مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست كلى «ابن‏زياد» نابودى مسلم و شكست اين نهضت‏بود و براى اين كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت:

1-جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش.

2-خريدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

براى پى‏بردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابن‏زياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومت‏برساند. اين عامل نفوذى ابن‏زياد كسى جز «معقل‏» نبود. معقل كه از سرسپردگان‏حكومت‏بود، با دريافت‏سه‏هزار درهم، ماموريت‏يافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابى،كه مى‏خواهد اين پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كم‏كم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابن‏زياد خبر دهد. معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمايى كردند، كه مردى شريف و از شخصيتهاى بارز شيعه در تشكيلات مسلم‏بن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد. آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبيله «ذى‏الكلاع‏» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بيت را به من عطا كرده است. شنيده‏ام كه مردى از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به يارى پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مى‏گيرد. پولى دارم كه مى‏خواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفى كرده‏اند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم.


ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391برچسب:نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت, ] [ 15:26 ] [ اکبر احمدی ] [ ]


مسلم بن عقيل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه ياد شد، پيش آمد. از آن جا كه ابن‏زياد، براى سركوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت; يعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب كند. اين بود كه مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى‏» رفت. هانى‏بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاى مسلح و سواره‏اى كه تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسيد در اختيار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درك كرده بود و در زمان اميرالمؤمنين(ع) هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهل‏بيت پيامبر برخوردار بود. 17 اينك، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود كه هانى، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت‏به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناك و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم‏» گردد كه در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاكم كوفه. هانى، مسلم را در خانه خود در موقعيتى مطمئن جا داد. از آن پس، شيعيان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبيدالله زياد» از مخفيگاه جديد مسلم بى‏اطلاع بود18.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب:دوران اختفا , ] [ 8:26 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و... شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود. شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى‏كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند. در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى‏» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت: من از مردم چيزى نمى‏گويم و نمى‏دانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏كنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مى‏كنم و در ركابتان با دشمنانتان مى‏ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مى‏كنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب:مسلم, در كوفه , ] [ 8:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مى‏دانيم كه «مسلم‏بن عقيل‏» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. براى آشنايى با پيوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعت‏به نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم: معاويه، پس از بيست‏سال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند. سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت‏با يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهل‏بيت‏بودند. از اين رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامه‏ها به هزاران مى‏رسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هايى همراه آنان ارسال كردند.


ادامه مطلب
[ جمعه 26 آبان 1391برچسب: سفير انقلاب كربلا , ] [ 8:19 ] [ اکبر احمدی ] [ ]


قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقيل 9 نفر قربانى راه حسين(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابنده‏ترين اين چهره‏ها بود. اين خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ويژه‏اى براى خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهيدشان در صحنه كربلا حضور يافتند تا وفادارى خويش را به خاندان پيامبر كه تعهد اسلامى هر مؤمن راستين به حساب مى‏آمد نشان دهندصحنه شورانگيز شب عاشورا سند زنده‏اى بر اين وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظيم، كه سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) با اهل‏بيت و بستگان و ياران خويش، از ماجراهاى فرداى خونين سخن مى‏گفت و وفادارى اصحابش را مى‏ستود و از نيكى و حقشناسى اهل‏بيت‏خويش تقدير مى‏كرد و از خدا براى همه، پاداش نيك مى‏طلبيد، آرى در آن شب كه بيعت را از ياران خود برداشت تا هر كه مى‏خواهد برود خطاب به عموزادگانش; يعنى فرزندان عقيل كرده و فرمود: شما شهيد داده‏ايد، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مى‏دهم كه شما برويد. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها كنيم و در ركابش نه تيرى بيندازيم و نه شمشير و نيزه‏اى بزنيم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهيم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهيم رفت و جان و مال و خانواده خويش را فداى تو مى‏كنيم و در كنار تو مى‏مانيم و مى‏جنگيم تا با تو وارد بهشت‏شويم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» 4 و اين گونه فرزندان مسلم و اولاد عقيل، در كنار امام حسين ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقيل به شهادت رسيدند و دو فرزند ديگر در كربلا به اسارت نيروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحويل «ابن‏زياد» دادند. نزديك به يك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسيدند. (در اين باره، توضيحى خواهيم داشت).اين اجمالى بود از خانواده مسلم، نياكانش، فرزندانش و شهادت‏طلبى اين دودمان پاك و وفادارى‏شان نسبت‏به اهل‏بيت پيامبر و خط امامت و ولايت و دفاعشان از حق و ستيزشان با باطل پس از آن كه مولا اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و جبهه حق و عدل، يارانى مخلصتر و سربازانى فداكارتر مى‏طلبيد. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم‏بن عقيل‏» در دوره امامت‏حسين‏بن على(ع) و زمينه‏سازى براى نهضت آن امام شهيد، در كوفه بود، كه در فصل آينده، آن را مى‏خوانيم.

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:خانواده شهيد پرور , ] [ 9:39 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و

زندگانى‏اش بيابيم; اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن

حضرت، مدافع حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏دو فرزندش،

حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا

كرد. در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سخت‏ترين دوره‏هاى تاريخ اسلام نسبت‏به

پيروان اهل‏بيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و

از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامت‏به حسين‏بن

على(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مى‏بينيم.

در اين دوره بيست‏ساله -يعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسيارى از كسان يا مرعوب تهديدها

شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى

بى‏دردسر را برگزيدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و

مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با

زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان

حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مى‏شود كه به شرايط دشوار ديندارى و حق‏پرستى در روزگار

سلطه امويان آگاه باشيم. ارجمندى و فضيلت ومقام مسلم، در اين‏جاست كه براى ما روشنتر مى‏گردد،

و همچنان كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد، مسلم‏بن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام

زمان خويش -حسين‏بن على(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به

شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام

حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهى حسين‏بن على(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به

شهادت رسيدند،كه مسلم شجاع‏ترين آنان بود. اين فضيلت‏بزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده

است. حضرت على(ع) از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل‏» نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند:

«من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكى، به خاطر خودش، و يكى هم به خاطر اين كه

پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود: «فرزند او -مسلم كشته

راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مى‏ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود

مى‏فرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينه‏اش ريخت و فرمود: «به سوى

خدا شكايت مى‏برم، از آنچه كه خاندانم پس از من مى‏بينند».3حمايتهاى اين خانواده از اهل حق

موقعيت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار

داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبت‏به خاندان عقيل عطوفت و محبت‏بيشترى از ديگران نشان

مى‏داد و مى‏فرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد

مى‏آورم، اندوهگين مى‏شوم.

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:پس از شهادت حضرت على(ع), ] [ 9:35 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در ميان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهره‏هاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به

شمار مى‏رفت. «عقيل‏» برادر حضرت على(علیه السلام) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير

رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است: ابوطالب= (عقيل = مسلم) - (على = حسين بن على)

مسلم‏بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين‏بن على بود. دودمانى كه مسلم در آن

رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى مسلم در

آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز

كودكى، در ميان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ

شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد

مسلم كسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و

دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏اى پربار از اين اصل و تبار بود;و بنا به اصل

وراثت،خصلتهاى برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود.1

مسلم در زمان حضرت امير(ع) نوجوانى رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با

يكى از دختران امام به نام «رقيه‏» ازدواج كرد. اين وصلت‏بر ميزان فضيلتهاى مسلم افزود و او را بيشتر

در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى

برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع)

لشگر خود را صف‏آرايى مى‏كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله‏بن جعفر و مسلم‏بن عقيل را بر

جناح راست‏سپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابى‏بكر و هاشم‏بن عتبه

(مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبدالله‏بن عباس و عباس‏بن ربيعه و مالك اشتر

سپرد.2

[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:مسلم ‏بن عقيل كيست؟ , ] [ 9:33 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بندگی، آدم را تا کجا می‌برد؛ تا فرود وحی و معراج و مهم‌تر از همه این‌ها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیه‌ها که می‌رسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه می‌کند: همه چیز در ید قدرت عشق است ...  


قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فیِ السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَئهَا فَوَل وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَام وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ شَطْرَه وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ به غافلٍ عَمَّا یَعْمَلُون

نگاه‌های انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی) می‌بینیم! اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود باشی، باز می‌گردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده، به خوبی می‌دانند این فرمانِ حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده (و در کتاب‌های خود خوانده‌اند که پیغمبر اسلام، به سوی دو قبله، نماز می‌خواند)؛ و خداوند از اعمال آن‌ها (در مخفی داشتن این آیات) غافل نیست/سوره مبارکه بقره آیه 144

کتاب‌ها می‌نویسند:

از شأن نزول این آیه برمی‌آید یهودیان مسلمانان را سرزنش می‌کرده‌اند: که شما قبله ندارید، و از قبله ما استفاده می‌کنید، و با بیت‌المقدس به مسلمانان فخر می‌فروختند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این باب ناراحت می‌شد، شبی در تاریکی از خانه بیرون شد، و روی به سوی آسمان گردانید، منتظر بود وحیی از ناحیه خدای سبحان برسد، و این اندوهش را زایل سازد، پس این آیه نازل شد، و به فرضی که آیه‌ای نازل می‌شد، بر اینکه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است، باز حجتی می‌شد برای آن جناب علیه یهود، چون نه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ننگ داشت از اینکه رو به قبله یهودیان نماز بخواند، و نه مسلمانان؛ زیرا عبد به غیر اطاعت و قبول، شأنی ندارد، لکن آیه شریفه قبله‌ای جدید برای مسلمانان معین کرد، و سرزنش یهود و تفاخر آن‌ها را خاتمه داد، علاوه بر اینکه تکلیف مسلمانان را یک‌سره کرد، هم حجتی برای آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت.1

با تو می‌گویم :

به این آیه‌ها که می‌رسم جان می‌گیرم؛ این که بدانی کسی، یک کس خیلی بزرگ، یک ملیک مقتدر، یک علیم به ذات الصدور واقعی، کسی که پروانه روی گل‌ها، شیر بیشه‌ها، ستاره‌های آسمان و دانه‌دانه شن‌های بیابان‌ها، از آن اوست؛ هوای تو را دارد، هوای راه رفتن‌ات، نشست و برخاستت، زمزمه‌های زیر لب نیمه‌شب‌هایت، آشفتگی خواب‌هایت، کم شدن غذایت، عمیق شدن چین پیشانی‌ات ...

دلت قرص می‌شود به این که او را با تو سر و کاری هست، که دل داده است به مهر تو، به اینکه تو برای او با همه فرق داری و برای او کس دیگری هستی. این که بدانی حتی حواسش به انتظار ِچشم‌های تو هست و حساب و کتاب، چند باری را که خیره‌ی آسمان بالای سرت شده‌ای دارد؛ روی ابرها راه می‌روی انگار و دنیا، رنگ دیگری می‌گیرد برایت.

حالا تصورش را بکن، همان کسی که هوای تو را دارد و همه حواسش به همه تو هست و ضربان قلبت را می‌شمارد و صدای پایت را خوب خوب می‌شناسد؛ بیاید و بگوید که من نگاه منتظر تو را می‌بینم و حواسم به چشم‌های دوخته شده به آسمان تو هست، آن وقت است که یقین می‌کنی محبوب مطلوبش شده‌ای.

همانی شده‌ای که او می‌خواهد، بعد تعجب نمی‌کنی از این که آسمان و زمین را نشانت بدهد و بگوید تمامش را به خاطرخواهی تو بود که آفریدم. آن وقت حیران نمی‌شوی وقت صدایت می‌زند: حبیب من ...

که فهمیده‌ای همه عالم برای او یک طرف است و تو یک طرف دیگر هستی برایش. به این آیه‌ها که می‌رسم مبهوت می‌شوم. مبهوت این که بندگی، آدم را تا کجا می‌برد؛ تا فرود وحی و معراج و مهم‌تر از همه این‌ها تا جایی که پروردگارت صدایت بزند: دوست داشتنی من ... به این آیه‌ها که می‌رسم انگار کسی در گوشم نرم و آرام زمزمه می‌کند: همه چیز در ید قدرت عشق است..  

یادم بماند :

یادم بماند سرم به اطاعت تو که فرود بیاید؛ همانی می‌شوم که تو می‌خواهی.

 


1.ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 490 
[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:عاقبت فخرفروشی این جماعت! , ] [ 17:25 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش می‌زدیم. عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا می‌برد....


فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُواْ لیِ وَ لَا تَکْفُرُون

پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! و شکر مرا گویید و (در برابر نعمت‌هایم) کفران نکنید. /سوره مبارکه بقره آیه 152

کتاب‌ها می‌نویسند :

در معنای «فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ» چند قول است: سعید بن جبیر می‌گوید: یعنی شما مرا به واسطه اطاعت به یاد بیاورید تا من هم شما را به وسیله رحمت خود به یاد بیاورم چنان که فرمود «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون» 1 یعنی خدا و رسول را اطاعت کنید تا مشمول رحمت گردیدابن عباس می‌گوید: یعنی مرا به وسیله اطاعت به یاد بیاورید تا شما را به وسیله کمک و امداد خود یادآوری کنم همان‌طور که فرمود: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» 2 یعنی کسانی که در رضایت ما کوشش می‌کنند آنان را به راه‌های موفقیّت هدایت می‌کنیم ابن کیسان می‌گوید: یعنی شما مرا به وسیله شکر نعمت من به یاد بیاورید تا من شما را به واسطه افزودن نعمت‌های خود یاد کنم چنان که فرمود: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ 3 » یعنی هر گاه شکر نعمت مرا بجا بیاورید بر نعمت شما می‌افزایم بعضی گفته‌اند یعنی «مرا در روی زمین به یاد بیاورید تا شما را در موقعی که در زیر زمین قرار خواهید گرفت یاد کنم» چنان که در دعا هست: خدایا مرا در هنگام بلا آن موقعی که فراموش‌کاران از مردم فراموش می‌کنند تو یاد کن.

برخی گفتند یعنی «در دنیا به یاد من باشید تا در آخرت به یاد شما باشم»

بعضی گفته‌اند «در هنگام نعمت و رفاه به یاد من باشید تا هنگام شدّت و گرفتاری شما را یاد کنم همان‌طور که فرمود» فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُون «4 یعنی اگر او (یونس علیه‌السلام) به تسبیح و ستایش خدا نمی‌پرداخت می‌بایست تا قیامت در شکم ماهی می‌زیست و در خبر وارد شده است در هنگام رفاه متوجّه خداوند باش تا در هنگام شدت او به تو توجه کند

برخی می‌گویند: «یعنی شما مرا به وسیله دعا یاد کنید تا به وسیله اجابت یاد کنم» به دلیل قول خداوند «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ 5 یعنی بخوانید تا اجابت کنم

از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده است که فرمود: «پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله فرمودند: فرشته‌ای که اعمال را می‌نویسد نامه اعمال انسان را اول روز و اوّل شب برای ثبت اعمال مهیّا می‌کند شما در اول افعال روزانه و آخر آن، عمل خیری انجام بدهید تا در صحیفه اعمال شما درج گردد 6

همچنین محمدبن مسلم از حضرت ابی جعفر؛ امام موسی کاظم علیه‌السلام روایت می‌کند که فرمودند : تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها از (مصادیق) یاد خداست. 7

با تو می‌گویم :

هیچ کس شاید به قدر بچه‌ها، تاریخ دقیق تولدش را نداند و برای رسیدنش روزشماری نکند و شب قبلش از ذوق، بی‌خواب نشود. بچه‌تر که بودم سر یکی از همین جشن تولدها، اصرار کرده بودم که باید همه اهل فامیل باشند و یک سال بزرگ‌تر شدنم را ببینند و برای شمع تولد فوت کردنم، دست بزنند. همین هم شد. خیلی‌ها آمدند و من صاحب لباس‌ها و عروسک‌های زیادی شدم. یادم هست، آخر شب وقت جمع و جور کردن خانه، چیزی از لای کاغذ کادوهای پاره لیز خورد و روی فرش افتاد : صد و یک تکه سنگ صاف و یک نخ که هدیه مادربزرگ من بود که همه عزیز جان صدایش می‌زدیم. هدیه ای که به خاطر سادگی‌اش لابه لای هدیه‌های رنگ و وارنگ گم شده بود. حالا که سال‌ها از آن روز گذشته و از میان همه آن لباس‌ها و عروسک‌ها، فقط همین تسبیح سفید برایم به یادگار مانده است، با خودم فکر می‌کنم شاید از میان آن همه «تولدت میارک»، بین آن همه کادو، عزیزترین هدیه همین باشد؛ همین صد و یک تکه سنگ صاف سفید و یک تکه نخ تا لحظه‌های بی قراری، توی دست‌هایم بچرخد و بشود ذکر ... که با من بیاید تا خراسان و حضرت خورشید را طواف کند. که بشود تسبیح جانماز و بنشیند کنار یاس‌های خوشبوی حیاط که جا خوش کرده‌اند در جانماز تمام اهل خانه ... عزیزترین هدیه، همین تسبیح یک دست سفید است که مرا تا یاد خدایی تو بالا ببرد.

یادم بماند :

در گوشی می‌گویم که حتی اگر من تو را یادم برود، حاشا که تو فراموشم کنی.  


1.سوره مبارکه آل عمران آیه 123

2.سوره مبارکه عنکبوت آیه 69

3.سوره مبارکه ابراهیم آیه 7

4.سوره مبارکه صافات آیه 143 و 144

5.سوره مبارکه غافر آیه 60

6.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 118

7.کتاب التفسیر عیاشی، ج 1، ص 68

[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:بهترین هدیه , ] [ 17:22 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده می‌کنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانی‌ها را به همه مسلمانان جهان  درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر می‌دیدم که سؤالی داشتند، شانه‌هایم را بالا می‌انداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمی‌دانم، بی‌تفاوت از کنارشان رد می‌شدم.


وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبّ‌ِ اجْعَلْ هَاذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُْم بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ  قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیَ عَذَابِ النَّارِ  وَ بِئْسَ الْمَصِیر

و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: «پروردگارا! این سرزمین را شهر امنی قرار ده! و اهل آن را- آن‌ها که به خدا و روز بازپسین، ایمان آورده‌اند- از ثمرات (گوناگون)، روزی ده!» (گفت:) «ما دعای تو را اجابت کردیم و مؤمنان را از انواع برکات، بهره‌مند ساختیم (اما به آن‌ها که کافر شدند، بهره کمی خواهیم داد سپس آن‌ها را به عذاب آتش می‌کشانیم و چه بد سرانجامی دارند./سوره مبارکه بقره آیه 126

کتاب‌ها می‌نویسند :

از حضرت صادق علیه‌السلام – در مورد بَلَدًا ءَامِنًا -  نقل گردیده است که فرمودند: کسی که داخل حرم گردد در حالی که به آن پناه آورده باشد از غضب پروردگار ایمن است و حیوانات وحشی و پرندگانی که به حرم داخل می‌گردند تا از حرم بیرون نرفته‌اند امنیّت دارند و کسی حق ندارد آن‌ها را رم بدهد یا اذیّت کند نیز به همین معنی برمی گردد.

پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نیز روز فتح مکه فرمودند: خداوند روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید «مکه» را تا روز قیامت محترم قرار داد. و برای هیچ‌کس- نه پیش از من و نه بعد از من- جایز نبوده و نیست که احترام آن را بشکند، تنها برای من در یک ساعت از روز جایز گردید که به قصد فتح و تسخیر آن با سپاه وارد آن گردم از این روایت و امثال آن که در میان محدّثین مشهور است استفاده می‌شود که «مکه» پیش از دعای حضرت ابراهیم علیه‌السلام مورد احترام بوده است منتها این احترام به واسطه دعای آن حضرت تاکید و تجدید شده است.

ولی بعضی گفته‌اند که «مکه» به واسطه دعای حضرت ابراهیم علیه‌السلام احترام یافته است و پیش از آن مانند شهری دیگر بوده است. دلیل آن روایتی است که از رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمودند: انّ ابراهیم حرم مکه وانی حرمت المدینه. یعنی: ابراهیم علیه‌السلام مکه را محترم گردانید و من مدینه را محترم قرار دادم.

همچنین در مورد ثمرات در این آیه از حضرت باقر علیه‌السلام روایت است که فرمودند: مقصود حضرت ابراهیم علیه‌السلام در دعای خود این بود که میوه‌ها از شهرهای دیگر به مکه حمل شود و در دسترس اهالی آن قرار بگیرد. ولی حضرت صادق علیه‌السلام فرمودند که: مراد حضرت ابراهیم علیه‌السلام از میوه‌هایی که آن‌ها را برای اهل مکه تقاضا کرد میوه‌های خوردنی نیست بلکه منظور میوه دل‌های مردم یعنی «محبت» است به این معنا پروردگارا! مردم مکه را محبوب خلق بگردان تا به سوی آن‌ها رفت و آمد کنند.1

با تو  می‌گویم :

سایه‌های بلند مردان آفریقایی را یکی یکی پشت سر می‌گذارم. از کنار تنه زدن‌ها بی‌اندکی ناراحتی رد می‌شوم. چهره های غریبه‌ی سیاه سفید و زرد و سرخ، آشناترین چهره‌هایی هستند که می‌شناسم؛ اهالی مراکش که پی‌پرسیدن کشورم محاصره‌ام می‌کنند، نگران نمی‌شوم. صداهای ناآشنا و گویش‌های متفاوت که در هم می‌آمیزند، از نفهمیدنشان کلافه نمی‌شوم. پایم از لگد ِزن آفتاب‌سوخته بلندقامت که  بی‌عذرخواهی می‌گذرد، درد نمی‌گیرد.

اینجا همه چیز جور دیگری است. اگر این مردهای غریبه را که اینجا آرام و با خیال راحت، کنارشان طواف می‌کنم در خیابان خلوتی در تهران می‌دیدم، حتماً با عجله و با دعای پنهان زیرلبی از کنارشان به سرعت می‌گذشتم. اگر این چهره‌های رنگی - که اینجا چهره‌شان شبیه صمیمی‌ترین دوست‌های دوره دبیرستان است - را جای دیگری می‌دیدم، می‌ایستادم به تماشا و با تعجب و بی‌کمترین نشانه‌ی آشنایی، محو تفاوت رنگ‌هایشان می‌شدم. اگر همین جماعت مراکشی را که حالا از همه توانم استفاده می‌کنم تا حرفم را بفهمند و نگاه مهربان ِ ایرانی‌ها را به همه مسلمانان جهان  درک کنند؛ وقت رد شدن از میدانی وسط شهر می‌دیدم که سؤالی داشتند، شانه‌هایم را بالا می‌انداختم و با گفتن ببخشید من فرانسه نمی‌دانم، بی‌تفاوت از کنارشان رد می‌شدم.

این کلمه‌های مبهم و ناآشنا که اینجا برایم تبدیل شده‌اند به سرودی زیبا که مضمون اصلی‌اش خداست‌؛ را در فرودگاه  می‌شنیدم، از این که هیچ کدامشان را نمی‌فهمم حیران و سرگردان می‌شدم.

اگر این زن بلندقامت در شلوغی بازار، پایم را لگد می‌کرد یا تنه می‌زد؛ ناراحت می‌شدم؛ اما اینجا جای دیگری است.

آدم‌ها، وقتی با لباس‌های یک شکل و یک رنگ، آرام و  موقر، با چشم‌های به‌اشک‌نشسته، واردش می‌شوند؛ آدم‌های دیگری می‌شوند که آشنایند و کنارشان آرام هستی.

همه این‌ها اثر اینجاست...اثر خانه ایی که امن‌ترین جای جهان است.

 

یادم بماند:

یادم بماند هیچ کجا خانه تو نمی‌شود...




1.ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن ،ج 2 ، ص 48 و 49

[ چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:امن‌ترین جای ِ جهان, ] [ 17:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 31 32 33 34 35 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب