویسد نامه اعمال انسان را اول روز و اوّل شب برای ثبت اعمال مهیّا می‌کند شما در اول افعال روزانه و آخر آن، عمل خیری انجام بدهید تا در صحیفه اعمال شما درج گردد 6

همچنین محمدبن مسلم از حضرت ابی جعفر؛ امام موسی کاظم علیه‌السلام روایت می‌کند که فرمودند : تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها از (مصادیق) یاد خداست. 7

با تو می‌گویم :

هیچ کس شاید به قدر بچه‌ها، تاریخ دقیق تولدش را نداند و برای رسیدنش روزشماری نکند و شب قبلش از ذوق، بی‌خواب نشود. بچه‌تر که بودم سر یکی از همین جشن تولدها، اصرار کرده بودم که باید همه اهل فامیل باشند و یک سال بزرگ‌تر شدنم را ببینند و برای شمع تولد فوت کردنم، دست بزنند. همین هم شد. خیلی‌ها آمدند و من صاحب لباس‌ها و عروسک‌های زیادی شدم. یادم هست، آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش می‌زدیم. هدیه ای که به خاطر سادگی‌اش لابه لای هدیه‌های رنگ و وارنگ گم شده بود. حالا که سال‌ها از آن روز گذشته و از میان همه آن لباس‌ها و عروسک‌ها، فقط همین تسبیح سفید برایم به یادگار مانده است، با خودم فکر می‌کنم شاید از میان آن همه «تولدت میارک»، بین آن همه کادو، عزیزترین هدیه همین باشد؛ همین صد و یک تکه سنگ صاف سفید و یک تکه نخ تا لحظه‌های بی قراری، توی دست‌هایم بچرخد و بشود ذکر ... که با من بیاید تا خراسان و حضرت خورشید را طواف کند. که بشود تسبیح جانماز و بنشیند کنار یاس‌های خوشبوی حیاط که جا خوش کرده‌اند در جانماز تمام اهل خانه ... عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا ببرد.

یادم بماند :

در گوشی می‌گویم که حتی اگر من تو را یادم برود، حاشا که تو فراموشم کنی.  


1.سوره مبارکه آل عمران آیه 123

2.سوره مبارکه عنکبوت آیه 69

3.سوره مبارکه ابراهیم آیه 7

4.سوره مبارکه صافات آیه 143 و 144

5.سوره مبارکه غافر آیه 60

6.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 118

7.کتاب التفسیر عیاشی، ج 1، ص 68

[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:بهترین هدیه , ] [ 17:22 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده می‌کنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانی‌ها را به همه مسلمانان جهان  درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر می‌دیدم که سؤالی داشتند، شانه‌هایم را بالا می‌انداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمی‌دانم، بی‌تفاوت از کنارشان رد می‌شدم.


وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبّ‌ِ اجْعَلْ هَاذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُْم بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ  قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیَ عَذَابِ النَّارِ  وَ بِئْسَ الْمَصِیر

و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: «پروردگارا! این سرزمین را شهر امنی قرار ده! و اهل آن را- آن‌ها که به خدا و روز بازپسین، ایمان آورده‌اند- از ثمرات (گوناگون)، روزی ده!» (گفت:) «ما دعای تو را اجابت کردیم و مؤمنان را از انواع برکات، بهره‌مند ساختیم (اما به آن‌ها که کافر شدند، بهره کمی خواهیم داد سپس آن‌ها را به عذاب آتش می‌کشانیم و چه بد سرانجامی دارند./سوره مبارکه بقره آیه 126

کتاب‌ها می‌نویسند :

از حضرت صادق علیه‌السلام – در مورد بَلَدًا ءَامِنًا -  نقل گردیده است که فرمودند: کسی که داخل حرم گردد در حالی که به آن پناه آورده باشد از غضب پروردگار ایمن است و حیوانات وحشی و پرندگانی که به حرم داخل می‌گردند تا از حرم بیرون نرفته‌اند امنیّت دارند و کسی حق ندارد آن‌ها را رم بدهد یا اذیّت کند نیز به همین معنی برمی گردد.

پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نیز روز فتح مکه فرمودند: خداوند روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید «مکه» را تا روز قیامت محترم قرار داد. و برای هیچ‌کس- نه پیش از من و نه بعد از من- جایز نبوده و نیست که احترام آن را بشکند، تنها برای من در یک ساعت از روز جایز گردید که به قصد فتح و تسخیر آن با سپاه وارد آن گردم از این روایت و امثال آن که در میان محدّثین مشهور است استفاده می‌شود که «مکه» پیش از دعای حضرت ابراهیم علیه‌السلام مورد احترام بوده است منتها این احترام به واسطه دعای آن حضرت تاکید و تجدید شده است.

ولی بعضی گفته‌اند که «مکه» به واسطه دعای حضرت ابراهیم علیه‌السلام احترام یافته است و پیش از آن مانند شهری دیگر بوده است. دلیل آن روایتی است که از رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمودند: انّ ابراهیم حرم مکه وانی حرمت المدینه. یعنی: ابراهیم علیه‌السلام مکه را محترم گردانید و من مدینه را محترم قرار دادم.

همچنین در مورد ثمرات در این آیه از حضرت باقر علیه‌السلام روایت است که فرمودند: مقصود حضرت ابراهیم علیه‌السلام در دعای خود این بود که میوه‌ها از شهرهای دیگر به مکه حمل شود و در دسترس اهالی آن قرار بگیرد. ولی حضرت صادق علیه‌السلام فرمودند که: مراد حضرت ابراهیم علیه‌السلام از میوه‌هایی که آن‌ها را برای اهل مکه تقاضا کرد میوه‌های خوردنی نیست بلکه منظور میوه دل‌های مردم یعنی «محبت» است به این معنا پروردگارا! مردم مکه را محبوب خلق بگردان تا به سوی آن‌ها رفت و آمد کنند.1

با تو  می‌گویم :

سایه‌های بلند مردان آفریقایی را یکی یکی پشت سر می‌گذارم. از کنار تنه زدن‌ها بی‌اندکی ناراحتی رد می‌شوم. چهره های غریبه‌ی سیاه سفید و زرد و سرخ، آشناترین چهره‌هایی هستند که می‌شناسم؛ اهالی مراکش که پی‌پرسیدن کشورم محاصره‌ام می‌کنند، نگران نمی‌شوم. صداهای ناآشنا و گویش‌های متفاوت که در هم می‌آمیزند، از نفهمیدنشان کلافه نمی‌شوم. پایم از لگد ِزن آفتاب‌سوخته بلندقامت که  بی‌عذرخواهی می‌گذرد، درد نمی‌گیرد.

اینجا همه چیز جور دیگری است. اگر این مردهای غریبه را که اینجا آرام و با خیال راحت، کنارشان طواف می‌کنم در خیابان خلوتی در تهران می‌دیدم، حتماً با عجله و با دعای پنهان زیرلبی از کنارشان به سرعت می‌گذشتم. اگر این چهره‌های رنگی - که اینجا چهره‌شان شبیه صمیمی‌ترین دوست‌های دوره دبیرستان است - را جای دیگری می‌دیدم، می‌ایستادم به تماشا و با تعجب و بی‌کمترین نشانه‌ی آشنایی، محو تفاوت رنگ‌هایشان می‌شدم. اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده می‌کنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانی‌ها را به همه مسلمانان جهان  درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر می‌دیدم که سؤالی داشتند، شانه‌هایم را بالا می‌انداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمی‌دانم، بی‌تفاوت از کنارشان رد می‌شدم.

این کلمه‌های مبهم و ناآشنا که اینجا برایم تبدیل شده‌اند به سرودی زیبا که مضمون اصلی‌اش خداست‌؛ را در فرودگاه  می‌شنیدم، از این که هیچ کدامشان را نمی‌فهمم حیران و سرگردان می‌شدم.

اگر این زن بلندقامت در شلوغی بازار، پایم را لگد می‌کرد یا تنه می‌زد؛ ناراحت می‌شدم؛ اما اینجا جای دیگری است.

آدم‌ها، وقتی با لباس‌های یک شکل و یک رنگ، آرام و  موقر، با چشم‌های به‌اشک‌نشسته، واردش می‌شوند؛ آدم‌های دیگری می‌شوند که آشنایند و کنارشان آرام هستی.

همه این‌ها اثر اینجاست...اثر خانه ایی که امن‌ترین جای جهان است.

 

یادم بماند:

یادم بماند هیچ کجا خانه تو نمی‌شود...




1.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن ،ج 2 ، ص 48 و 49

[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:امن‌ترین جای ِ جهان, ] [ 17:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

رد پای شما همه جا هست؛ حتی پیش از آنکه دنیا معطر شود به شمیم آمدنتان. این را من نمی‌گویم. این‌ها را کتاب‌ها می‌گویند؛ نسخه های خطی و کتاب‌های حدیث دست‌نویس شاهدند که این حضور غریب اما شیرین، به اولین روزهای جهان برمی گردد... به روزهای مکافات وسوسه و هبوط از بهشت و توبه آدم علیه‌السلام.


وَ إِذِ ابْتَلیَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ به کلماتٍ فَأَتَمَّهُن قَالَ إِنی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِین

(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود؛ و او به خوبی از عهده این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند) /سوره مبارکه بقره آیه 124»

 

کتاب‌ها می‌نویسند :

درباره «کلماتی» که ابراهیم علیه‌السلام در انجام آن‌ها مورد آزمایش قرار گرفته است اقوال و نظریات متعددی مطرح است که از مستندترین آن‌ها می‌توان به قول شیخ بزرگوار، صدوق رحمه‌الله علیه اشاره کرد که ایشان در کتاب نبوت از مفضل بن عمر نقل می‌کند که وی می‌گوید از حضرت امام صادق علیه‌السلام پرسیدم : منظور از «کلمات» که در آیه: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ به کلمات» واقع شده است، چیست؟

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مراد از آن‌ها کلماتی است که آدم علیه‌السلام آن‌ها را از پروردگار متعال فرا گرفت و خداوند به احترام آن‌ها توبه آدم علیه‌السلام را قبول کرد و آن «کلمات» نام ِمحمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام است.1

سپس عرضه داشتم : ای پسر رسول خدا! منظور از «فَأَتَمَّهُنّ» در قول خداوند چیست؟ حضرت امام صادق علیه‌السلام فرمودند منظور از ابتلا و آزمایشی که ابراهیم علیه‌السلام از عهده آن به خوبی برآمد؛ آزمایش به حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، امام دوازدهمین و نهمین فرزند از نسل امام حسین علیه‌السلام است.2                                                       َ 

با تو می‌گویم :

رد پای شما همه جا هست؛ حتی پیش از آنکه دنیا معطر شود به شمیم آمدنتان. این را من نمی‌گویم. این‌ها را کتاب‌ها می‌گویند؛ نسخه های خطی و کتاب‌های حدیث دست‌نویس شاهدند که این حضور غریب اما شیرین، به اولین روزهای جهان برمی گردد... به روزهای مکافات وسوسه و هبوط از بهشت و توبه آدم علیه‌السلام؛ به لحظات سخت انتظارِ چهل ساله شیخ‌الانبیا و ساختن کشتی در خشکی و داستان طوفان نوح علیه‌السلام و بعدترش آنجا که پای اندوه ابراهیم علیه‌السلام در میان است از خورشید‌پرستی‌ها و دلبستگی مردم به ستاره‌ها.

سر ماجرای شکستن بت‌ها و ناامیدشدن آزر از بت‌پرستی ابراهیم جوان علیه‌السلام،

وقت خشم نمرود و داستان آتشی که سرد و سلامت شد بر خلیل الله علیه‌السلام.

 و بعدترش سر معجزه شگفت رویای صادقه و حلق اسماعیل علیه‌السلام و تیغی که خدا خواست تا نبرد و حالا این آیه‌هاست که خبر از رد پا نه، که خبر از حضور عمیقتان می‌دهند در سخت‌ترین لحظه‌های ابتلای آبای مسلمانان جهان،

از همان وقتی که خدا خواست او تنها، خلیل‌اش نباشد و جامه‌ی امامت را بر تن او بپوشاند و او را به پذیرفتن ولایتتان و قبول امامت آخرینتان آزمود.

این داستان‌های عجیب را باور می‌کنم که من هم در همین دنیای مدرن، در همین جهان سرعت و تکنولوژی، رد شما را می‌بینم با همین چشم‌ها ... کمک‌های شما را دریافت می‌کنم با همین دست‌های کوچکم و مهربانی‌هایتان را می‌فهمم با همین قلب کوچک ...

اما فرق من با ابراهیم علیه‌السلام جز در بلندای مقام و بزرگی شانش، در یک باور است. باوری که به فراموشی نرسید، همانی که من ندارم و همین نداشتنش مرا می‌برد تا مرز فراموشی بودن شما، فراموشی چندین باری که تیغ، رشته زندگی‌ام را نبرید، میان آتش و دود و حادثه، در آغوشم گرفتید و شراره‌ی آتش حتی به گوشه‌ای از ردایم نگرفت ... من می‌روم تا لبه دره تنهایی بی‌شما ماندن ...اما با همه این فراموشی‌ها، با همه این از یاد بردن‌ها، من از دنیای بی‌شما می‌ترسم.  

 

یادم بماند :

یادم بماند تا او (عج) هست؛ مرا خیال مردن نیست...

 


1.ترجمه جوامع الجامع، ج 1، ص 165

2.البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 318/ الخصال، ص 304

[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:من از دنیای بی‌شما می‌ترسم ,,, , ] [ 15:46 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

چه فرقی می‌کند کجای زمین تو ایستاده‌ام؟ اهل کدام سرزمینم و ریشه زبان مادری‌ام به کدام زبان باستانی می‌رسد؟ هر جا که باشم،اسم شهرم هرچه که باشد، تو خدای من هستی، همان خدای نزدیک لطیف که به هر سو که بدوم، باز در ملک اویم و بنده او ...


وَ لِلَّهِ المَْشْرِقُ وَ المَْغْرِب فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیم

‌مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بی‌نیاز و داناست/سوره مبارکه بقره آیه 115

 

کتاب‌ها می‌نویسند :

برخی گفته‌اند منظور این است: که مشرق و مغرب ملک خداوند است؛ و برخی گفته‌اند: مراد این است که خداوند هستی‌دهنده و ایجادکننده آن دو است؛ و پاره‌ای معتقدند، منظور این است: خداوند متصدّی طلوع دادن خورشید از مشرق و غروب دادن آن از مغرب است «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ...» پس به هر جانب متوجّه شوید آنجا وجه خدا است.

حسن و مجاهد و قتاده می‌گویند: یعنی به هر سوی صورت خود را بگردانید و همان سوی وجه و قبله خداوند است و «وجه» و «جهت» و «وجهه» به معنای قبله است و عرب مقصودی را که انسان به او توجّه می‌کند وجه می‌نامد 1.

ابوجعفر طوسی، به سندش از فضل بن شاذان و فضل بن شاذان از داوود بن کثیر روایت می‌کند که گفت : به ابوعبدالله علیه‌السلام – امام جعفر صادق علیه‌السلام – عرضه کردم : آیا منظور از نماز و زکات و حج در کتاب خدا شما هستید؟

حضرت فرمودند: ای داوود منظور از نماز در کتاب خداوند عزوجل ما هستیم؛ منظور از زکات و حج ما هستیم، و ماه حرام ما هستیم و منظور از بلدالحرام در کتاب خدا (مکه) ما هستیم و ماییم کعبه و ماییم قبله الهی و منظور از وجه خدا ما هستیم، همان گونه که خداوند تبارک و تعالی فرمود : «فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله» و ماییم نشانه‌های خداوند و آیات روشن او ... 2

 

با تو می‌گویم:

چه فرقی می‌کند کجای زمین تو ایستاده‌ام؟

اهل کدام سرزمینم و ریشه زبان مادری‌ام به کدام زبان باستانی می‌رسد؟

اهل قبیه‌ای بادیه‌نشین در طائف و حجازم یا شهروند درجه یک و ساکن صنعتی‌ترین کشور جهان؟

قبله نمایم، مکه را در شمالی‌ترین نقطه نشان می‌دهد یا جایی حوالی جنوب؟  

چه تفاوتی می‌کند سجاده‌نشین باوقاری باشم؟

یا بازیچه‌ی کودکان کوی و کوچه 3

به هر طرف که نگاه می‌کنم تو ایستاده‌ای به تماشای من

هر سو که سر می‌چرخانم، تو را می‌بینم

در چهره‌ی به‌خنده‌نشسته‌ی کودکان مهد کنار خانه که هر روز از کنارم پر سر و صدا و شلوغ می‌گذرند؛

در جوانه زدن بذری که با شوق در گلدان کوچک اتاقم کاشتم؛

در ابرهایی که آرام و نرم از بالای سرم می‌گذرند و خورشید را می‌پوشانند.

در سجده‌های طولانی پدرم و آرزوهای بزرگ و کوچک برادرم

در نگرانی‌های دم‌دستی‌ام که با گرداندن یک دور تسبیح، تمام می‌شود

در سادگی مزه نان داغ سفره صبحانه

در صدای کبوتری که سر کج می‌کند و هر روز پشت پنجره اتاق، منتظر دانه گرفتن از دست‌های مادرم می‌ماند

چه فرقی می‌کند خانه ما کنار بزرگ‌ترین کلیسای شهر باشد که صبح یکشنبه‌ها با صدای ناقوسش خو گرفته‌ایم

یا همسایه دیوار به دیوار مسجد کوچکی که صدای اذان شیرین مؤذنش، صبح‌ها بیدارمان می‌کند؟

هیچ فرقی نمی‌کند، هیچ تفاوتی نمی‌کند.

هر جا که باشم، هرکجا که زندگی کنم، اسم شهرم هرچه که باشد، تو خدای من هستی

همان خدای نزدیک لطیف که به هر طرف بروم، به هر سو که بدوم، باز در ملک اویم و بنده او

همانی که به هر سو که رو کنم، روی بگردانم، جز او را نمی‌بینم.

  

 

 یادم بماند:

یادم بماند «و لا یمکن الفرار من حکومتک ...»3

 

نویسنده: زهرا نوری لطیف

کارشناس شبکه تخصصی قرآن


پی‌نوشت‌ها:

1.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 71

2.2.البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 53

3. برگرفته از بیتی از دیوان ِشمس مولانا : «سجاده نشین باوقاری بودم / بازیچه کودکان کویم کردی».

4.دعای کمیل، مفاتیح الجنان 

[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:وجه خدا چیست و کجاست؟, ] [ 15:44 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

ما بنده های حواس پرت، خیلی وقت‌ها فراموشمان می‌شود که اگر شاخه های لاغر و بی برگ درخت زرد آلو  - که تا همین دیروز با چوب خشک گوشه حیاط تفاوتی نداشت - کم کم دارد جان می‌گیرد و شکوفه می‌دهد، از بهاری است که معجزه‌ی ِخداییِ توست. که اگر هر روز، بلاهاست که از ما دور می‌شود و خطرهاست که از بغل گوشمان می‌گذرد، فقط از بنده‌پروری توست و پروردگاری تو


أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  وَ مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلی وَ لَا نَصِیر

آیا نمی‌دانستی که حکومت آسمان‌ها و زمین، از آن خداست!؟ (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در احکام خود طبق مصالح بدهد!؟) و جز خدا، ولی و یاوری برای شما نیست. (و اوست که مصلحت شما را می‌داند و تعیین می‌کند)

سوره مبارکه بقره آیه 107

کتاب‌ها می‌نویسند :

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  آیا نمی‌دانی که سلطنت آسمان‌ها و زمین از آن خداوند است؟ منظور آیه این است که خداوند مالک سرنوشت شماست و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در احکامش بر حسب مصالح شما بدهد و او نسبت به میزان تعهّد و پای‌بندی شما به احکام اعم از ناسخ و منسوخ، از همه آگاه‌تر است.

وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ و جز خدا کسی که امور شما را سرپرستی کند و یاور شما باشد وجود ندارد (این جمله هشداری است به آن‌ها که تکیه گاهی غیر از خدا برای خود انتخاب می‌کنند، چرا که در جهان تکیه‌گاه واقعی جز او نیست) 1.‌

با تو می‌گویم:

تو ما را خوب می‌شناسی، این که گاهی وقت‌ها در مانده می‌شویم از فهمیدن ساده‌ترین چیزها که اسمشان بدیهیات است. شاید خنده دار باشد اما بعضی وقت‌ها ما درست می‌شویم شبیه کسی که نداند، نفهمد عسل شیرین است؛ ما هم به همین سادگی، روشنی بودن تو را یادمان می‌رود. مثلاً این که بعضی وقت‌ها یادمان می‌رود این خورشید هر روز صبح که نرم نرم می‌رود تا وسط آسمان و می‌نشیند، نشانه توست. این که آرامش شب‌ها، هدیه توست و اگر تو نخواهی، اگر روزی اراده‌ات بر این تعلق نگیرد، شب و روز قاطی می‌شوند با هم. ما بنده های حواس پرت، خیلی وقت‌ها فراموشمان می‌شود که اگر شاخه های لاغر و بی برگ درخت زرد آلو  - که تا همین دیروز با چوب خشک گوشه حیاط تفاوتی نداشت - کم کم دارد جان می‌گیرد و شکوفه می‌دهد، از بهاری است که معجزه‌ی ِخداییِ توست. که اگر هر روز، بلاهاست که از ما دور می‌شود و خطرهاست که از بغل گوشمان می‌گذرد، فقط از بنده پروری توست و پروردگاری تو ... تو ما را خوب می‌شناسی و می‌دانی که سر به هواییم و آنقدر هر روز و هر لحظه غرق غرق نعمت‌ها و نشانه های تو  هستیم که گاهی اصلاً تو را و  این که تمام این‌ها از آن توست را یادمان می‌رود؛ شاید اصلاً برای همین باشد که کتابت پر است از این یادآوری‌ها، که هی در گوشمان از بدیهیات می‌گویی؛ از این که تو خدای آسمان‌ها و زمینی... این که ما هیچ کس را جز تو نداریم. اصلاً تو حال دل ما را عین کف دست بلدی و می‌دانی؛ شاید برای همین باشد که این تذکرهای بدیهی شیرین را می‌گذاری توی همان صفحه ای که من وقت قرار گرفتن دلم، دستم می‌رود رویش و بازش می‌کنم. تو می‌دانی که این یادآوری‌ها را کجا بگذاری تا سر راهم باشد ... تو دانای کل حال و دل من هستی

یادم بماند:

یادم بماند، او  همان خدایی است که باید باشد؛ همانی که من دوست دارم باشد

دعا می‌کنم که من هم همانی شوم که او دوست دارد، باشم.2

همان بنده ای که وقتی می بیندش، به خود ببالد و ته دل «فتبارک الله» بگوید.

 نویسنده: زهرا نوری لطیف



پی‌نوشت‌ها:

1.ترجمه تفسیر جوامع الجامع ج 1 ص 148

2. برگرفته از مناجات کوتاهی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام «رَبّاً اَنْتَ کَما اُحِبُّ فَاجْعَلْنی کَما تُحِب» / مفاتیح‌الجنان 
[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:حواس‌پرت‌ها بخوانند!, ] [ 15:35 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

توهم و فکر و تصور آسیب‌ها را جمع می‌کنم و می‌پیچم لای چادر شب و می‌گذارم جایی که حتی دست خیالم هم به ساحتش نرسد. تا تو هستی هیچ رمل و اسطرلاب و ورد و سحر و ذکری، برای برهم زدن زندگیم، راه به جایی نمی‌برد.


وَ اتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلىَ‏ مُلْكِ سُلَیْمَن وَ مَا كَفَرَ سُلَیْمَنُ وَ لَاكِنَّ الشَّیَطِینَ كَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلىَ الْمَلَكَین به بابلَ هَرُوتَ وَ مَرُوت وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتىَ‏ یَقُولَا إِنَّمَا نحَْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُر فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَین الْمَرْءِ وَ زَوْجِه وَ مَا هُم بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَ لَا یَنفَعُهُم وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْترََئهُ مَا لَهُ فىِ الاَْخِرَةِ مِنْ خَلَاق وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُم لَوْ كَانُواْ یَعْلَمُون

و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم مى‏خواندند پیروى كردند. سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و) كافر نشد ولى شیاطین كفر ورزیدند و به مردم سحر آموختند؛ و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پیروى كردند. (آن دو، راه سحر كردن را، براى آشنایى با طرز ابطال آن، به مردم یاد مى‏دادند. و) به هیچ كس چیزى یاد نمى‏دادند، مگر اینكه از پیش به او مى‏گفتند: «ما وسیله آزمایشیم كافر نشو! (و از این تعلیمات، سوء استفاده نكن!)» ولى آن‌ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى‏آموختند كه بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفكنند ولى هیچ گاه نمى‏توانند بدون اجازه خداوند، به انسانى زیان برسانند. آن‌ها قسمت‌هایی را فرا می‌گرفتند كه به آنان زیان مى‏رسانید و نفعى نمى‏داد؛ و مسلماً مى‏دانستند هر كسى خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهره‏اى نخواهد داشت؛ و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر مى‏دانستند!! / سوره مبارکه بقره آیه 102

کتاب‌ها می‌نویسند :

این یهودیان ملحد و ناصبیان، چون از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فضایل على بن أبی طالب (ع) را شنیدند و از رسول خدا و على (ع) معجزاتى مشاهده كردند و فهمیدند كه خداى تعالى به دست آنان این معجزات را ظاهر نموده است، تورات و قرآن را ترك كردند و برخى از یهودیان و ناصبیان به یكدیگر اعلام كرده، گفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله مردى است كه جز طالب دنیا نیست و حیله‏ها و نیرنگ‌ها و خرق عادات و سحرها را به همین منظور آموخته است و بعضى از آن‌ها را به على (ع) یاد داده است. او مى‏خواهد در زندگى خود بر ما مالك شود و پس از خود نیز پادشاهى را به على (ع) واگذارد. آنچه مى‏گوید از خدا نیست همه گفته‏هاى او بر این امر مبتنى است، تا بر ما و بر بندگان ناتوان خدا با سحر و نیرنگ‌هایی كه به كار مى‏برد، پیمان خویش را استوار كند. آن‌ها مى‏گفتند: كسى كه از این سحر بهره فراوان گرفت، سلیمان بن داود (ع) بود كه با سحر خویش بر همه دنیا مالك شد و بر جنّ و انس و شیاطین تسلط یافت و اگر ما برخى از آنچه را كه به سلیمان تعلیم داده فرا گیریم، براى ما نیز ممكن است مانند آنچه را كه محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) ظاهر نموده‏اند، ظاهر كنیم و از آنچه محمّد صلّى اللّه علیه و آله ادعا كرد و براى على (ع) قرار داد، ما هم قرار دهیم. 1

با تو می‌گویم :

توهم و فکر و تصور آسیب‌ها را جمع می‌کنم و می‌پیچم لای چادر شب و می‌گذارم جایی که حتی دست خیالم هم به ساحتش نرسد تا تو هستی، تا تو محکم ایستاده ای پشتِ من، خیالم تخت تخت است که حتی اگر همه آدم‌هایی که می‌شناسم و نمی‌شناسم، همه آنچه خلق کرده ای و من می بینمشان و همه آنچه مخلوق تواند و در پرده ای از چشم‌های من پنهانند دست به دست هم بدهند تا آب خوش از گلویم پایین نرود؛ تا دلم بلرزد و نگرانی مهمان همیشگی دلم شود؛ تا خواب راحت شب‌هایم آشفته شود، تا دوست داشتنی‌هایم از دستم برود؛ تو اگر نخواهی هیچ اتفاقی نمی‌افتد و حتی خار هم به پایم نرود، حضور تو کافی ست تا نگرانی‌هایم بشود قرار و آرامش ... تا بغض بعد از کابوس‌های شبانه‌ام تبدیل شود به لبخند بعد از رویای شیرین ... تا تو هستی هیچ رمل و اسطرلاب و ورد و سحر و ذکری، برای برهم زدن زندگیم، راه به جایی نمی‌برد.

یادم بماند :

یادم بماند دست تو بالای همه دست‌هاست...

 


1.تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام، ص 191 و 192 - تفسیر بحار ج 9 ص 220

 

[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:سحر, اثر دارد؟, ] [ 15:31 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

او پرواز نمی‌کند اما  دعاهای ِ سر نمازش، به اشارتی، می‌نشیند به باب اجابت. او بار وحی تو را بر دوش ندارد اما من به تعبیر روشن رویاهای صادقه اش مؤمن شده‌ام. او  روزی‌ها را قسمت نمی‌کند، اما رزق هر روزه ما مهربانی‌های اوست. او رضوان و دربان بهشت نیست اما دلمان آرام می‌گیرد؛ وقتی می‌دانیم که او در را به روی ما باز می‌کند.


قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّـهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًی وَبُشْرَیٰ لِلْمُؤْمِنِینَ * مَن کَانَ عَدُوًّا لِّلَّـهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّـهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ * وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ غ– وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ/ سوره مبارکه بقره آیات 97، 98، 99

(آن‌ها می‌گویند: «چون فرشته‌ای که وحی را بر تو نازل می‌کند، جبرئیل است، و ما با جبرئیل دشمن هستیم، به تو ایمان نمی‌آوریم!») بگو: «کسی که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است؛ در حالی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می‌کند؛ و هدایت و بشارت است برای مؤمنان.» * کسی که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است؛ و) خداوند دشمن کافران است. * ما نشانه‌های روشنی برای تو فرستادیم؛ و جز فاسقان کسی به آن‌ها کفر نمی‌ورزد.

کتاب‌ها می‌نویسند :

چون یهود ادعا نمودند که دوست میکائیل‌اند و دشمن جبرئیل، حق تعالی ردّ قول آن‌ها فرمود: نه چنان است آنچه می‌گویند، زیرا هر که دوست میکائیل باشد، البته دوست جبرئیل خواهد بود هر که دشمن جبرئیل است، البته دشمن میکائیل خواهد بود و هر که دشمن ایشان است، دشمن همه پیغمبران است و هر که دشمن انبیاء باشد، البته او دشمن خدا خواهد بود و هر که دشمن خدا باشد، خدا دشمن او است، و دشمن خدا البته کافر خواهد بود.کینه و دشمنی قوم یهود با شخص و عنوان قومی و عربی این پیمبر نباید باشد چون با او از این جهات سابقه خصومتی نداشتند. پس دشمنی آنان با رسالت و دعوت او می‌باشد که آن هم از خود او نبود. این رسالت و وحی از مبادی بالاتری است که نفوس مستعد را به سوی خیر و کمال پیش می‌برد و بر هر مستعدی به حسب استعداد وی حق و حکم را القاء می‌نماید. این مبدأ الهام بخش و فرود آورنده وحی (که به زبان عبرانی به عنوان جبرائیل به آن اشاره می‌شده) به حسب اراده و مشیت حکیمانه خداوند و اذن وی، قلوبی را از پرتو وحی و الهام روشن می‌کند. پس در حقیقت دشمنی یهود با این گونه مبادی و مبدأ المبادی است.2

با تو می‌گویم:

من حضرت جبرئیل و میکائیل و اسرافیل ِ تو - درود خداوند بر آن‌ها - را ندیده‌ام هرگز. اما هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم و چشم‌هایم را باز می‌کنم، فرشته ای از فرشتگان ِ تو  را می‌بینم و  چیزی در دلم می‌گوید که او  از آسمان آمده است در پی ِ یک تجربه زمینی او نه تاج ِنور بر سر دارد و نه دو بال ِ لطیف روی شانه‌هایش ... اما او که لبخند می‌زند، جهانم تازه می‌شود. او پرواز نمی‌کند اما  دعاهای ِ سر نمازش، به اشارتی، می‌نشیند به باب اجابت.

او بار وحی تو را بر دوش ندارد اما من به تعبیر روشن رویاهای صادقه اش مؤمن شده‌ام او که هست، دل ِ همه قرار می‌گیرد. سفره که پهن می‌کند، جز به بسم الله نمی‌شود سر سفره‌اش نشست. گل‌هایی که او در باغچه کوچک می‌کارد، عطرشان با دسته دسته گل‌های گل فروشی فرق می‌کند. او جامه ای از ابریشم و سندس بر تن ندارد، اما چادر ِ سفید ِنمازش، از مقدس‌ترین پارچه های بهشتی است انگار. او جزو فرشته های طواف کننده شب‌های جمعه کربلا نیست، اما شب‌های جمعه، هوای چشم‌هایش بارانی است و نگاه‌هایش برایمان کار هزار روضه می‌کند. او فرشته باران نیست اما مهربانی‌هایش هر روز بر سر ما می‌بارد. او  روزی‌ها را قسمت نمی‌کند، اما رزق هر روزه ما مهربانی‌های اوست. او رضوان و دربان بهشت نیست اما دلمان آرام می‌گیرد؛ وقتی می‌دانیم که او در را به روی ما باز می‌کند. او، فرشته بی‌بال خداوند است. او مادر ِ من است.

یادم بماند:

یادم بماند اسم یکی از فرشتگان مقرب تو، مادر است.

 


1. تفسیر اثنا عشری، ج 1، ص 209

2.تفسیر پرتویی از قرآن، ج 1، ص 237

[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:فرشته‌ی خانگی , ] [ 15:28 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

تصورش هم سخت است؛ مردی که حتی سرمایه‌ای برای فراهم آوردن مال‌التجاره ندارد؛ دوره بیفتد و به اشراف عرب و بزرگان قبیله بگوید که دنیا و جهان ِ واپسین ِ شما در گروی پیروی از آیین من است. مردی که تا همین دیروز، دوشادوششان راه  می‌رفت  و زندگی می‌کرد، حالا بگوید منم وارث نوح علیه‌السلام و ابراهیم علیه‌السلام.


بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَكْفُرُوا به ما أَنزَلَ اللَّـهُ بَغْیًا أَن یُنَزِّلَ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ عَلَىٰ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا به غضبٍ عَلَىٰ غَضَبٍ غڑ وَلِلْكَافِرِینَ عَذَابٌ مُّهِینٌ

ولی آن‌ها در مقابل بهای بدی، خود را فروختند؛ که به ناروا، به آیاتی که خدا فرستاده بود، کافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خویش، بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل می‌کند!؟ از این رو به خشمی بعد از خشمی (از سوی خدا) گرفتار شدند. و برای کافران مجازاتی خوارکننده است. / سوره مبارکه بقره آیه 90

کتاب‌ها می‌نویسند:

عطا می‌گوید: منظور از غضب اوّل (فَبَاءُوا به غضبٍ عَلَىٰ غَضَبٍ ) در هنگامى بود كه یهود قبل از بعثت پیامبر تورات را تحریف كرده و تغییر دادند و غضب دوّم زمانى بود كه بعد از بعثت انكار آن وجود مقدس نمودند.

سدى معتقد است: غضب اوّل زمانى بود كه گوساله را پرستش كردند و غضب دوم هنگامى كه پیامبر را انكار نمودند.

حسن و عكرمه و قتاده میگویند: اوّلى هنگامى بود كه عیسى را انكار و دوّمى زمانى كه پیامبر اسلام را باور نكردند

ابو مسلم و أصمّ می‌گویند: این تعبیر براى افاده تأكید و مبالغه است و چون غضب الهى از اینان جدا نشود پس گویا در حال تكرّر است

«وَ لِلْكافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ ... »- و براى كافرین عذاب خواركننده‏اى است

براى آن‌هایی كه پیامبرى محمّد صلى اللَّه علیه و آله را انكار نمودند عذاب خوار كننده‏اى یا در دنیا و یا در آخرت وجود دارد، و «مهین» چیزى است كه صاحبش را خوار و لباس ذلّت می‌پوشاند. 1

با تو می‌گویم:

چه کسی فکرش را می‌کرد  همان جوان یتیم عرب که نه سایه مهر پدر بر سر داشت و نه دست نوازش مادر بر روی، بیاید و خبر از دینی جدید بدهد. بیاید و بگوید خدا بزرگ‌ترین فرشته‌اش را برای سخن گفتن با من، فرستاده است زمین چه کسی فکرش را می‌کرد، همین جوانی که هر روز از کوچه های مکه، سر به زیر و آرام می‌گذشت، غوغا به پا کند تصورش هم سخت است؛ مردی که حتی سرمایه‌ای برای فراهم آوردن مال‌التجاره ندارد؛ دوره بیفتد و به اشراف عرب و بزرگان قبیله بگوید که دنیا و جهان ِ واپسین ِ شما در گروی پیروی از آیین من است. مردی که تا همین دیروز، دوشادوششان راه  می‌رفت  و زندگی می‌کرد، حالا بگوید منم وارث نوح علیه‌السلام و ابراهیم علیه‌السلام همه فکر کردند، سودای سیادت و سروری بر قریش او را به این جا کشانده است؛ گفتند سید قومش می‌کنیم اما او حرفش چیز دیگری بود، چیز دیگری می‌خواست و تا پای جانش ایستاده بود برای اثبات پیامبری و آسمانی بودن حرف‌هایش تا آنجا که نشسته بود روبروی بزرگان عشیره و گفته بود : «به خدای یکتا سوگند که اگر خورشید با همه عالم افروزی اش را دست راستم و ماه با همه روشنایی‌اش را در دست چپم بگذارید تا دست از آیینم بدارم و بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد. «» اولش همه فکر کردند، مجنون شده است، امین ِ بنی هاشم؛ اما مرد، شهره شد به شهر آشوبی وقتی شروع کرد به سخن گفتن. وقتی کلمه های از آسمان آمده را کنار کعبه، زمزمه می‌کرد ... گمان ِ پیامبر شدن ِ مرد چهل ساله فقیر و یتیم و عامی، آزار دهنده بود؛ اما سخت‌تر از آن، پذیرفتن ِ تصمیم خدا بوداین که خدا، کسی را  رسول خاتمش قرار داده بود که در همین خانه های گلی زندگی می‌کرد، روی همین زمین راه می‌رفت. از بازارها می‌گذشت، دلبسته خانواده‌اش بود، مثل  بقیه می‌خورد، می‌خوابید، می‌خندید و اندوهگین می‌شد که  آن‌ها گویی یا منتظر  ایمان آوردن به پیامبری تاجر و ثروتمند از جنس خودشان بودند و یا چشم انتظار آمدن پیامبری عجیب بودندرسولی غریب و نا آشنا با دو بال روی شانه‌هایش، بی آنکه بدانند خدا خوب می‌داند که امانت وحی‌اش و آیینش را در قلب چه کسی به ودیعه بگذارد ...

یادم بماند:

خدا و نشانه‌هایش در تن زندگی روزمره جاری‌اند ...



1. ترجمه تفسیر مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن ج 1 ص 262

2. ... اللَّـهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَه/ سوره مبارکه انعام بخشی از آیه 124ُ 

[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:پیامبر معمولی , ] [ 15:22 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

کتاب را می‌بندم... سطر سطرش مرا می‌کشد تا مسیحاتر از عیسی بن مریم علیه‌السلام، تا شبه‌پیامبری که با معجزه هم نمی‌شود باورش کرد... مسیحِ انجیل را یهودا بر صلیب کرد، اما مسیحاتر از مسیح، مهربان مکی‌مان را خودمان مصلوب تنهایی کردیم...


وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسیَ الْکِتَابَ وَ قَفَّیْنَا مِن به عدهِ بِالرُّسُلِ  وَ ءَاتَیْنَا عِیسیَ ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ به روح‌القدسِ  أَ فَکلَُّمَا جَاءَکُمْ رَسُولُ  به ما لَا تهَْوَی أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبرَْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقًا تَقْتُلُون *وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفُ   بَل لَّعَنهَُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا مَّا یُؤْمِنُون

ما به موسی کتاب (تورات) دادیم و بعد از او، پیامبرانی پشت سر هم فرستادیم و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم و او را به وسیله روح‌القدس تأیید کردیم. آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبری چیزی بر خلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او تکبر کردید (و از ایمان آوردن به او خودداری نمودید) پس عده‌ای را تکذیب کرده، و جمعی را به قتل رساندید!؟ و (آن‌ها از روی استهزا) گفتند: دل‌های ما در غلاف است! (و ما از گفته تو چیزی نمی‌فهمیم. آری، همین طور است!) خداوند آن‌ها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته، (به همین دلیل، چیزی درک نمی‌کنند) و کمتر ایمان می‌آورند. /سوره مبارکه بقره آیات 87 و 88 

کتاب‌ها می‌نویسند :

در صورتی که تمامی پیامبران به واسطه جبرئیل توانایی و اقتدار دارند خداوند تایید به روح‌القدس را به عیسی بن مریم علیهاالسلام اختصاص داده است و دلیل آن این است که عیسی علیه‌السلام  از اوان کودکی تا آخر عمر دارای چنین اقتداری بود و در تمامی جریانات جبرئیل با او همراه بود و زمانی که یهود بر قتل او مصمّم شدند جبرئیل باز با او همراه بود تا او را به آسمان بالا برد و در هنگام بارداری جبرئیل به صورت انسانی در برابر مریم سلام الله علیها ظاهر شد و او را بشارت به چنین فرزندی داد و در او دمید.1

با تو می‌گویم:

کلمه های ِ شریفت،  دست می‌گذارند روی دلم  و مرا می‌برند تا تنهایی‌های مسیح علیه‌السلام.

انجیل را ورق می‌زنم و مهربان ناصری را نفس می‌کشم :

«حواریون نشسته بودند، مسیح آب آورد، پای همه را شست؛ با مهربانی و لطفی که تنها از پسر مریم  برمی آید .2

کتاب را می‌بندم، سطر سطرش مرا می‌کشد تا مسیحا تر از عیسی بن مریم علیه‌السلام، تا شبه پیام بری که با معجزه هم نمی‌شود باورش کرد ... مردی با خار در چشم و استخوان  در گلو 3.

کلمه‌ها مرا می‌برند تا روزهای آخر مردی که گریه‌اش طولانی شد بالای منبر از شهادت حواریانش، صدای ِ این عمار، این ذوشهادتین اش پیچید در گوش همه 4، چه آن‌هایی که تا سر حد پرستش دوستش داشتند و تقدیسش می‌کردند و چه آن‌ها که به خونش تشنه بودند.

مرد، دست‌هایش را باز کرد و  گفت : بپرسید پیش از آنکه از دستم بدهید.

گفت و خواست تا مردم بپرسند تا او بگوید که در انتهای کدام جاده خدا ایستاده است و راه آسمان از کجا می‌گذرد.

همه نگاهش کردند، همه نگاهش کردیم،

ما اهل امتحان‌های سخت نبودیم، فقط دوستش داشتیم و عاشق این بودیم که در هاله ای از نور، در پرده ای از راز، آرام و برای دعا و شفا و تقدیس نگه اش داریم. ما چین عمیق پیشانی و  نگرانی‌ها و خطبه‌هایش را دوست نداشتیم. نامه های ِ بغض‌آلودش را تاب نمی‌آوردیم. ما آدم سؤال‌های سخت و جواب‌های سخت‌تر نبودیم

تا پیش از این، خودمان را حواری او می‌دانستیم و یار غار و همیشه در رکابش ... اما او مثل هیچ قدیسی نبود. شبیه هیچ مرد مقدسی زندگی نمی‌کرد. او  همسایه دیوار به دیوار ما بود که پای افزارش را خودش وصله می‌زد، چاه حفر می‌کرد، نخل می‌کاشت و از اندوه غارت خلخالی از پاس زن یهودی، مواخذه مان می‌کرد و ما توان سختی‌های با او بودن و با او ماندن را نداشتیم. بهانه آوردیم که این دل‌های نرم، این قلب‌های لطیف، برای ایمان‌های سخت آفریده نشده‌اند، اما نشد ... او بهانه را خوب می‌شناخت و  ما را خوب‌تر ...

همین شد که از او جدا شدیم با همه مهری که به مردان مقدس داشتیم. مسیح انجیل را یهودا بر صلیب کرد، اما مسیحا تر از مسیح، مهربان ِ مکی مان را خودمان  مصلوب ِ تنهایی کردیم؛ که هیچ کداممان تحملش را نداشتیم؛ چه آن‌هایی که از فرط دوست داشتن، او را می‌پرستیدند و چه آن‌ها که شمشیرهایشان آماده ریختن خون او بودند. همه ما در مهجور ماندن و خانه نشینی اش دست داشتیم، همه ما مقصر تنهایی اوییم

*********************************

1.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 251

2.انجیل یوحنا، شماره 13

3.نهج‌البلاغه، خطبه 3 شقشقیه  

4.نهج‌البلاغه، خطبه 177

[ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:تنهاتر از مسیح, ] [ 10:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

پنج ساله بودی و آخرین امامزاده معصوم دنیا. از چشم‌های دنیا که پنهان شدی. دست ما که از دامان آسمان کوتاه ماند، سوال‌های بی‌جواب که گریبان‌گیرمان شدند. هزار حرف نگفته که شد بغض و نشست توی دلمان مرغ ِآمین که از کنار ِدعاهایمان ساده گذشت و «اجابت» شد آرزوی ِمحال... ایمان، که شد خار مغیلان و آتش سوزان کف دست، دانستیم که دنیا، کسی را کم دارد.


وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنیِ إِسْرَ ءِیلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَ ذِی الْقُرْبیَ وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا وَ أَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّکَوةَ ثم تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِّنکُمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضُون

و (به یاد آورید) زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید و به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید و به مردم نیک بگویید نماز را برپا دارید و زکات بدهید. سپس (با اینکه پیمان بسته بودید) همه شما- جز عده کمی- سرپیچی کردید و (از وفای به پیمان خود) روی‌گردان شدید. /سوره مبارکه بقره آیه 83

کتاب‌ها می‌نویسند:

از حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام روایت است که فرمودند مراد از «والدین» پیامبر اکرم حضرت نبوی صلوات الله علیه و امیرالمؤمنین حضرت علوی علیه‌السلام است، به دلیل فرمایش حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود: انا و علیّ ابوا هذه الامّة؛ و احسان به ایشان، اطاعت و فرمان‌برداری ایشان است؛ و ذی القربای حقیقی ائمه هدی علیهم السلام هستند، و یتامای حقیقی کسانی اند که امام آن‌ها غائب و دسترسی به او نداشته باشند؛ و مساکین حقیقی شیعیان و دوستان آل محمدند. پس احسان به ذوی القربی، مودّت و محبت و پیروی از سیره ایشان است و احسان به یتامی، رساندن احکام الهی به آن‌ها و ارشاد جاهلان و تنبیه غافلان است، و احسان به مساکین رعایت حقوق آن‌ها و مواسات با ایشان است 1.

با تو می‌گویم:

پنج ساله بودی و آخرین امامزاده معصوم دنیا. از چشم‌های دنیا که پنهان شدی.

دست ما که از دامان آسمان کوتاه ماند، سوال‌های بی‌جواب که گریبان‌گیرمان شدند.

هزار حرف نگفته که شد بغض و نشست توی دلمان و راه نفسمان را بست.

مرغ ِآمین که از کنار ِدعاهایمان ساده گذشت و «اجابت» شد آرزوی ِمحال.

و رویای شیرینی که بعضی شب‌ها سراغمان را می‌گیرد.

گره‌های کور که افتاد به کلاف زندگی و سر در گممان کرد.

ایمان، که شد خار مغیلان و آتش سوزان کف دست

دانستیم که دنیا، کسی را کم دارد. کسی که درست شبیه شما باشد...

که آبای صالحان جهان باشد، پناه ِبی‌قراری‌هایمان شود.

ارباب گلدان‌های حسن یوسف و مولای ماهی‌ها و گنجشک‌ها و چشمه‌ها باشد

و از سمت نور و نماز بیاید و نگران حال ما، تسبیح ِهزار دانه «یا حافظ» برایمان بیندازد

و غل و زنجیرهای ِسنگین دست و پایمان را با حوصله باز کند و شاه‌کلید قفل بسته دلمان باشد

و یک بار دیگر، دست ِتنهایی ما را بگذارد توی دست‌های آشتی خدا

و عاشقانه، صبوری کند برای درست شدن ما ... مثل مادری که برای بزرگ شدن ِکودکش صبوری می‌کند.

و پدرانه، نگران روزهای در راهمان بشود.

فهمیدیم که یتیمی درد این سال‌های ماست و یتیم کسی نیست که از نوازش سرانگشتان مادرانه‌ای محروم است

و خنکای سایه پدری را بر سر ندارد.

یتیم، ماییم که بی شما مانده‌ایم ...

که نه نشانی از شما داریم و نه نشانه‌ای و نه حتی تصویر روشنی از شما

آقای دور از ما!

کجای این عالم نشسته‌ای به دعا برای یتیمانی که جهانشان شما را کم دارد؟

یادم بماند:

از خدا، تنها شما برای زمین مانده‌ای ... برگرد!

 

نویسنده: زهرا نوری لطیف



 

پی‌نوشت‌ها:

1.با نگاهی به تفسیر اثنی‌عشری تألیف حسینی شاه عبدالعظیمی ج 1 ص 188

2. البرهان فی تفسیر القرآن تألیف سیدهاشم بحرانی ج 1 ص 261

3. اصول کافی تألیف شیخ کلینی باب الایمان و الکفر، باب البر بالوالدین حدیث 7  

[ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:آمارها نشان دادند: همه مردم دنیا یتیم هستند!, ] [ 10:21 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

تا پیش از گفتن تو، سنگ‌ها سخت‌ترین چیزهایی بودند که می‌شناختم که تنها به کار ساختمانی می‌آمدند؛ بازیچه دست بچه‌ها می‌شدند و بال کبوترها و گنجشک کوچک‌ها را زخمی می‌کردند یا پنجره  قطارها را می‌شکستند ...اما حالا که به شرح ِنرمی ِشیرین ِ سنگ‌ها نشسته‌ای؛ دوستشان دارم. تمام سنگ‌ها را دوست دارم


ُثمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِی کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یشَّقَّقُ فَیخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ به غافلٍ عَمَّا تَعْمَلُون (البقرة/74)

سپس دل‌های شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سخت‌تر! چرا که پاره‌ای از سنگ‌ها می‌شکافد، و از آن نهرها جاری می‌شود؛ و پاره‌ای از آن‌ها شکاف برمی‌دارد، و آب از آن تراوش می‌کند؛ و پاره‌ای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر می‌افتد؛ (اما دل‌های شما، نه از خوف خدا می‌تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.

کتاب‌ها می‌نویسند:

آیه شریفه، شدت قساوت قلوب آنان را، این طور بیان کرده: که (بعضی از سنگ‌ها احیاناً می‌شکافند، و نهرها از آن‌ها جاری می‌شود)، و میانه سنگ سخت، و آب نرم مقابله انداخته، چون معمولاً هر چیز سختی را به سنگ تشبیه می‌کنند، همچنان که هر چیز نرم و لطیفی را به آب مثل می‌زنند، می‌فرماید: سنگ به آن صلابتش می‌شکافد، و آب نرم از آن بیرون می‌آید، ولی از دل‌های اینان حالتی سازگار با حق بیرون نمی‌شود، حالتی که با سخن حق، و کمال واقعی، سازگار باشد(و وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ ِ) الخ، هبوط سنگ‌ها همان سقوط و شکافتن صخره‌های بالای کوه‌ها است، که بعد از پاره شدن تکه‌های آن در اثر زلزله، و یا آب شدن یخ‌های زمستانی، و جریان آب در فصل بهار، به پایین کوه سقوط می‌کند در باب دلیل قساوت و سختی دل‌ها از محمد بن یعقوب از علی بن ابراهیم، از پدرش و او از نوفلی، نوفلی از السکونی و او از حضرت ابوعبدالله امام صادق (علیه‌السلام) رسیده است که فرمودند «خدای عزوجل به حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد : ای موسی، به فراوانی مال و ثروت شادمان مشو و یاد مرا در هیچ حالی از یاد مبر و وانگذار؛ پس به راستی که فراوانی مال گناهان را از یاد می‌برد  و فراموشی یاد من و ترک ذکر من، قلب‌ها را سخت می‌کند و قساوت دل می‌آورد.2»

با تو می‌گویم:

تا پیش از گفتن تو، سنگ‌ها سخت‌ترین چیزهایی بودند که می‌شناختم که تنها به کار ساختمانی می‌آمدند؛ بازیچه دست بچه‌ها می‌شدند و بال کبوترها و گنجشک کوچک‌ها را زخمی می‌کردند

یا پنجره  قطارها را می‌شکستندالا که به شرح ِنرمی ِشیرین ِ سنگ‌ها نشسته‌ای؛ دوستشان دارم. تمام سنگ‌ها را دوست دارم که تو از سختی  ِ دلشان، نهر جاری می‌کنی که صبوری می‌کنند با گرمای تابستانی هوا و سرمای استخوان‌سوز زمستان‌هاکه به اشاره تو می‌شکافند و چشمه‌هاست که از بطنشان جاری می‌شودکه خودشان را به ظرافت سرانگشتان تو می‌سپارند از سر خشوع، از بلندای کوه‌ها، به زیر می‌افتند، فرود می‌آیند سنگ‌هایی که با همه سختی‌شان، خاک نرم می‌شوند در ساحت ِپرشکوه ِ توکوه‌های سنگی که شبیه پنبه‌ی زده‌شده می‌شوند در آستانه‌ی هول ِقیامت ِ تو...

سنگ‌هایی که اصالتشان سختی است؛ را هرگز سر نافرمانی از تو  نیست.

اما دل‌ها، همان دل‌هایی که بنایشان مهر توست

و برای ساز و کارش، لطیف‌ترین‌ها را به کار گرفته‌ای

می‌شوند سخت‌تر از سنگ‌های اصیل آذرین

که نرم عظمت تو نمی‌شوند. که خاشع غایت جلالت تو نمی‌شوند.

وای بر دل ...

وای از دل ...

وای از دل ِ سخت‌تر از سنگ ...

یادم بماند :

یادم بماند سخت‌تر از هزار سنگ، دلی است که یاد تو نرم‌اش نکند.

 


پی‌نوشت‌ها:

1.ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی

2.اصول کافی، شیخ کلینی/تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن

[ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:این سنگ‌های عزیز , ] [ 10:16 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از روزی که دستت به گلِم ما رفت، رفتی دنبال بهانه تا ببخشیمان. تا دوستمان داشته باشی. اصلاً انگار هیچ هم برایت فرقی نمی‌کندکه آدم محبوب امروز تو، قبل‌تر از این‌ها چشمش را بر بسیاری بزرگواری‌های تو بسته بوده است و دنبال تراشیدن شریک بوده است


إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَی وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَکسانی که (به پیامبر اسلام) ایمان آورده‌اند، و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نصاری و صابئان [= پیروان یحیی] هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هیچ‌گونه ترس و اندوهی برای آن‌ها نیست. (هر کدام از پیروان ادیان الهی، که در عصر و زمان خود، بر طبق وظایف و فرمان دین عمل کرده‌اند، مأجور و رستگارند). از سلمان فارسی رو ایت شده است، که گفت: از رسول خدا صلوات الله علیه، ازا هل دینی که من از آنان بودم (یعنی مسیحیان) پرسیدم، رسول خدا صلوات الله علیه شمه‌ای از نماز و عبادت آنان بگفت، و این آیه نازل شد: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَی وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحزنون 1در روایات دیگری به چند طریق نیز آمده: که آیه شریفه درباره مردم مسلمان (ایرانیان) نازل شد.2


ادامه مطلب
[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:خانواده خدا, ] [ 16:15 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

میان عالّم مردم من با دنیای قوم بنی اسراییل، یک جهان فاصله است... مردم قوم من، نادیده اسم فرزندانشان را موسی می‌گذارند و مردم این سرزمین، کلیم الله را بی‌صبر بهانه‌گیری‌هایشان می‌کنند. اهل سرزمین من، دوستان خدا را می‌جویند تا به قدر دمی و به مقدار لحظه‌ای در هوایش نفس بکشند و قوم بنی اسراییل، با دست نه، که با زبان هفتاد نبی خدا را می‌کشند.


و َإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسَی لَنْ نَصْبِرَ عَلَی طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا به غضبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یکْفُرُونَ به آیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ به غیرِ الْحَقِّ ذَلِکَ به ما عَصَوْا وَکَانُوا یعْتَدُون.

و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتید: «ای موسی! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا! از خدای خود بخواه که از آن چه زمین می‌رویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد.» موسی گفت: «آیا غذای پست‌تر را به جای غذای بهتر انتخاب می‌کنید!؟ (اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان) در شهری فرود آیید زیرا هرچه خواستید، در آنجا برای شما هست.» و (مهر) ذلت و نیاز، به پیشانی آن‌ها زده شد و باز گرفتار خشم خدایی شدند چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفرمی ورزیدند و پیامبران را به ناحق می‌کشتند. این‌ها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند. / سوره مبارکه بقره آیه 61


ادامه مطلب
[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:دستان آلوده به خون 70 پیامبر, ] [ 16:6 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسىَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتخََّذْتمُ‏ُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ ثمُ‏َّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَالِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَو (به یاد آورید) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذاردیم (و او، براى گرفتن فرمانهاى الهى، به میعادگاه آمد) سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نمودید در حالى كه ستمكار بودید.سپس شما را بعد از آن بخشیدیم شاید شكر (این نعمت را) بجا آورید/ سوره مبارکه بقره آیه 52 و 53  پس از آنکه حضرت موسی علیه السلام برای دریافت وحی و کتاب آسمانی ، به وعده گاه رفت ؛ سامرى، مستضعفان (منظور مستضعفان ایمان) بنى اسرائیل را فریفت و آنها را در اشتباه انداخته، گفت: موسى وعده كرد كه پس از چهل شب بازگردد اكنون بیست شب و بیست روز از آن زمان مى‏گذرد كه در مجموع، چهل مى‏شود و اربعین موسى تمام گشته و موسى از وعده پروردگارش تخطّى نموده است. پروردگار موسى اشتباه كرده است.اكنون خداى شما آمده است تا به شما نشان دهد كه چگونه مى‏تواند خودش شما را به سوى خود فرا خواند. او قادر خواهد بود كه شما را از جانب خودش به خود بخواند (به طور مستقیم و بدون واسطه، شما را به خداى خود دعوت نماید). و خدا نیازى ندارد كه موسى را به سوى شما بفرستد..آنگاه، سامرى گوساله‏اى را كه ساخته بود، براى آنان ظاهر كرد.آنان گفتند: چگونه گوساله، خداى ما تواند بود؟وى گفت: پروردگار شما از داخل این گوساله با شما سخن مى‏گوید، همچنان كه موسى از درخت صداى خدایش را شنید. پس خدا در گوساله است، همان طور كه در درخت بود. پس، آن قوم گمراه شدند و گوساله را پرستیدند  1

---------------------------------------

پی نوشت:

1.ترجمه بیان السعاده فی مقامات العباده
[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:گوسا له سامري, ] [ 16:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هر شب که چشم‌هایم را می بندم ، خواب کلمه هایت را می بینم. کلمه هایی که یواشکی ، در گوشی ، به پدرم علیه السلام یادشان دادی، تا تو را به آن نامهای بلند بخواند، همان اسم های محبوبی که میان آه پشیمانی  و اشک پریشانی، شفیعش شدند.


فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ غ وَلَكُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِین * فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ غڑ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ/ سوره مبارکه بقره آیات 36 و 37

پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد. و (در این هنگام) به آنها گفتیم: «همگی (به زمین) فرود آیید! در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود. و برای شما در زمین، تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهره برداری خواهد بود.» سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است. حسن و قتاده و عكرمه و سعید بن جبیر ( در باره کلماتی که خداوند به آدم علیه السلام تلقین فرمود ) میگویند این كلمات همان: « رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا، لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِین»«پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود!» بود كه در آن، اعتراف به گناه و اظهار پشیمانى نموده‏اند.مجاهد مى‏گوید: این كلمات: «اللَّهُمَّ لا الهَ الّا أنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ربِ انّىْ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ اْلتَوّابُ الرَّحِیْم» (خدایا جز تو خدایى نیست من بخود ستم كردم توبه‏ام را بپذیر كه تو، پذیرنده توبه‏ها و مهربانى) بوده است. و از امام محمّد باقر علیه السلام همین قول روایت شده است.بعضى گفته‏اند: «سُبْحانَ اْللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ الّا اْللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَر» كلماتى است كه آدم علیه السلام گفت.از ائمه و اهل بیت علیهم السلام نقل شده است كه حضرت آدم علیه السلام  به ساق عرش نگاه كرد و تمثال‏هائى را نظیر تمثال خود دید كه از نور بودند و نام هر یك از آنان بالاى سرش بدین شرح نوشته شده است : محمّد، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السّلام. آدم علیه السلام گفت: پروردگارا! آیا قبل از این كسى را بشكل من آفریده‏اى؟ خطاب رسید: نه. گفت: پس اینان كیانند؟ خطاب آمد: ایشان فرزندان تو میباشند. اگر براى ایشان نمى‏بود تو را خلق نمیكردم. آدم علیه السّلام گفت: پروردگارا! عجب بندگان گرامى هستند براى تو!! خطاب شد: یا آدم! این نامها را بیاموز و فراگیر تا هر گاه در موقع درماندگى مرا بحق ایشان بخوانى بفریادت برسم. لذا حضرت آدم آن نامهاى مبارك را فراگرفت. هنگامى كه خواست بعلت ترك اولائى كه كرده بود ،  توبه نماید گفت: "پروردگارا! بحق محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبت على" لذا خداى مهربان توبه آنحضرت را قبول كرد.


ادامه مطلب
[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد, ] [ 7:52 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

ما دیر رسیدیم؛ وقتی آمدیم که هزار و چهارصد سال از آمدن پیامبر محبوب خدا می‌گذشت. وقتی رسیدیم که به امید پیدا کردن نشانه‌ای از او، باید همه راه‌های نرفته را می‌رفتیم و کتاب‌های قدیمی را ورق می‌زدیم. وقتی آمدیم که از مهربانی‌هایش؛ وصفی مانده بود و از لبخندهایش خاطره‌ای؛‌ اما امید آمدن آخرین نشانه هدایت، ذخیره خدا، سرپایمان نگه داشت.


 قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

گفتیم: «همگی از آن، فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آن‌هاست، و نه غمگین شوند». / سوره مبارکه بقره آیه 38  

این آیه اولین فرمانی است که در تشریع دین، برای آدم و ذریه او صادر شده، دین را در دو جمله خلاصه کرده، که تا روز قیامت چیزی بر آن دو جمله اضافه نمی‌شود و داستان بهشت و جریان آن طوری بوده، که ایجاب می‌کرده، خداوند این قضاء را در باره آدم و ذریه‌اش براند، و این دو جمله را در اولین فرمانش قرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ایجاب کرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمین، و زندگی‌اش را در آن براند، همان زندگی شقاوت باری که آن روز وقتی او را از آن درخت نهی می‌کرد، از آن زندگی تحذیرش کرد، و زنهارش داد.و توبه‌ای که کرد باعث شد قضایی دیگر، و حکمی دوم، در باره او بکند، و او و ذریه‌اش را بدین وسیله احترام کند، و با هدایت آنان بسوی عبودیت خود، آب از جوی رفته او را بجوی باز گرداند.1من اما خوب می‌دانم که این آیه را برای این روزهای من فرستاده ای که باید روبروی کلمه‌های آیه بنشینم و با دست‌هایم بشمارم صدها باری را که به این و آن از خوبی گفتم و سر سوزنی خوبی نکردم

ما دیر رسیدیم

وقتی آمدیم که هزار و چهارصد سال از آمدن پیامبر محبوب خدا می‌گذشت وقتی رسیدیم که به امید پیدا کردن نشانه ای از او، باید همه راه‌های نرفته را می‌رفتیم و کتاب‌های قدیمی را ورق می‌زدیم. وقتی آمدیم که از مهربانی‌هایش؛ وصفی مانده بود و از لبخندهایش خاطره ای اما امید آمدن آخرین نشانه هدایت، ذخیره خدا، سرپایمان نگه داشت. حالا ما هنوز اینجاییم. در جایی به نام زمین و در قرن‌هایی که نامشان را گذاشته‌اند «عصر غیبت» به اندوه ِ حیرانی و سرگردانی، به  ترس از غربت، تردیدهای آخرالزمانی  هم اضافه شده است.آخرین حجت خدا، کی از پس کمرکش کوه‌های نفس گیر پایین می‌آید؟

یادم باشد از خدا، فقط او برای زمین مانده است... بقیه الله ... 


ادامه مطلب
[ جمعه 19 آبان 1391برچسب: آیه‌هایی برای این روزهای من, ] [ 7:46 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

اصلا قرارمان این بود؛ از همان اول که زمین بشود فرش زیر پایمان و آسمان سقف فیروزه‌ای بالای سرمان. گندم‌ها خوشه خوشه در گودی دستانمان طلایی شوند و ابرها به دعایمان بارانی. که همه خوبی‌های دنیا برای ما باشند تا بندگی‌ات کنیم. تو سر قرارت بودی مثل همیشه‌ی خدا، ما اما بودیم، کسانی که یادمان رفت قول ِ اول کار و سر قرار ِ بندگی تو نماندیم.

یکم: سوره مبارکه بقره آیه 28

كَیفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیاكُمْ ثُمَّ یمِیتُكُمْ ثُمَّ یحْییكُمْ ثُمَّ إِلَیهِ تُرْجَعُونَچگونه به خداوند کافر می‌شوید!؟ در حالی که شما مردگان (و اجسام بی‌روحی) بودید، و او شما را زنده کرد سپس شما را می‌میراند و بار دیگر شما را زنده می‌کند سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید. (بنا بر این، نه حیات و زندگی شما از شماست، و نه مرگتان، آنچه دارید از خداست)در معنی این آیه شریف، قتاده می‌گوید: معنی آیه چنین است که شما در پشت پدران خود بی جان بودید (نطفه) و خداوند شما را زنده کرد؛ و برای شما مرگ قطعی خواهد بود و سپس برای پاداش و جزاء (در روز قیامت) شما را زنده می‌کند.ابن عباس و ابن مسعود می‌گویند: منظور آیه این است که شما هیچ نبودید و خدا شما را از نیستی آفرید و سپس می‌میراند و بار دیگر برای روز قیامت زنده خواهد کرد.به قول بعضی دیگر، آیه می‌گوید: شما مردمی گمنام بودید، ما شما را زنده و مشهور کردیم و سپس می‌میرید و پس از آن برای قیامت زنده خواهید شد در ادبیات عرب در موارد زیادی افراد گمنام را «مرده» و مردم مشهور را «زنده» نامیده‌اند.بعضی دیگر چنین گفته‌اند که: شما نطفه‌هایی در پشت پدران و رحم مادران (نطفه بی جان) بودید که شما را به دنیا آوردیم و سپس می‌میرید و پس از آن برای سؤال در قبر زنده می‌شوید و برای روز حساب و دیدن پاداش اعمال بسوی او باز خواهید گشت «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» قرآن روز رستاخیز را که روز حساب و پاداش است، رجوع و بازگشت به خدا دانسته زیرا در آن روز، حکم و فرمان فقط در دست خداوند است و منظور از این بازگشت رفتن از مکانی به مکان دیگری نمی‌باشد.1از امیرالمومنین علیه السلام روایت است که در معنای این آیه فرمودند خداوند همه آنچه در زمین وجود دارد را برای شما آفرید تا مایه عبرتتان گردد و به وسیله آن نعمت‌ها، به رضوان الهی دست یابید و از عذاب دوزخ امان یابید.صدای اذان از گلدسته‌ها بلند می‌شود و آرام آرام روی خاک گلدان و دستهای مادرم می‌نشیند. مادرم، از گلدان، مشتی خاک بر می‌دارد. مشتش را به طرف من می‌گیرد، سرش را تکان می‌دهد و بلند می‌گوید: این تویی!خنده‌ام می‌گیرد. آرام می‌گوید: یادت نیست. هیچ کداممان یادمان نیست. یک مشت خاک بودیم در دستان خدا ...در ما دمید. از غنای خودش به فقر ما بخشید. آدم شدیم...  دردانه‌اش شدیم!با کلمه کلمه‌اش، تکان سختی می‌خورم.  یادم باشد من بی تو باز همان یک مشت خاکم...


ادامه مطلب
[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:قرار بندگی ما با خدا, ] [ 7:32 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

خطر دنياپرستى

در زمان صلى الله عليه و آله مؤ منى از اهل صفه (10) سخت فقير و مستمند بود. وى تمام نمازها را پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواند. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او ترحم مى كرد و به نيازمندى و غريبى او توجه داشت و مى فرمود:
اى سعد! اگر چيزى به دستم برسد تو را بى نياز مى سازم .
مدتى گذشت چيزى به دست پيغمبر نيامد. حضرت به حال سعد بيشتر اندوهگين شد. خداوند سبحان به اندوه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به سعد توجه فرمود. جبرئيل را با دو درهم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد.
جبرئيل به حضرت عرض كرد: اى محمد! خدا از اندوه تو براى سعد آگاه است . آيا دوست دارى او را بى نياز سازى ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله : آرى !
جبرئيل : اين دو درهم را به او مرحمت كن و دستور بده با آن تجارت كند. پيامبر صلى الله عليه و آله در درهم را گرفت . وقتى كه براى نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را ديد كه در خانه ايستاده و منتظر آن حضرت است .
فرمود: اى سعد! آيا تجارت خوب بلدى ؟
عرض كرد: سرمايه اى ندارم كه با آن تجارت كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله دو درهم به او داد و فرمود: با آن تجارت كن و روزى خدا را به دست آور.
سعد دو درهم را گرفت و در خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا صلى الله عليه و آله خواند. آن گاه حضرت فرمود:
-
برخيز به دنبال روزى برو! همواره به حال تو غمگين بودم .
سعد مشغول تجارت شد خداوند بركتى به او داد. هر چه مى خريد به دو برابر مى فروخت . دنيا به سعد روى آورد. كم كم سرمايه اش ترقى كرد و مالش فراوان شد و معامله اش رونق گرفت . به طورى كه در كنار در مسجد دكانى گرفت و سرمايه و كالاى خود را در آنجا جمع كرده ، تجارتش را انجام مى داد.
وقتى كه بلال اذان مى گفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى نماز حركت مى كرد، سعد را مى ديد كه سرگرم خريد و فروش بوده ، مشغول دنيا است . هنوز وضو نگرفته و خود را براى نماز مهيا نكرده است . با اينكه قبل از اين پيش از اذان مهياى نماز مى شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
اى سعد! دنيا تو را از نماز باز داشته است ؟
سعد مى گفت : چه كنم ؟ سرمايه ام را تلف كنم ؟ به اين مرد جنسى فروخته ام ، مى خواهم پولم را از او بگيرم و از آن ديگرى كالايى خريده ام بايد پول او را بدهم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن حال سعد بيشتر از فقرش غمگين شد. جبرئيل محضر آن جناب رسيد، عرض كرد: اى پيامبر! خداوند از غم تو براى سعد آگاه است . كدام يك را بيشتر دوست دارى ؟ حالت اول يا حالت فعلى او را؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل ! حالت اول (تنگدستى ) او را دوست دارم . زيرا دنيا آخرت او را از دستش گرفته است .
جبرئيل عرض كرد به راستى محبت و اموال دنيا امتحان بوده و بازدارنده از آخرت مى باشد.
آن گاه عرض كرد:
-
يا رسول الله ! به سعد بگو آن دو درهمى كه به او داده اى به شما بازگرداند، وضعش به حالت اول برمى گردد.
پيامبر به سعد فرمود: آيا آن دو درهم را به من باز مى گردانى ؟
عرض كرد: به جاى دو درهم ، دويست درهم مى دهم .
حضرت فرمود: نه ! همان دو درهم را مى خواهم .
سعد آن دو درهم را به حضرت داد. به دنبال آن چيزى نگذشت كه دنيا از وى روى گرداند و هر چه داشت از دستش رفت . سعد دوباره به حال فقر و ندارى افتاد. (11)

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:خطر دنياپرستى , ] [ 7:51 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

گناهان خود را كوچك نشماريد!

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها همراه جمعى از اصحاب خود در سرزمين خالى و بى آب و علفى فرود آمدند و به ياران خود فرمودند:
-
هيزم بياوريد تا آتش روشن كنيم .
اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! اينجا سرزمينى خالى است و هيچ گونه هيزمى در آن وجود ندارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
-
برويد هر كس هر مقدار مى تواند هيزم جمع كند و بياورد. ياران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ريز و درشت ، جمع كردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله روى هم ريختند. مقدار زيادى هيزم جمع شد.
در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
-
گناهان كوچك هم مانند اين هيزمهاى كوچك است . اول به چشم نمى آيد، ولى وقتى كه روى هم جمع مى گردند، انبوه عظيمى را تشكيل مى دهند.
آنگاه فرمود: ياران ! از گناهان كوچك نيز بپرهيزيد. اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمى آيند؛ هر چيز طالب و جستجو كننده اى دارد. جستجوكنندگان ! آن چه را در دوران زندگى انجام داده ايد و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقى مانده است ، همه را مى نويسد و روزى مى بيند كه همان گناهان كوچك ، انبوه بزرگى را تشكيل داده است .(9)

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:گناهان خود را كوچك نشماريد, ] [ 7:50 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان

رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد.
شتر چران گفت : شيرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براى شام آنهاست .
با اين بهانه به حضرت شير نداد. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت : خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن !
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسيدند. پيامبر كسى را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براى حضرت فرستاد و عرض كرد:
-
فعلا همين مقدار آماده است ، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم ؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده ، گفت : خدايا! به اندازه نياز او روزى عنايت فرما!
يكى از اصحاب عرض كرد:
-
يا رسول الله ! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسى كه به شما شير داد دعايى فرمودى كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم !
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسيارى است كه آدمى را غافل نمايد.
سپس اين دعا را نيز كردند:
-
خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما! (8)

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان, ] [ 7:47 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند ِ بخشنده بخشایشگر/ حمد 1

آمده بودند از او بپرسند که معنی بسم الله الرحمن الرحیم چیست ؟  از او که مرد بحث و درس و حدیث بود. از ابوعبدالله جعفربن محمد علیه السلام. در محضرش نشسته بودند ، در جواب شنیده بودند که اسم از سمه است و سمه ، داغ است. چون بنده ای از سر مهر  بسم الله می گوید ، معنی اش این است که داغ ِ بندگی ِ خداوند  را دارم و از اهل و کسان او هستم. هر پادشاهی داغی بر دارایی های خود می گذارد تا طمع دیگران از او بریده شود و هرچه که داغ ِ سلطان دارد ، از آسیب  دیگران آسوده است و عزیز و مصون و محترم و مکرم *. گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان

خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت

خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

هرگونه که می خواهد ببخشد و ببخشاید و هر گز نیازی نباشد که بگوید چرا؟

و این روزها نیاز ما افتاده است به خدایی ایستاده میان عدل و رحمت.

خدایی که دو بال بیم و امیدمان را با هم بخواهد.

خدایی که شکوه بی نظیر و مهربانی بی بدیلش را در همان بنای سنگی دیدم.

همان بنایی که هنوز هم نمی دانم بیشتر مسجد است یا کلیسا.

که مومن بشوم به شمسه ها و تشدید های روی لام های الله های کار شده روی سقف.

یا مریم علیها سلام محو  دیواهای بلند و مسیح کوچک در آغوشش و بال فرشته هایی را باور کنم.

که دور سر مسیحش می گردند.

مسجد، کلیسایی که برای من شده است نماد الله ِ بسم الله الرحمن الرحیم

نماد رب العالمین ِ سوره حمد

که هم الرحمن الرحیم است هم مالک یوم الدین

همان خدایی تواب رحیم است که ملیک مقتدر هست  

خدای بزرگترین بنای سنگی دنیا که شکوه و مهر را با هم  دارد

گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان، خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت، خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

وقت گرفتاری ، یادم باشد که خدا از همه به من مهربانتر است. (1)

 الم

از رموز قرآن است / سوره مبارکه بقره 1

عرب است و صاحب تفسیر.  کنیه اش ابواسحاق است ؛ ابواسحاق ثعلبی. از امام هشتم ما ، حضرتش علی بن موسی الرضا علیه السلام ، در معنی و تفسیر الم روایتی نقل می کند که حضرتش علیه السلام فرمودند که از پدرم ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه السلام در معنای الم پرسیدند. فرمود : 1. در الف نمونه‏هایى از صفات خدا است به این ترتیب که الف ابتداء حروف است و خداوند  ابتداى جهان

2- الف مستقیم است و انحراف ندارد و خداوند عدل مطلق است 

3- الف فرد و تنها است و خدا بى نظیر و واحد است

4- الف به حروف دیگر چسبیده نیست ولى حروف دیگر بدان پیوسته‏اند خدا با صفات مخصوص و ویژه اش از همه خلق جداست ولى همه موجودات به او پیوستگى دارند.

5- الف از الفت و انس مشتق است زیرا او سبب تركیب و تألیف حروف دیگر میشود همانطور كه خداوند سبب الفت خلق، و تركیب و تالیف جهان آفرینش است.*

[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:زبان رمز خدا , ] [ 7:23 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب