مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مىشد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست كلى «ابنزياد» نابودى مسلم و شكست اين نهضتبود و براى اين كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت: 1-جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش. 2-خريدن سران شهر و چهرههاى با نفوذ. براى پىبردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامهها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابنزياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومتبرساند. اين عامل نفوذى ابنزياد كسى جز «معقل» نبود. معقل كه از سرسپردگانحكومتبود، با دريافتسههزار درهم، ماموريتيافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضتبا طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابى،كه مىخواهد اين پولها را براى صرف در راهانقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كمكم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابنزياد خبر دهد. معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عدهاى صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلمبن عوسجه» راهنمايى كردند، كه مردى شريف و از شخصيتهاى بارز شيعه در تشكيلات مسلمبن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلمبن عوسجه» تمام شد. آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبيله «ذىالكلاع» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهلبيت را به من عطا كرده است. شنيدهام كه مردى از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به يارى پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مىگيرد. پولى دارم كه مىخواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفى كردهاند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم. ادامه مطلب [ شنبه 27 آبان 1391برچسب:نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت, ] [ 15:26 ] [ اکبر احمدی ]
[
ادامه مطلب [ جمعه 26 آبان 1391برچسب:دوران اختفا , ] [ 8:26 ] [ اکبر احمدی ]
[
فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و... شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود. شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مىآمدند و با مسلم ديدار و بيعت مىكردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند. در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت: من از مردم چيزى نمىگويم و نمىدانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمىكنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مىدهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مىكنم و در ركابتان با دشمنانتان مىستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مىكنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مىطلبم. ادامه مطلب
مىدانيم كه «مسلمبن عقيل» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. براى آشنايى با پيوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعتبه نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم: معاويه، پس از بيستسال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند. سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعتبا يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهرههاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهلبيتبودند. از اين رو نامهها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهرههاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامهها به هزاران مىرسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههايى همراه آنان ارسال كردند.
ادامه مطلب [ جمعه 26 آبان 1391برچسب: سفير انقلاب كربلا , ] [ 8:19 ] [ اکبر احمدی ]
[
[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:خانواده شهيد پرور , ] [ 9:39 ] [ اکبر احمدی ]
[
شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و زندگانىاش بيابيم; اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پساز شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامتدو فرزندش، حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا كرد. در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سختترين دورههاى تاريخ اسلام نسبتبه پيروان اهلبيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامتبه حسينبن على(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مىبينيم. در اين دوره بيستساله -يعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسيارى از كسان يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بىدردسر را برگزيدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مىدانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مىشود كه به شرايط دشوار ديندارى و حقپرستى در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم. ارجمندى و فضيلت ومقام مسلم، در اينجاست كه براى ما روشنتر مىگردد، و همچنان كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد، مسلمبن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام زمان خويش -حسينبن على(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهى حسينبن على(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسيدند،كه مسلم شجاعترين آنان بود. اين فضيلتبزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده است. حضرت على(ع) از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل» نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكى، به خاطر خودش، و يكى هم به خاطر اين كه پدرش ابوطالب او را دوست مىداشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود: «فرزند او -مسلم كشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مىريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مىفرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينهاش ريخت و فرمود: «به سوى خدا شكايت مىبرم، از آنچه كه خاندانم پس از من مىبينند».3حمايتهاى اين خانواده از اهل حق موقعيت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبتبه خاندان عقيل عطوفت و محبتبيشترى از ديگران نشان مىداد و مىفرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد مىآورم، اندوهگين مىشوم. [ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:پس از شهادت حضرت على(ع), ] [ 9:35 ] [ اکبر احمدی ]
[
در ميان جوانان برومند «بنىهاشم» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهرههاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به شمار مىرفت. «عقيل» برادر حضرت على(علیه السلام) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است: ابوطالب= (عقيل = مسلم) - (على = حسين بن على) مسلمبن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسينبن على بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى مسلم در آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز كودكى، در ميان جوانان بنىهاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم كسانى، چون «ابوطالب» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مىگذاشتند و مسلم، شاخهاى پربار از اين اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهاى برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود.1 مسلم در زمان حضرت امير(ع) نوجوانى رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با يكى از دختران امام به نام «رقيه» ازدواج كرد. اين وصلتبر ميزان فضيلتهاى مسلم افزود و او را بيشتر در محور «حق» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد. به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع) لشگر خود را صفآرايى مىكرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبداللهبن جعفر و مسلمبن عقيل را بر جناح راستسپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابىبكر و هاشمبن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبداللهبن عباس و عباسبن ربيعه و مالك اشتر سپرد.2 [ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:مسلم بن عقيل كيست؟ , ] [ 9:33 ] [ اکبر احمدی ]
[
بندگی، آدم را تا کجا میبرد؛ تا فرود وحی و معراج و مهمتر از همه اینها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیهها که میرسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه میکند: همه چیز در ید قدرت عشق است ... قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فیِ السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَئهَا فَوَل وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَام وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ شَطْرَه وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ به غافلٍ عَمَّا یَعْمَلُون نگاههای انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی) میبینیم! اکنون تو را به سوی قبلهای که از آن خشنود باشی، باز میگردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده، به خوبی میدانند این فرمانِ حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده (و در کتابهای خود خواندهاند که پیغمبر اسلام، به سوی دو قبله، نماز میخواند)؛ و خداوند از اعمال آنها (در مخفی داشتن این آیات) غافل نیست/سوره مبارکه بقره آیه 144 کتابها مینویسند: از شأن نزول این آیه برمیآید یهودیان مسلمانان را سرزنش میکردهاند: که شما قبله ندارید، و از قبله ما استفاده میکنید، و با بیتالمقدس به مسلمانان فخر میفروختند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این باب ناراحت میشد، شبی در تاریکی از خانه بیرون شد، و روی به سوی آسمان گردانید، منتظر بود وحیی از ناحیه خدای سبحان برسد، و این اندوهش را زایل سازد، پس این آیه نازل شد، و به فرضی که آیهای نازل میشد، بر اینکه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است، باز حجتی میشد برای آن جناب علیه یهود، چون نه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ننگ داشت از اینکه رو به قبله یهودیان نماز بخواند، و نه مسلمانان؛ زیرا عبد به غیر اطاعت و قبول، شأنی ندارد، لکن آیه شریفه قبلهای جدید برای مسلمانان معین کرد، و سرزنش یهود و تفاخر آنها را خاتمه داد، علاوه بر اینکه تکلیف مسلمانان را یکسره کرد، هم حجتی برای آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت.1 با تو میگویم : به این آیهها که میرسم جان میگیرم؛ این که بدانی کسی، یک کس خیلی بزرگ، یک ملیک مقتدر، یک علیم به ذات الصدور واقعی، کسی که پروانه روی گلها، شیر بیشهها، ستارههای آسمان و دانهدانه شنهای بیابانها، از آن اوست؛ هوای تو را دارد، هوای راه رفتنات، نشست و برخاستت، زمزمههای زیر لب نیمهشبهایت، آشفتگی خوابهایت، کم شدن غذایت، عمیق شدن چین پیشانیات ... دلت قرص میشود به این که او را با تو سر و کاری هست، که دل داده است به مهر تو، به اینکه تو برای او با همه فرق داری و برای او کس دیگری هستی. این که بدانی حتی حواسش به انتظار ِچشمهای تو هست و حساب و کتاب، چند باری را که خیرهی آسمان بالای سرت شدهای دارد؛ روی ابرها راه میروی انگار و دنیا، رنگ دیگری میگیرد برایت. حالا تصورش را بکن، همان کسی که هوای تو را دارد و همه حواسش به همه تو هست و ضربان قلبت را میشمارد و صدای پایت را خوب خوب میشناسد؛ بیاید و بگوید که من نگاه منتظر تو را میبینم و حواسم به چشمهای دوخته شده به آسمان تو هست، آن وقت است که یقین میکنی محبوب مطلوبش شدهای. همانی شدهای که او میخواهد، بعد تعجب نمیکنی از این که آسمان و زمین را نشانت بدهد و بگوید تمامش را به خاطرخواهی تو بود که آفریدم. آن وقت حیران نمیشوی وقت صدایت میزند: حبیب من ... که فهمیدهای همه عالم برای او یک طرف است و تو یک طرف دیگر هستی برایش. به این آیهها که میرسم مبهوت میشوم. مبهوت این که بندگی، آدم را تا کجا میبرد؛ تا فرود وحی و معراج و مهمتر از همه اینها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیهها که میرسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه میکند: همه چیز در ید قدرت عشق است.. یادم بماند : یادم بماند سرم به اطاعت تو که فرود بیاید؛ همانی میشوم که تو میخواهی.
[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:عاقبت فخرفروشی این جماعت! , ] [ 17:25 ] [ اکبر احمدی ]
[
آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش میزدیم. عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا میبرد.... فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُواْ لیِ وَ لَا تَکْفُرُون پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! و شکر مرا گویید و (در برابر نعمتهایم) کفران نکنید. /سوره مبارکه بقره آیه 152 کتابها مینویسند : در معنای «فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ» چند قول است: سعید بن جبیر میگوید: یعنی شما مرا به واسطه اطاعت به یاد بیاورید تا من هم شما را به وسیله رحمت خود به یاد بیاورم چنان که فرمود «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون» 1 یعنی خدا و رسول را اطاعت کنید تا مشمول رحمت گردیدابن عباس میگوید: یعنی مرا به وسیله اطاعت به یاد بیاورید تا شما را به وسیله کمک و امداد خود یادآوری کنم همانطور که فرمود: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» 2 یعنی کسانی که در رضایت ما کوشش میکنند آنان را به راههای موفقیّت هدایت میکنیم ابن کیسان میگوید: یعنی شما مرا به وسیله شکر نعمت من به یاد بیاورید تا من شما را به واسطه افزودن نعمتهای خود یاد کنم چنان که فرمود: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ 3 » یعنی هر گاه شکر نعمت مرا بجا بیاورید بر نعمت شما میافزایم بعضی گفتهاند یعنی «مرا در روی زمین به یاد بیاورید تا شما را در موقعی که در زیر زمین قرار خواهید گرفت یاد کنم» چنان که در دعا هست: خدایا مرا در هنگام بلا آن موقعی که فراموشکاران از مردم فراموش میکنند تو یاد کن. برخی گفتند یعنی «در دنیا به یاد من باشید تا در آخرت به یاد شما باشم» بعضی گفتهاند «در هنگام نعمت و رفاه به یاد من باشید تا هنگام شدّت و گرفتاری شما را یاد کنم همانطور که فرمود» فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُون «4 یعنی اگر او (یونس علیهالسلام) به تسبیح و ستایش خدا نمیپرداخت میبایست تا قیامت در شکم ماهی میزیست و در خبر وارد شده است در هنگام رفاه متوجّه خداوند باش تا در هنگام شدت او به تو توجه کند.» برخی میگویند: «یعنی شما مرا به وسیله دعا یاد کنید تا به وسیله اجابت یاد کنم» به دلیل قول خداوند «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ 5 یعنی بخوانید تا اجابت کنم.» از حضرت باقر علیهالسلام روایت شده است که فرمود: «پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله فرمودند: فرشتهای که اعمال را مینویسد نامه اعمال انسان را اول روز و اوّل شب برای ثبت اعمال مهیّا میکند شما در اول افعال روزانه و آخر آن، عمل خیری انجام بدهید تا در صحیفه اعمال شما درج گردد 6.» همچنین محمدبن مسلم از حضرت ابی جعفر؛ امام موسی کاظم علیهالسلام روایت میکند که فرمودند : تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها از (مصادیق) یاد خداست. 7 با تو میگویم : هیچ کس شاید به قدر بچهها، تاریخ دقیق تولدش را نداند و برای رسیدنش روزشماری نکند و شب قبلش از ذوق، بیخواب نشود. بچهتر که بودم سر یکی از همین جشن تولدها، اصرار کرده بودم که باید همه اهل فامیل باشند و یک سال بزرگتر شدنم را ببینند و برای شمع تولد فوت کردنم، دست بزنند. همین هم شد. خیلیها آمدند و من صاحب لباسها و عروسکهای زیادی شدم. یادم هست، آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش میزدیم. هدیه ای که به خاطر سادگیاش لابه لای هدیههای رنگ و وارنگ گم شده بود. حالا که سالها از آن روز گذشته و از میان همه آن لباسها و عروسکها، فقط همین تسبیح سفید برایم به یادگار مانده است، با خودم فکر میکنم شاید از میان آن همه «تولدت میارک»، بین آن همه کادو، عزیزترین هدیه همین باشد؛ همین صد و یک تکه سنگ صاف سفید و یک تکه نخ تا لحظههای بی قراری، توی دستهایم بچرخد و بشود ذکر ... که با من بیاید تا خراسان و حضرت خورشید را طواف کند. که بشود تسبیح جانماز و بنشیند کنار یاسهای خوشبوی حیاط که جا خوش کردهاند در جانماز تمام اهل خانه ... عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا ببرد. یادم بماند : در گوشی میگویم که حتی اگر من تو را یادم برود، حاشا که تو فراموشم کنی. 1.سوره مبارکه آل عمران آیه 123 2.سوره مبارکه عنکبوت آیه 69 3.سوره مبارکه ابراهیم آیه 7 4.سوره مبارکه صافات آیه 143 و 144 5.سوره مبارکه غافر آیه 60 6.ترجمه مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 118 7.کتاب التفسیر عیاشی، ج 1، ص 68 [ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:بهترین هدیه , ] [ 17:22 ] [ اکبر احمدی ]
[
اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده میکنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانیها را به همه مسلمانان جهان درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر میدیدم که سؤالی داشتند، شانههایم را بالا میانداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمیدانم، بیتفاوت از کنارشان رد میشدم. وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبِّ اجْعَلْ هَاذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُْم بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیَ عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیر و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: «پروردگارا! این سرزمین را شهر امنی قرار ده! و اهل آن را- آنها که به خدا و روز بازپسین، ایمان آوردهاند- از ثمرات (گوناگون)، روزی ده!» (گفت:) «ما دعای تو را اجابت کردیم و مؤمنان را از انواع برکات، بهرهمند ساختیم (اما به آنها که کافر شدند، بهره کمی خواهیم داد سپس آنها را به عذاب آتش میکشانیم و چه بد سرانجامی دارند./سوره مبارکه بقره آیه 126 کتابها مینویسند : از حضرت صادق علیهالسلام – در مورد بَلَدًا ءَامِنًا - نقل گردیده است که فرمودند: کسی که داخل حرم گردد در حالی که به آن پناه آورده باشد از غضب پروردگار ایمن است و حیوانات وحشی و پرندگانی که به حرم داخل میگردند تا از حرم بیرون نرفتهاند امنیّت دارند و کسی حق ندارد آنها را رم بدهد یا اذیّت کند نیز به همین معنی برمی گردد. پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نیز روز فتح مکه فرمودند: خداوند روزی که آسمانها و زمین را آفرید «مکه» را تا روز قیامت محترم قرار داد. و برای هیچکس- نه پیش از من و نه بعد از من- جایز نبوده و نیست که احترام آن را بشکند، تنها برای من در یک ساعت از روز جایز گردید که به قصد فتح و تسخیر آن با سپاه وارد آن گردم از این روایت و امثال آن که در میان محدّثین مشهور است استفاده میشود که «مکه» پیش از دعای حضرت ابراهیم علیهالسلام مورد احترام بوده است منتها این احترام به واسطه دعای آن حضرت تاکید و تجدید شده است. ولی بعضی گفتهاند که «مکه» به واسطه دعای حضرت ابراهیم علیهالسلام احترام یافته است و پیش از آن مانند شهری دیگر بوده است. دلیل آن روایتی است که از رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمودند: انّ ابراهیم حرم مکه وانی حرمت المدینه. یعنی: ابراهیم علیهالسلام مکه را محترم گردانید و من مدینه را محترم قرار دادم. همچنین در مورد ثمرات در این آیه از حضرت باقر علیهالسلام روایت است که فرمودند: مقصود حضرت ابراهیم علیهالسلام در دعای خود این بود که میوهها از شهرهای دیگر به مکه حمل شود و در دسترس اهالی آن قرار بگیرد. ولی حضرت صادق علیهالسلام فرمودند که: مراد حضرت ابراهیم علیهالسلام از میوههایی که آنها را برای اهل مکه تقاضا کرد میوههای خوردنی نیست بلکه منظور میوه دلهای مردم یعنی «محبت» است به این معنا پروردگارا! مردم مکه را محبوب خلق بگردان تا به سوی آنها رفت و آمد کنند.1 با تو میگویم : سایههای بلند مردان آفریقایی را یکی یکی پشت سر میگذارم. از کنار تنه زدنها بیاندکی ناراحتی رد میشوم. چهره های غریبهی سیاه سفید و زرد و سرخ، آشناترین چهرههایی هستند که میشناسم؛ اهالی مراکش که پیپرسیدن کشورم محاصرهام میکنند، نگران نمیشوم. صداهای ناآشنا و گویشهای متفاوت که در هم میآمیزند، از نفهمیدنشان کلافه نمیشوم. پایم از لگد ِزن آفتابسوخته بلندقامت که بیعذرخواهی میگذرد، درد نمیگیرد. اینجا همه چیز جور دیگری است. اگر این مردهای غریبه را که اینجا آرام و با خیال راحت، کنارشان طواف میکنم در خیابان خلوتی در تهران میدیدم، حتماً با عجله و با دعای پنهان زیرلبی از کنارشان به سرعت میگذشتم. اگر این چهرههای رنگی - که اینجا چهرهشان شبیه صمیمیترین دوستهای دوره دبیرستان است - را جای دیگری میدیدم، میایستادم به تماشا و با تعجب و بیکمترین نشانهی آشنایی، محو تفاوت رنگهایشان میشدم. اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده میکنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانیها را به همه مسلمانان جهان درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر میدیدم که سؤالی داشتند، شانههایم را بالا میانداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمیدانم، بیتفاوت از کنارشان رد میشدم. این کلمههای مبهم و ناآشنا که اینجا برایم تبدیل شدهاند به سرودی زیبا که مضمون اصلیاش خداست؛ را در فرودگاه میشنیدم، از این که هیچ کدامشان را نمیفهمم حیران و سرگردان میشدم. اگر این زن بلندقامت در شلوغی بازار، پایم را لگد میکرد یا تنه میزد؛ ناراحت میشدم؛ اما اینجا جای دیگری است. آدمها، وقتی با لباسهای یک شکل و یک رنگ، آرام و موقر، با چشمهای بهاشکنشسته، واردش میشوند؛ آدمهای دیگری میشوند که آشنایند و کنارشان آرام هستی. همه اینها اثر اینجاست...اثر خانه ایی که امنترین جای جهان است.
یادم بماند:یادم بماند هیچ کجا خانه تو نمیشود...
1.ترجمه مجمعالبیان فی تفسیر القرآن ،ج 2 ، ص 48 و 49 [ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:امنترین جای ِ جهان, ] [ 17:18 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |