مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

مسلم، شهيد شد و به ابديت و ملكوت پيوست. چند صفحه‏اى هم از حوادث پس از شهادتش و قضاياى مربوط به آن را يادآورى كنيم: قاتل مسلم پس از آن جنايت، پايين آمد و پيش ابن‏زياد رفت. ابن‏زياد پرسيد: وقتى كه مسلم را از پله‏هاى قصر، به بالا مى‏برديد چه عكس‏العملى داشت و چه مى‏گفت؟ گفت: خدا را مرتب، تسبيح مى‏گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏طلبيد....57
وقتى پيكر مطهر آن شهيد را از فراز دارالاماره به پايين و به ميان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بكشند. و.... چنان كردند، تا آن كه بدن بى‏سر را برده و به دار كشيدند. پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند. هانى در زندان بود. دستهايش را از پشت‏بسته بودند كه براى كشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبيله مذحج را به يارى مى‏طلبيد، ولى كسى او را يارى نكرد. با قدرت،دست‏خود را كشيد و از بند،بيرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏گشت كه به دست گرفته و بر آنان حمله كند،كه ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محكم از عقب بستند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا كردند. هانى، در زير ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت‏به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» 58آن فرومايگان،بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه‏ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بى‏حرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن‏زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بى‏سر بود. 59 آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه،كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست. از صداى سخن عشق، نديدم خوشتر يادگارى كه در اين گنبد دوار بماند خرقه‏پوشان همگى مست گذشتند و گذشت قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند در پى اين شهادتها كه وضع كوفه اين گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، كاروان امام حسين(ع) هم كه از مكه به سوى كوفه حركت كرده بود به سوى اين شهر مى‏آمد. حسين‏بن على(ع) در يكى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت مسلم‏بن عقيل، هانى‏بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون‏» و اشك در چشمانش حلقه زد.و چندين بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت‏خويش جمع گردان، كه تو بر هر چيز، توانايى!»آن گاه نامه‏اى را كه محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع كوفه بود بيرون آورد و براى همراهان خود،خواند و گفت: هر كس از شما مى‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدى نيست. 60 سخنان امام حسين(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعيت والا و وظيفه‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم،فرمود: خدا مسلم را رحمت كند كه او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تكليفش را ادا نمود و آنچه كه به دوش ماست مانده است61. امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خويش هم داد و دختر كوچك مسلم‏بن عقيل را طلبيد و دست محبت‏بر سرش كشيد. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود: من به جاى پدرت... دختر گريست، زنان گريستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد. 62 پس از شهادت اينان وقتى بعضى از رهگذران كه از اوضاع كوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مى‏خواستند كه برگردد و به كوفه نرود، امام جواب مى‏داد: «بعد از آنان در زندگى خيرى نيست.» و به همه مى‏فهماند كه تصميم به رفتن دارد. 63

[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:پس از شهادت , ] [ 14:58 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كشتن مسلم را به «بكربن حمران احمرى‏» سپردند، كسى كه در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم‏بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد كه مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پيكرش را بر زمين اندازد. مسلم را به بالاى دارالاماره مى‏بردند، در حالى كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير مى‏گفت، خدا را تسبيح مى‏كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود مى‏فرستاد و مى‏گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبكاران نيرنگ‏باز كه دست از يارى ما كشيدند، حكم كن!
جمعيتى فراوان، بيرون كاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم، چون كوهى استوار،مصمم و مطمئن، دريا دل و شكيبا، بر فرار قصر خيانت و ستم بود. نگاهش به افق حقيقت‏بود، و به راه پاك و خونينى كه هزاران شهيد، جان خود را در آن راه به خداوند هديه كرده‏اند. شكوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سكوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست‏بسته را با تحقير و توهين براى كشتن به آن بالا برده بودند، ليكن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است كه ديده‏هاى بصير و دلهاى آگاه، شكوهش را مى‏يابند. مسلم را رو به بازار كفاشان نشاندند. با ضربت‏شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصداى زيادى به پا كردند. 56

[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:مرگ سرخ , ] [ 14:57 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

قهرمان، گرفتار دشمن شد و به سوى قصر والى روان گرديد. زخمهاى جانكاه،خستگى شديد،خونهاى سر و صورت، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود. شهادت را بروشنى احساس مى‏كرد و از آن خرسند بود. گويا با خود مى‏گفت: من،امروز، از خم خون، مى‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم كه مرگم جز به راه حق و قرآن نيست. از اين مردن سرافرازم كه پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نكردم سجده بر دينار نسودم لحظه‏اى پيشانى‏ام،بر زر كنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند مى‏ميرم نگريد مادرم بر من نريزد خواهرم در سوگ من، اشكى زجام ديده بر دامن بگوييدش كه من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نمى‏بايست گرييدن. ولى... مسلم را گريه فرا گرفت،و گفت: «انا لله وانا اليه راجعون‏» يكى از سران سپاه ابن‏زياد، از روى طعنه، گفت: كسى كه در پى اين كارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه كند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گريه‏ام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلكه گريه من براى خانواده‏ام و براى حسين بن على و خانواده اوست، كه به سوى شما مى‏آيند».50 سواران بسيار او را به قصر آوردند. تشنگى زياد و خونريزيهاى شديد، ضعف فراوانى در مسلم پديد آورده بود،بحدى كه به ديوار تكيه داد. با ديدن ظرف آبى در آن جا،آب طلبيد. يكى از وابستگان پست و فرومايه، علاوه بر اين كه به مسلم گفت‏به تو آب نخواهيم داد،زخم زبان هم بر او زد و مسلم،از اين همه پستى و سنگدلى و بى‏عاطفگى آن مرد،تعجب كرد و او را نفرين نمود. 51 يكى از حاضران به نام عمارة‏بن عقبه، با ديدن اين صحنه از ناجوانمردى دلش سوخت و به غلامش گفت كه براى مسلم آب بياورد. آب را در ظرفى ريختند،همين كه مسلم آن را به لبهاى خويش نزديك كرد كه بياشامد، ظرف آب، از خون، رنگين شد و نياشاميد. بار ديگر هم همين صحنه تكرار شد. مرتبه سوم كاسه را پر از آب كردند. اين بار كه خواست‏بنوشد، دندانهاى جلوى مسلم در كاسه ريخت. مسلم از نوشيدن آب، صرف‏نظر كرد و گفت: الحمد لله! اگر اين آب، قسمتم بود، مى‏خوردم! 52 در زير برق سرنيزه‏ها،آن اسير آزاد، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش مى‏انديشيد و هم به فكر كاروانى بود كه به سوى همين كوفه در حركت‏بود و سالار آن قافله، كسى جز اباعبدالله الحسين(ع) نبود. مسلم، هنگام ورود بر ابن‏زياد سلام نكرده بود و همين، سبب خشم و ناراحتى او و اطرافيانش شده بود. گفتگوهاى خشونت‏آميزى بينشان رد و بدل شد. او را تهديد به مرگ كردند. مرگى كه مسلم از آن نمى‏هراسيد، بلكه به آن افتخار مى‏كرد. معلوم بود كه او را خواهند كشت. از حاضران، عمر سعد را براى وصيت انتخاب كرد. سه موضوع را در وصيتهاى خود،مطرح كرد: «قرضهايم را در كوفه با فروختن زره و شمشيرم بپرداز! جسد مرا از ابن زياد تحويل بگير و به خاك بسپار! كسى را پيش حسين‏بن على(ع) بفرست تا به كوفه نيايد».53 گرچه مسلم از او قول گرفته بود كه وصيتهايش به عنوان راز، نزد او پنهان بماند، ولى عمر سعد كه خبث و خيانت‏با وجودش آميخته بود، در همان مجلس، خيانت كرد و وصيتهاى سه‏گانه مسلم را، براى ابن‏زياد،فاش ساخت و در واقع، ماهيت پليد خود را آشكار نمود. از جمله گفتگوهاى ابن‏زياد و مسلم‏بن عقيل اين بود كه آن ناپاك، به مسلم گفت: اى فرزند عقيل! آمدى تا اتحاد مردم را بر هم بزنى. از كار مردم تفتيش كردى و جمعشان را متفرق ساختى و بعضى را بر ضدبرخى ديگر شوراندى. مسلم: خير، هرگز چنين نكردم، بلكه مردم اين شهر ديدند كه پدرت نيكان را كشت و خونها ريخت و همچون سلاطين ايران و روم پادشاهى كرد. ما آمديم تا آنان را به عدالت امر كنيم و به قانون خدا دعوت نماييم. ابن‏زياد: تو را به اين كارها چه كار؟! اى فاسق،آيا در آن هنگام كه تو در مدينه،شراب مى خوردى، ما كار نيك و عمل به كتاب خدا نمى‏كرديم؟ مسلم: آيا من شراب مى خوردم؟! خدا مى‏داند كه تو دروغ مى‏گويى و بدون آگاهى، سخن مى‏گويى. من آن گونه كه گفتى نيستم. شراب خوردن براى كسى رواست كه خون بى‏گناهان را مى‏خورد و به ناحق، خون مى‏ريزد و براساس خشم و دشمنى و سوءظن، انسان مى‏كشد و در عين حال،از اين كار زشت‏خرم و شاداب است،گويى كه كارى نكرده است! ابن زياد: گويا مى‏پندارى كه براى شما هم در امرحكومت، بهره‏اى است! مسلم:به خدا سوگند! گمان نيست، بلكه يقين است. ابن زياد: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آن هم كشتنى كه در اسلام، كسى را آن گونه نكشته‏اند. مسلم: آرى، تو به ايجاد بدعت در ميان مسلمانان و مثله‏كردن و بدطينتى سزاوارترى! 54 جوابهاى كوبنده و منطقى و دندان‏شكن مسلم، ابن‏زياد را به ستوه آورد،تا آن جا كه آن خائن، به على(ع) و حسين(ع) و عقيل، ناسزا گفت. راستى، چه شگفت است كه ستم، به محاكمه عدالت‏بپردازد! مسلم، كه صبرش تمام شده بود،گفت: اى دشمن خدا! هر چه مى‏خواهى بكن! 55 ابن زياد هم دستور كشتن «مسلم‏بن عقيل‏» را داد. تنها اسلحه دشمنان حق، كشتن است; و اگر يك انسان حق‏پرست و با ايمان،شهادت‏طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح كرده است. مسلم نيز، آرزويش شهادت در راه خدا به دست‏شقى‏ترين افراد است. و... طبيعى است كه مسلم، به عبيدالله بن زياد بگويد: چه باك از كشته شدن; بدتر از تو،بهتر از مرا كشته است... . فرمان قتل مسلم براى او كه آرزومند اين سرنوشت مقدس و مبارك است،بشارتى است و اين لحظه‏هاى آخر پيش از شهادت، عزيزترين لحظه‏ها و پربارترين دقايق، و زيباترين حالات روح را داراست. اشتياق قبل از ديدار است.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:اسير آزاد , ] [ 16:7 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

سپاه آل‏سفيان، در پى آيينه‏دار آفتاب عدل تمام خانه‏ها را سخت مى‏گرديد. نگهبانان شهر شب طرفداران قصر ظلم روان در جستجوى مسلم از هر سوى، مى‏رفتند و باطل در پى حق بود «غسق‏» در جستجوى فجر سياهى در پى خورشيد! صداى پاى اسبها،خبر از تهاجم ماموران ابن‏زياد مى‏داد. هدف،خانه طوعه بود و نقشه، دستگيرى مسلم. مسلم كه پرورده سايه سلاح و بزرگ شده صحنه‏هاى كارزار بود، از شجاعت‏خويش براى درهم شكستن حلقه محاصره استفاده كرد و پس از به پايان رساندن عبادت خويش، زره پوشيد و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند. 39 براى اين كه خانه آن شير زن متعهد، در اين ميان، آسيب نبيند، مبارزه را به بيرون از خانه كشيد و با ديدن انبوه‏ماموران مهاجم كه آماده آتش زدن و سنگباران كردن خانه بودند،گفت:
اين همه سر و صدا براى كشتن فرزند عقيل است؟ اى نفس! به سوى مرگى كه از آن، گريزى نيست، بيرون شو! 40 شمشيرى آخته بر كف، اراده‏اى استوار در سر، قوتى كم‏نظير در دل و بازو، خون شرف و غيرت در رگها، بى‏هراس و ترس، بر آنان تاخت و براى دومين مرحله، آنان را پراكنده ساخت. مسلم نايب و نماينده حسين بود. نسخه‏اى برابر با اصل. تصميم گرفته بود كربلايى در كوفه بر پا سازد، و حماسه‏اى به ياد ماندنى و درسى عظيم از قدرت رزمى و روحى يك «مؤمن‏» در تاريخ، بر جاى بگذارد. يك تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن‏زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ مى‏كرد. هر هجومى را با شمشير دفع مى‏كرد و هر مهاجمى را ضربتى كارى مى‏زد. عاشورايى بود و نبرد حق و باطل در رزم مسلم‏بن عقيل با آن گروه، تجلى يافته بود. نيروهاى حكومت كه خود را از مقابله با آن قهرمان، ناتوان ديدند، عده‏اى به پشت‏بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ريختند،ولى حماسه مسلم،همچنان جريان داشت و آن بزدلان بى‏ايمان از مقابل حمله‏هايش مى‏گريختند. 41
و در هنگام حمله رجز مى‏خواند 42 و مى‏گفت: (خطاب به خوداين مرگ است، هر چه مى‏خواهى بكن! بى‏شك،جام مرگ را خواهى نوشيد. براى فرمان خدا شكيبا باش! كه حكم خدا در ميان بندگان،جارى است»44 گرچه والى كوفه نمى‏خواست‏خود را تسليم اين واقعيت كند كه مسلم، شجاع است و مامورانش حريف رزم او نيستند، ولى تلفات سنگين نيروهايش به دست مسلم‏بن عقيل گوياتر از هر گزارش و سندى بود كه مى‏توانست‏به آن، اعتماد كند. و... مسلم، همچنان درگير با سپاه ابن‏زياد بود و اين حماسه را بر لب داشت كه: «سوگند خورده‏ام كه جز آزاد مرد، كشته نشوم، هر چند كه مرگ را چيز ناخوشايندى ببينم. بيم از آن دارم كه به من دروغ گفته، يا فريبم داده باشند. بالاخره اين آب خنك با آب گرم درياى تلخ، آميخته مى‏شود. پراكندگى خاطر را بزداى و با تمركز و استقرار بجنگ! هر كس، روزى بدى را ملاقات خواهد كرد»45. گرچه قواى كمكى به تعداد 500 نفر به سربازان ابن‏زياد پيوستند، ولى مسلم،اين حماسه‏آفرين شجاع، همچنان به تنهايى به جنگ با آنان مشغول بود و از آنان مى‏كشت. 46 تلاش محمد اشعث و نيروهايش براى زنده دستگير كردن مسلم بود و چون درگيريها به طول انجاميد و به اين هدف نرسيدند، ابن‏زياد،از اين تاخير بسيار در دستگيرى يك نفر ناراحت‏شد و به محمد اشعث، پيغام فرستاد. او، در جواب ابن‏زياد گفت: «اى امير» خيال مى‏كنى كه مرا به سراغ يكى از بقالهاى كوفه فرستاده‏اى؟! تو مرا به مقابله با شمشيرى از شمشيرهاى محمدبن عبدالله فرستاده‏اى!...» سپس، باز هم برايش نيروى امدادى فرستاد.47
ابن زياد، پيغام داد كه به مسلم، امان بدهند. مى‏خواست كه از اين طريق، مسلم را به تسليم وادارد، ولى مسلم‏بن عقيل،امان آن عهدشكنان را باور نمى‏كرد و زير بار آن نمى‏رفت. اين بود كه به مبارزه ادامه داد. آن قدر ضربه و جراحت‏بر او وارد شده بود كه به ديوارى تكيه داد و گفت: «چرا سنگبارانم مى‏كنيد؟ كارى كه با كافران مى‏كنند،در حالى كه من از خاندان پيامبران و ابرارم. آيا حق پيامبر(ص) را درباره خاندان و عترتش مراعات نمى‏كنيد؟»48جنگ طولانى و سخت‏با آن همه دشمن،او را به شدت مجروح و ناتوان و تشنه كرده بود. پيكر و چهره خون گرفته‏اش شاهد جهاد عظيم او بود. مسلم، تصميم داشت كه تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يك حلقه محاصره از پشت‏سر، نيزه‏اى بر او زده و او را به زمين افكندند و بدين گونه، اسيرش كردند. 49 طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى كندند و مسلم در آن افتاد و اسير شد. مسلم را گرفتند; آزاده‏اى كه در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:كربلايى درون كوفه , ] [ 16:4 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كوفه كه به خاطر نهضت‏براى مسلم «وطن‏» شده بود، اينك به غربت تبديل شده است و مسلم،

غريبى در وطن! مسلم براى يافتن خانه‏اى كه شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در كوچه‏ها

غريبانه مى‏گشت و نمى‏دانست‏به كجا مى‏رود. سر از محله «بنى‏بجيله‏» درآورد. همه درها بسته بود و

هر كس، سوداى سلامت و آسايش خويش را در سر داشت. زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏اش

ايستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شيعه و هوادار مسلم بود، اما اين غريب را نمى‏شناخت.

مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست.... زن آب آورد. مسلم نوشيد و ظرف را به طوعه باز پس

داد. زن ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. ديد كه اين مرد،همچنان ايستاده است. زن پرسيد:

- مگر آب نخوردى؟ -چرا. - پس به خانه‏ات و نزد خانواده خودت برو! - ... . - گفتم برخيز و به خانه

خويش برو! بودن تو در اين جا براى من خوب نيست،من راضى نيستم. - من كه در اين شهر خانه و

كسى را ندارم! - مگر تو كيستى و از كجايى و... .؟ - من مسلم‏بن عقيلم... آيا ممكن است نيكى

كنى؟ شايد روزى بتوانم جبران كنم! «طوعه‏» وقتى مسلم را شناخت، او را به درون منزل دعوت كرد و

با نهايت‏احترام و خضوع،از او پذيرايى كرد.33 اين زن فداكار، كه به مردان پيمان‏شكن و سست عنصر و

ترسو درس شهامت و وفا مى‏آموزد، دين خويش را به مكتب و راه حسين(ع) ادا كرد و به وظيفه‏اش در

قبال سفير و نماينده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزارى مسلم از هيچ چيز كوتاهى نكرد.

اما مسلم، شورى ديگر در سر داشت. از سويى به بى‏وفايى مردم مى‏انديشيد و از سويى به نامه و

گزارشى فكر مى‏كرد كه به حسين‏بن على(ع) فرستاده و از وى خواسته بود كه بسرعت،خود را به

كوفه برساند كه زمينه از هر جهت آماده است، و از ديگر سو سرنوشت‏خويش را در «شهادت‏» مى‏يا

فت و در انديشه پايان كار و سرانجام اين نهضت و فرداى حوادث بود. و... غذا نخورد. شب را به عبادت

و تهجد پرداخت و نخوابيد. فقط سحرگاهان اندكى خواب چشمانش را فرا گرفت و اميرالمؤمنين را ديد و

خواب شهادت را و مهمان على شدن را. 34 لحظه‏هاى آن شب براى مسلم معناى ديگرى داشت.

شب قدر بود. شب آخر بود. انتظار آن را مى‏كشيد كه در همان جا به سراغش بيايند تا دستگيرش

كنند. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن‏زياد» بود. شب كه به خانه آمد، از حركات و رفتار

مادر، متوجه اوضاع غيرعادى شد. با كنجكاوى فراوان بالاخره فهميد كه مهمان خانه‏شان كسى جز

مسلم‏بن عقيل نيست. بسيار خوشحال شد، كه اگر به والى شهر خبر دهد، جايزه خواهد گرفت.

گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد كه به كسى نگويد 35 ، ولى صبح زود،خبر را به وابستگان

عبيدالله بن زياد رسانده بود. اين به دنبال حوادث همان شب در كوفه و مسجد بود. آن شب، خانه

گردى وسيع در كوفه شروع شد. راههاى خروجى شهر زير كنترل قرار گرفت و عده‏اى هم دستگير

شدند. عبيدالله، مطمئن شد كه كسى از ياران مسلم نمانده و مراكز مقاومت نهضت،درهم شكسته

است. همان شب، اعلام كرد كه همه در مسجد جامع، جمع شوند. مسجد پر از جمعيت‏شد. ابن‏زياد، با

جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهديدآميز، همراه با تطميع، بيان كرد. قساوت و خشونت از

گفتارش مى‏باريد. بيشترين تهديد، نسبت‏به كسانى بود كه به مسلم پناه دهند و مژده جايزه به كسى

داد كه مسلم را -يا خبرى از او را نزد او بياورد. به «حصين‏بن نمير»،رئيس پليس شهر، دستور اكيد داد تا

شهر را دقيقا زير نظر و كنترل خود بگيرد و براى يافتن مسلم، خانه‏ها را بگردد. پس از اين سخنان، از

منبر به زير آمد و به قصر بازگشت. 36 فرداى آن شب، ابن‏زياد، ديدار عمومى داشت. محمدبن اشعث

37 را هم در مجلس، كنار خود نشانده بود و از خدماتش تعريف مى‏كرد و ديگران هم حاضر بودند. پسر

طوعه،كه از بودن مسلم در خانه خودشان، خبر داشت، ماجراى شب گذشته را به پسر محمدبن

اشعث نقل كرد. او هم خبر را آهسته در گوش محمدبن اشعث گفت. وقتى ابن‏زياد،از ماجرا مطلع شد،

به او ماموريت داد كه مسلم را نزد وى حاضر سازد. 38

اما دستگيرى مسلم و آوردنش پيش عبيدالله زياد، كار آسانى نبود. از اين رو ابن‏زياد، شصت، هفتاد نفر

از قبيله قيس را، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا براى گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه

بروند.

[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:غربت مظلومانه مسلم , ] [ 16:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

۱- ایجاد اخلاق جدید در جامعه مسلمین

۲- احساس گناه در بین مسلمین

۳-ازدیاد محبوبیت سید الشهداء (ع) و خاندان وحى

۱- ایجاد اخلاق جدید در جامعه مسلمین‏

اگر دیدى که نابینا و چاه است‏                               اگر خاموش بنشنیى گناه است

یکى از آثار و برکات سیدالشهدا (ع) در بعد اخلاقى – تربیتى این است که قیام او باعث گردید در جامعه مسلمانان نوعى اخلاق جدید بلند نظرانه پدید آید و نظر انسان را به زندگى خود و دیگران، دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح نماید . و به عبارت دیگر، با خودسازى به دیگر سازى نیز بپردازد.آرى، در آن زمانى که بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده بود و با اخلاق و شیوه‏اى وحشتناک زندگى مى‏کردند ، امام حسین (ع) یگانه درمان آن حالت بیمار گونه را که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود، در قیام آشکار و فریاد درآن سکوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاک خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاریخى ، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا (ص) ، وارد مبارزه گردید تا همه روزنه‏ها و راههاى توجیه را فرو بندد.سیدالشهدا (ع) نیک دریافته بود که وجدان شکست خورده و اخلاق پست امت را نمى‏توان به وسیله رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید که اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود. براستى شهادت حسین بن على (ع) تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساکن و ساکت بجاى گذاشت ، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اکرم (ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ریخت.در اثر قیام و شهادت امام حسین (ع) موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد،و احساسات بردگى و اسارتى که از اواخر حکومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حکمفرما بود، تضعیف شد و ترس آنها را فرو ریخت ، خلاصه، ابا عبدالله (ع) به اجتماع اسلامى شخصیت داد.کربلا و قیام سیدالشهدا (ع) نمایشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و این اخلاق را نه به زبان که در عمل به خون پاک خویش بر صفحه ماندگار تاریخ به ثبت رسانید.
از پا حسین افتاد و ما بر پاى بودیم‏

زینب اسیرى رفت و ما بر جاى بودیم

۲- احساس گناه در بین مسلمین
یکى دیگر از آثار نهضت و شهادت سیدالشهدا (ع) این بود که مردم پس از مدت کوتاهى متوجه عدم توانایى و ضعف نفس خود شدند، لذا احساس عمیق ندامت و گناه کرده و چنین اندیشیدند که براى جبران این اهمال کارى و غفلت ، و نیز براى طلب بخشایش الهى، باید جانبازیهاى مشابهى را انجام دهند. و از جمله کارهاى امام زین‏العابدین (ع) این بود که کوشید این احساس گناه را شعله‏ور سازد. از این رو به گروه انبوهى از مردم کوفه نهیب زده و فرموداى مردم، شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا شما فراموش کردید که نامه‏ها براى پدرم نوشتید و چون به سوى شما آمد، به او خدعه و نیرنگ زدید؟! شما با پدرم عهد و پیمان بستید و با وى بیعت کردید، اما بیعت خود را شکستید و او را به قتل رساندید پس هلاکت بر شما باد و با این توشه‏اى که به آخرت فرستادید هلاکت بر شما باد . چه رأى زشت و پلیدى را که براى خود پسندیدید! آنگاه که به دیدار پیغمبر خدا (ص) مى‏شتابید و به شما بگوید: «عترت مرا کشتید ، هتک حرمت مرا کردید.» با چه دیده‏اى به او نظر خواهید کرد؟ و سرانجام به شما خواهد گفت : «از امت من نخواهید بود» ۱این احساس گناه عامل همیشه شعله‏ورى بود که مردم را براى شورش و انتقام جویى همواره به جلو مى‏راند.استاد «عادل ادیب» در این باره مى‏نویسد: شهادت فجیع امام حسین (ع) در کربلا موجى شدید از احساس گناه در وجدان هر مسلمانى برانگیخت . آنان پى بردند که مى‏توانستند او را یارى دهند. اما از آن پس که با او براى قیام پیمان بستند، او را یارى نکردند . این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف انسان را وادار مى ساخت که گناهى را که مرتکب شده با کفاره بشوید، و از طرف دیگر نسبت به کسانى که او را به ارتکاب چنین گناهى واداشته بودند، احساس کینه و نفرت کند. به طورى که انگیزه انقلابهاى متعددى که در اثر قتل امام (ع) برپا شد، همان کفاره یارى نکردن به حضرت او، و انتقام گرفتن از امویان بود .مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه، پیوسته برافروخته بماند و انگیزه انتقام از بنى امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگران منتهى گردد. ۲
بارى ، بر اثر شهادت امام حسین (ع) این آیه شریفه مصداقى روشن یافت:
«
و یوم یعض الظالم على یدیه » ۳
و روزى که ستمکار دستهاى خود را از پشیمانى مى‏گزد.
۳-ازدیاد محبوبیت سید الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
سؤمین اثر مهم تربیتى قیام و شهادت سیدالشهداء (ع) ، بالا بردن محبوبیت خاندان حضرت على (ع) در اجتماع اسلامى و شناساندن بیشتر و بهتر آنان به مردم بوده است .مسئله داشتن محبوبیت و قبضه کردن افکار اجتماع از مسائل حیاتى و مهمى است که همواره مورد نظر حکومتها بوده و هست . حکومتها هر چند به طور اکثر تکیه گاه بزرگى جز قدرت ندارند، اما به خوبى مى دانند که نیرومندتر از قدرت نظامى ، جایگاهى است که در دلهاى مردم مى‏باشد، وسعى دارند آن را براى خویش به دست آورند . معاویه نیز با همه تلاشهاى شیطانى خود به طور کلى مى خواست دو چیزرا به دست آورد: یکى محبوبیت بخشیدن به خاندان و شجره خبیثه بنى امیه ، و دیگرى سقوط خاندان و شجره طیبه حضرت على (ع) از محبوبیت . متأسفانه معاویه در این تلاش خود موفقیت بسیارى هم کسب کرد. اما با ظهور حماسه حسینى و جانبازیهاى مردان راستین خدا، نفوذ معنوى و اعتبار روحانى عمیقى براى سیدالشهدا و اهل بیت (ع) ایجاد نمود . به طورى که هر چه از آن واقعه مى گذشت مردم بیشترى به خاندان حضرت على (ع) جذب مى‏شدند این محبوبیت رفته رفته چنان بالا گرفت که عده‏اى براى خونخواهى و به نام هوا داران از خاندان رسول خدا (ص) دست به قیام زدند.آرى ، اگر حسین بن على (ع) پیش از نهضت مردانه‏اش به عنوان امام وقت و سبط پیغمبر و فرزند على و فاطمه، و بزرگترین شخصیت از خاندان وحى شناخته مى‏شد، پس از قیام با حفظ مقامات سابق، به نام عالیترین و کاملترین نمونه مردانگى و مجاهدت و فداکارى در راه خدا و حقیقت شناخته شدمسیوماربین آلمانى» در این خصوص مى‏نویسد: «مهمترین اثر این نهضت این بود که ریاست روحانى که در عوالم سیاست اهمیت شایانى داشت، مجدداً به دست بنى‏هاشم افتاد، و به ویژه در بازماندگان حسین (ع) مسلم گردید، و چندى طول نکشید که (حکومت) ظلم و جور معاویه و جانشیان او منهدم شد و در کمتر از یک قرن قدرت از بنى امیه سلب گردید. منهدم شدن (قدرت) بنى امیه به قسمى شد که امروز نام و نشانى از آنها نمودار نیست و اگر در متن کتب تاریخى نامى از این قوم ذکر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا هم نوشته شده است، واین نیست مگر به واسطه قیام امام حسین (ع) و یاران با وفاى او » ۴

——————————————————————————–

پى نوشتها:

۱- سیرهء امامان , سید محسن امین , ص ۱۸۸

۲- زندگانى تحلیلى پیشوایان ما, عادل ادیب , ص ۱۴۹

۳- سورهء فرقان , آیه ۲۷

۴- نقل از کتاب درسى که حسین به انسانها آموخت شهید هاشمى نژاد, ص ۴۴۵

علیرضا رجالى تهرانى

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:آثار و برکات اخلاقى – تربیتى سید الشهداء (علیه السلام) , ] [ 15:19 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از جمله کرامتى است که در (( کشف الغمه )) از امّ سلمه (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده است . (۸۴۲) او مى گوید: شبى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از نزد ما رفت و غیبتش به درازا کشید و سپس برگشت در حالى که ژولیده مو و غبار آلوده و مشتش بسته بود. گفتم : یا رسول اللّه چرا ژولیده مو غبار آلوده اید؟ فرمود: مرا در این فرصت به محلى از عراق به نام کربلا بردند و در آنجا محل شهادت پسرم حسین و جمعى از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند و من پیوسته خونهاى ایشان را جمع آورى مى کردم که اینک در دست من است . و دست مبارکش را برایم باز کرد و فرمود: اینها را بگیر و نگهدار، پس من گرفتم ، دیدم چیزى نظیر خاک قرمز بود، آ را داخل شیشه اى قرار دادم و سر آن را بستم و نگه داشتم وقتى که امام حسین علیه السلام از مکه به قصد عراق بیرون شد، هر روز آن شیشه را بیرون مى آوردم و مى بوییدم و نگاه مى کردم و براى مصائب آن حضرت مى گریستم . چون روز دهم محرم فرا رسید یعنى روزى که امام حسین علیه السلام کشته شد، طرف صبح آن روز شیشه را بیرون آوردم دیدم به حال خود است امّا آخر روز که دوباره برگشتم دیدم خون تازه است . پس در خانه فریاد برآوردم و گریستم و خشمم را فرو خوردم تا مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و زبان به شماتت بگشایند و آن وقت و آن روز را همچنان به خاطر نگه داشتم تا این که خبر شهادت آن حضرت را آوردند و آنچه دیده بود معلوم شد که راست بوده است . سالم بن ابى حفصه روایت کرده ، مى گوید: عمر بن سعد حضرت حسین علیه السلام عرض کرد: مردمان نادانى در محیط ما هستند که گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسین علیه السلام فرمود: آنها نادان نیستند بلکه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان که من به چشم خود مى بینم که تو پس از من جز اندکى از گندم عراق را نخواهى خورد.(۸۴۳)یوسف بن عبیده روایت کرده ، مى گوید: از محمّد بن سیرین شنیدم که مى گفت : این شفق سرخ ، در آسمان دیده نمى شد مگر بعد از کشته شدن حسین علیه السلام .(۸۴۴)سعد اسکاف نقل کرده ، مى گوید: ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام فرمود: ((قاتل یحیى بن زکریا و قاتل حسین بن على علیه السلام زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى این دو تن .))(۸۴۵)از سلمى انصارى نقل شده (۸۴۶) که مى گوید: خدمت امّ سلمه همسر پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، دیدم گریه مى کند. عرض کردم : چرا گریه مى کنید؟ فرمود: هم اکنون رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را در خواب دیدم در حالى که سر و صورتش خاک آلوده بود، عرض کردم : یا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پیش شاهد کشته شدن حسین علیه السلام بودم .از انس نقل شده که مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبیداللّه بن زیاد آوردند. وى آن را میان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى که در تحسین آن چیزى مى گفت . انس مى گوید: گفتم : به خدا سوگند بیش از همه به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شباهت دارد، محاسنش با رنگ نیلى خضاب شده بود.(۸۴۷)در روایت ترمذى آمده است که ابن زیاد با چوب دستى اش بر بینى آن حضرت مى زد. سپس وى از عماره بن عمیره روایت کرده ، مى گوید: وقتى که عبیداللّه بن زیاد را کشتند و سر او و یارانش را آوردند و در صحن مسجد چیدند، من رسیدم دیدم مردم مى گویند: آمد، آمد! ناگاه مارى را دیدم که از میان سرها بیرون شد آمد تا وارد بینى عبیداللّه شد، مقدارى درنگ کرد سپس بیرون آمد و رفت تا ناپدید شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و این عمل را چند بار تکرار کرد.(۸۴۸)در این داستان پندى است براى اهل بینش و یکى از شگفتیهاى مربوط به این خانواده است .

پى‏نوشت‏ها:

۸۴۲- همان ماءخذ، ص ۱۷۷.
۸۴۳- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۴- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۵- همان ماءخذ، همان ص .
۸۴۶- این حدیث را ترمذى در ج ۱۳، ص ۱۹۳ از سنن نقل کرده و در (( کشف الغمه )) ، ص ۱۷۸ نقل شده است .
۸۴۷- (( کشف الغمه )) ، ص ۱۷۸.
۸۴۸- صحیح ترمذى ج ۱۳، ص ۱۹۷، و در آن جا آمده است که این کار را دو یا سه بار تکرار کرد.

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:کرامات هایی از امام حسین علیه السلام , ] [ 15:15 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

گوهر یاد خداوند، موهبتى عرشى است که در هر دل که جاى گیرد و بر هر زبان که جارى شود، آن دل و زبان را نفیس مى سازد، چه ذکر قلبى باشد، چه ذکر زبانى .حسین بن على علیهماالسلام  بنده ذاکر خدا بود، یوسته حمد و ثناى الهى بر زبانش و سپاس نعمت ها در قلبش. و در راحت و رنج و پنهان و آشکار یاد خدا آرام بخش جانش بود و بر او تکیه داشت و هیچ صحنه تلخ و غمبارى نبود، جز آن که داروى"یاد خدا" آرامش مى کرد.تنها در صبح عاشورا نبود که با گفتن"اللهم انت ثقتى فى کل کرب"، به یاد خدا بودن را ابراز مى کرد و تنها در حملات حماسى روز عاشورایش نبود که با تکرار جمله"لاحول ولا قوه الا بالله"(۱۱)؛ ارتباط قلبى خود را با معبود، بر زبان مىآورد، بلکه همواره گویاى"الله اکبر" بود و ذکر"الحمدلله على کل حال" و یاد خدا ورد زبانش بود و"استرجاع" را ـ که یکى از شاخص هاى ذکر حقیقى، بهخصوص در هنگام مصائب و ناگوارىهاست ـ در مواقع مختلف از جمله در راه مکه به کربلا، بر لب داشت. از دید امام حسین علیه السلام شقاوت سپاه کوفه که براى آن جنایت عظیم حضور پیدا کرده بودند، نتیجه غفلت از یاد خدا بود و چون مى دید آنان به هیچ روى، از کینه و عناد خویش دست بر نمى دارند و بر کشتن او مصمم اند، به آنان مى فرمود:"لقد استحوذ علیکم الشیطان فانساکم ذکر الله العظیم" (۱۲)؛ شیطان بر شما چیره گشته و یاد خداى بزرگ را از (دل) شما  برده است.وقتى چراغ یاد خدا در شبستان دل انسان روشن باشد، هرگز شیطان رخنه گاهى براى ورود به خلوتگاه دل نمى یابد و این خانه که باید جاى خدا باشد، ماواى دیو و دد نمى گردد.پیروان حسین علیه السلام را سزاست که مشعل فروزان"ذکرالله" را در اقتدا به سالارشان در دل برافروزند، تا نه دچار یأس و تردید شوند، نه ملعبه ابلیس و هواى نفس.اینها و بسیارى دیگر از این گونه ویژگى هاى روحى و رفتارى است که از حسین بن على علیهماالسلام براى پیروانش در همه اعصار و نسل ها"الگویى همه جانبه" ساخته است و منشورى پدید آورده که از هر طرف به آن بنگریم، جلوه اى خاص و بعدى مقدس و الگویى شایسته تبعیت به چشم مى خورد.خلاصه سخن آن که:
هم از معنویت و توجه به خدا و نیایش هاى شبانه امام حسین علیه السلام باید درس آموخت، هم از توجه به علم و ادب و دانش و تربیت فرزندان، هم حسن خلق و کرامت رفتارى و مستضعف گرایى، هم از ایثار و سخاوت و بذل و بخشش وى، و هم از رافت و مهربانى و عواطف والاى انسانى نسبت به همنوعان.حسین بن على علیهماالسلام مقتداى همه و همیشه و همه جاست؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در میدان جهاد و چه در عرصه اعتقاد، چه در صداقت و پاکى، چه در شجاعت و بى باکى، چه در روحیه شهادت طلبى، چه در عبادت ها و راز و نیازهاى نیمه شبى .جویندگان راه معنى و طالبان عزت و آزادگى، باید در"آینه اوصاف حسینى" به تماشاى این جلوه هاى ناب و ماندگار بنشینند و اگر اهل سیر و سلوک اند و شیفته"عرفان اهل بیتى"، و اگر به افقى دور دست تر از مادیات و بلندتر از روزمرگى ها مى نگرند، باز هم باید به"مرآت حسینى" چشم بدوزند و به این"آینه حُسن" بنگرند.براى الگوگیرى از "اسوه هاى حسنه"، باید به جهات اسوه بودن آنان توجه داشت؛ سین بن على علیهماالسلام یکى از این اسوه هاست؛ خود نیز فرموده است:"لکم فى اسوه."مرور به چند نمونه از جهات الگویى سیدالشهدا، براى آن بود که درس آموزى از این سرمشق خدایى آسان تر باشد و عملى تر.آینه سلوک حسینى، پیوسته در منظرمان باد.
پى نوشت ها:
۱ ـ مقتل الحسین، مقرم، ص ۳۰۴.
۲ ـ سفینه البحار، ج ۱، ص ۱۳۶.
۳ ـ زیارت وارث (مفاتیح الجنان).
۴ ـ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۹۷.
۵ ـ موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص ۳۲۸.
۶ ـ ینابیع المَوَدَّه، ص ۴۰۶.
۷ ـ نفس المهموم، ص ۱۳۵.
۸ ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۷.
۹ ـ حیاه الامام الحسین(ع)، ج ۱، ص ۱۲۸.
۱۰ ـ همان، ص ۱۳۱.
۱۱ ـ موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص ۴۱۴.
۱۲ ـ همان، ص ۴۸۵.
کوثر، شماره ۵۱

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:ذکر خدا, ] [ 15:10 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هانى در بازداشت «عبيدالله‏بن زياد» بود. سربازان والى در انديشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فكر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى كه از پيش طرح‏ريزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصميم گرفت وقت‏حمله را جلو بيندازد. عده‏اى زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مى‏كشيدند،از تصميم جديد، بى‏خبر بودند. مسلم به يكى از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگيرى با نيروهاى دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسى «يامنصور، امت‏» 26 طنين افكند. دلها به هم پيوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشيرها فشرده شد و پيروان حق و سربازان دين و بيعت كنندگان با مسلم از هر سو براى يارى او گرد آمدند. قلب تپنده اين حركت، خانه هانى بود كه مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروى مسلح براى كارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پيش‏بينى نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاى موجود، مى‏بايست‏به شكلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند. گرچه نيروها خيلى زياد نبودند، اما مسلم‏بن عقيل، همين تعداد را هم به صورت زير، جناح‏بندى و سازماندهى كرد: «عبدالرحمن بن عزيز كندى‏» و امير «ربيعه‏» و فرمانده سواركاران و گروه پيشاهنگ. «مسلم‏بن عوسجه‏» امير قبايل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نيروهاى پياده. «ابو ثمامه صاعدى‏» امير قبيله تميم و همدان. «عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نيروهاى مدينه. با اين آرايش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مركز فرماندهى‏«عبيدالله زياد» را صادر كرد.27
در اين لحظه‏ها مسلم‏بن عقيل، فقط به «حق‏» مى‏انديشيد و به مظلوميت هميشگى پيروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه‏هاى فسق و ظلم را وظيفه‏اى مقدس و مسؤوليتى عظيم و الهى مى‏ديد. عمل به وظيفه سبب شده بود كه مسلم، «خود» را فراموش كند و به «خدا» بينديشد. آمده بود، تا صداى حق را جايگزين همه همهمه‏ها و هياهوهاى عربده‏جويان دنياخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشيرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسين بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اينك در شرايط دشوارى كه پيش آمده است، جهادى عظيم و فداكارى خونرنگ و حماسه‏اى جاويد و ماندگار و لازم است; و... مسلم،قدم در اين ميدان گذاشت.
ابن‏زياد كه به دنبال دستگير كردن «هانى‏» احساس خطر مى‏كرد، براى پيشگيرى از بروز هرگونه عكس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و كسانى را كه در مقام مخالفت‏با حكومت‏باشند، تهديد مى‏كرد... كه خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزى نگذشت كه قصر در محاصره نيروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.28 عبيدالله، براى نجات از اين بحران از شيوه به كارگيرى مزدوران خود فروخته استفاده كرد. از سويى جمعى را به بيرون فرستاد تا ضمن تشكيل يك گروه مقاومت‏براى مبارزه با ياران مسلم از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ايجاد كنند، و از طرفى هم،كسانى را مامور ساخت كه با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقيل متفرق سازند تا به اين طريق، هم حلقه محاصره قصر، شكسته شود و هم مسلم تنها بماند.
خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبيدالله كه در داخل قصر محاصره شده و چيزى به نابودى‏اش نمانده بود،به ميان جمع مردم آيند و از آنان بخواهند كه پراكنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خويش را به خطر نيندازند. كثيربن شهاب يكى از اين مزدوران بود كه خطاب به مردم گفت: «شتاب نكنيد! به سوى خانه و خانواده خود برگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هم اكنون سپاه مجهز يزيد از شام فرا مى‏رسد....


ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:انفجار پيش از موعد , ] [ 15:38 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

نقش «هانى‏» در نهضت، بسيار بود; از اين رو والى كوفه به فكر دستگيرى هانى افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسى پيدا كند، زيرا مى‏دانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقيل عملى نيست و نيروهاى زيادى كه در اختيار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بين او و مسلم جدايى بيفتد. هانى به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمى‏رفت، تا اين كه ابن‏زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه كه والى كوفه مى‏خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.23 «عبيدالله بن زياد» والى كوفه در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هانى گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمدسخنان نيشدار ابن‏زياد و گوشه و كنايه‏هاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟ ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏كنى و گمان كرده‏اى كه اينها بر من پوشيده است؟ هانى انكار كرد، اما ابن‏زياد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه معقل،جاسوس ابن‏زياد بوده است 24 و خود را به عنوان يك انقلابى هوادار اهل‏بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين‏بن على(ع) در درون تشكيلات نهضت، جا زده است

آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد،ابن‏زياد عصاى غلام خويش (مهران) را گرفت،و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. در اين لحظه هانى دست‏برد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و... كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند. 25دستگيرى هانى، كه براى حكومت، يك موفقيت‏به حساب مى‏آمد و از اين طريق ابن‏زياد توانسته بود مانعى بزرگ را از پيش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت.

.

[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:نهضت در خطر , ] [ 15:35 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب