مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

بدوران اوج قدرت معاويه يعنى پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) عدى بن حاتم بر معاويه وارد شد، پسر هند خواست احساسات عدى را بر عليه على (عليه السلام) تحريك كند و بدين وسيله شايد بتواند از علاقه او نسبت به آن حضرت بكاهد! بهمين منظور در حاليكه متوجه عدى بود گفت: اين الطرفات يعنى پسرهايت كه بنام طريف و طارف و طرفه بودند چه شدند؟
عدى گفت در صفين در ركاب على بن ابيطالب بشهادت نايل شدند.
معاويه - على با تو به انصاف و عدالت رفتار نكرده پسران ترا بميدان مرگ فرستاده كشته شده‏اند اما فرزندان خود را نگاه داشته.
عدى - نه معاويه چنين نيست كه تو خيال كردى بلكه من با او به انصاف رفتار نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم.

دور از حريم كوى تو شرمنده مانده‏ام

 

شرمنده مانده‏ام كه چرا زنده مانده‏ام216

معاويه تا آخر فهميد كه اين افراد حقيقت على را خوب شناخته‏اند و با اين نيرنگ‏ها ممكن نيست اينها را بدام انداخت، و بلكه لازم است حقيقت على را از اين افراد بدست آورد.
معاويه فورا از فرصت استفاده كرده گفت على را به من تعريف كن. عدى از اين پيشنهاد معذرت خواست، ولى معاويه قبول نكرد و اصرار ورزيد.
عدى شروع كرد: كان بعيد المدى، شديد القوى، يقول عدلا و يحكم فصلا، تنفجر الحكمه من جوانبه و العلم من نواحيه، يستوحش من الدنيا و زهرتها و يستأنس بالليل و وحشته و كان والله غريز الدمعه، طويل الفكره، يحاسب نفسه اذاخلا و يقلب كفه على ما مضى، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاحدنا، يجيبنا اذا سألناه و يدنينا اذا اتيناه و نحن مع تقريبه‏لنا و قربه منالانكلمه لهيبته و لا نرفع اعيننا اليه لعظمته فان تبسم فعن اللولوء المنظوم، يعظم اهل الدين و يتحبب الى المساكين، لايخاف القوى ظلمه و لاييئس الضعيف من عدله، فاقسم لقد رأيته ليلة و قد مثل فى محرابه وارخى الليل سر باله و غارت نجومه و دموعه تحادر على لحيته و هو يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين فكانى الآن اسمعه و هو يقول يا دنيا الى تعرضت ام الى اقبلت غرى غيرى، لاحان حينك، هيهات قد طلقتك ثلاثه لارجعة لى فعيشك حقير و خطرك يسير آه من قلة الزاد و بعد السفر و قلة الانس قال فو كفت عنا معاوية و جعل ينشفها بكمه ثم قال: يرحم الله اباالحسن، كان كذالك، فكيف صبرك عنه؟ قال كصبر من ذبح ولدها فى حجرها فهى لاترقى دمعها و لاتسكن عبرتها، قال فكيف ذكرك له؟ قال و هل يتركنى الدهر ان انساه217.
مردى بود دورانديش و نيرومند، گفتارش عادلانه و قضاوتش با حقيقت تطبيق مينمود، علم و حكمت از همه اطراف و جوانبش تراوش ميكرد، از دنيا و تجملاتش وحشت داشت اما باشب و تاريكى‏هاى آن انس ميورزيد، بخدا سوگند فراوان اشگ ميريخت و انديشه‏اى داشت طولانى، در خلوتگاه از نفس خود مؤاخذه ميكرد و از او حساب ميكشيد و از گذشته تأسف ميخورد، لباس كوتاه و خوراك زبر و خشن را دوست ميداشت، در اجتماع با ساير افراد تميز نداشت، از هرچه ميپرسيديم پاسخ ميداد، و هر وقت پيش او مى‏آمديم ما را بخود جلب ميكرد و با وجود آنكه بعد فاصله را از ميان برداشته بود و ما را بخود نزديك كرده بود. باز از هيبت مقام والاى او قدرت سخن گفتن نداشتيم، و از عظمت او ممكن نبود بصورتش نگاه كنيم، هرگاه تبسم ميكرد گويا از رشته مرواريد پرده ميشد، ديندارانرا بزرگ ميداشت و با بيچارگان دوستى مى‏نمود، در حكومتش به زورمندان ستم نمى‏شد و ضعيفان از دادگريش نااميد نبودند.
بخدا قسم در نيمه شبى كه تاريكى همه جا را فرا گرفته بود، و ستارگان غروب كرده بودند، على (عليه السلام) را در محراب عبادت ديديم مانند مار گزيده بخود مى‏پيچيد، و همانند شخص داغديده گريه ميكرد، گويا آنكه الان ناله‏هايش در گوشم طنين انداخته ميگفت اى دنيا از چه متوجه من شده و بمن رو آورده‏اى، از من دور شو و غير مرا فريب ده من صيد تو نيستم، و نتوانى مرا بدام خود اندازى، من ترا سه مرتبه طلاق گفته‏ام و حق رجوع نمانده، زيرا زندگى با تو بى‏ارزش و خطرش بزرگ است، آه از كمى توشه و دورى راه و تنهائى كه مونسش كم است.
وقتيكه سخن عدى به اينجا رسيد اشگ از ديدگان معاويه جارى شد و با آستين خود اشگ چشمانش را پاك كرد و گفت:
خدا ابوالحسن را رحمت كند كه اينچنين بود.
سپس از عدى پرسيد با اين وصف چگونه در فراق على شكيبائى مى‏كنى؟
گفت مانند مادريكه بچه‏اش را در دامنش سربريده‏اند هرگز اشگش خشك نشود و اندوهش پايان نپذيرد.
پرسيد چه وقت بياد على مى‏افتى؟ گفت ابداً فراموش نميكنم.
اين چه عظمت روحى است كه افراد را بدام عشق خود ميكشد؟ اين چه نفوذى است كه تا اعماق دل مردم ريشه دوانى ميكند و هيچوقت از صفحه خاطر محو نميشود، و همين جذبه معنوى است كه در رجال الهى و مردان آسمانى طوفانى در اجتماع انسانها ايجاد ميكند و به ساحل خداشناسى و كمالات دين ميكشاند.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:عدى بن حاتم به معاويه چه گفت, ] [ 7:21 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عايشه گفت من از رسول خدا شنيدم ميفرمود در (عذراء) جماعتى از امت كشته ميشوند كه خدا و ساكنان آسمانها بخاطر ايشان غضب ميكنند. سيقتل بعذراء ناس يغضب الله لهم و اهل السماء213.
عايشه وقتيكه خبر اسارت و گرفتارى حجر را شنيد عبدالرحمان بن حارث را پيش معاويه فرستاد تا از كشتن حجر جلوگيرى نمايد متأسفانه وى موقعى رسيد كه كار از كار گذشته بود و عبدالرحمان با لحن اعتراض‏آميزى بمعاويه گفت پس حلم و بردبارى ابوسفيان چه شد؟ گفت از وقتيكه مانند تو افراد حليم و بردبار از اطراف من دور شدند من حلم را از دست دادم و اين كار از زياد به من تحميل كرد و من ناچار پذيرفتم.
عايشه همواره اين جمله را زياد تكرار ميكرد: اگر نبود كه هرچه را تعقيب نمودم بدتر از اول شد و مفسده‏اش زيادتر از مصلحتش گرديد هر آينه قتل و كشتن حجر را تعقيب ميكردم.
عبدالله بن عمر موقعى كه در وسط بازار خبر قتل حجر را شنيد عمامه از سر افكند و خود بزمين افتاد هنگاميكه برخاست با صداى بلند گريه ميكرد.
ربيع بن زياد حارئى كه از طرف معاويه حاكم خراسان بود، موقعى كه شنيد حجر را شهيد كرده‏اند دست بدعا برداشت و عرض كرد خدايا اگر ربيع نزد تو مقامى دارد الان مرگ او را برسان از جا حركت نكرد تا جان سپرد214.
حسن بصرى گويد از طرف معاويه در خراسان مأموريت جنگ داشتم مردى از تابعين باما بود كه براى ما نماز ميخواند، روزى نماز ظهر را خواند سپس در بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد چنين گفت: مردم امروز در اسلام حادثه فجيعى رخ داده كه بعد از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين حادثه واقع نشده بود بمن رسيده كه معاويه حجر و اصحاب او را كشته اگر در ميان مسلمين مردان باغيرت وجود دارد بر عهده آنها شود قصاص اين عمل، و اگر نيست از خدا ميخواهم مرا قبض روح كند. راوى گويد: اين مرد غير از اين نماز براى ما نماز نخواند مگر آنكه صداى شيون از خانه او شنيدم215.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:قتل حجر طوفانى برپا كرد, ] [ 7:20 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

معاويه ياران على (عليه السلام) را هر چه اجبار ميكرد و تهديد مينمود كه از على (عليه السلام) دست بردارند ابداً اعتناء نميكردند تا بمرحله قتل ميرسيد، از جان خود ميگذشتند ولى از محبت و ولايت دست برنميداشتند، از جمله آنها بود حجربن عدى كندى پس از شهادت على (عليه السلام) يازده سال با معاويه و عمال و حكام او در كوفه بمخالفت برخاست و بارها مغيره بن شعبه را از منبر به پائين كشيد و بجرم ناسزا گفتن او به على او را فحش داد و پس از مرگ مغيره بسال 51 هجرى زيادبن ابيه كه والى كوفه شد هر وقت ميخواست نسبت بمقام على (عليه السلام) جسارت كند باز حجر مانند سابق باشدت جواب ميگفت و مردم را بر عليه او تحريك ميكرد.
بدروان حكومت عمروبن حريث كه نيابتا از طرف زياد ابن ابيه در كوفه حكومت ميكرد و زياد به بصره رفته بود حجربن عدى رسما معاويه را لعن ميكرد و شيعيان على كلا به تبعيت او از معاويه بيزارى ميكردند و لعن ميگفتند.
تا آنكه زياد از بصره برگشت و زد و خوردهاى متناوب بين شرطه كوفه و هواخواهان حجر اتفاق افتاد و حجر بصورت جلب پيش معاويه فرستاده شد، معاويه به حجر و ياران او پيشنهاد بيزارى از على نمود ولى آنان قبول نكرده و همه مرگ را استقبال نمودند.
معاويه دستور قتل حجر و يارانش را داد و در محليكه بنام مرج عذراء شهرت داشت آنان را بقتل رساندند حجر وصيت كرد كه زنجير اسارت او را باز نكنند و خون او را نشويند و همانطور دفن نمايند210. بدين ترتيب حجر و شش نفر ديگر كه با او بودند بجرم دوستى على (عليه السلام) كشته شدند و دست از محبت آن حضرت برنداشتند211.
حجر يك نابغه انسانيت و روحانيت بود، على (عليه السلام) در پيشگوئيهاى خود از ماجراى قتل او و يارانش خبر داده بود:
يا اهل العراق ستقتل سبعه نفر بعذراء مثلهم كمثل اصحاب اخدود212.
اى مردم عراق بزودى هفت نفر در عذراء كشته ميشوند، مثل آنها مثل اصحاب اخدود است.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز از قتل حجر و يارانش خبر داده بود: ابوالاسود دئلى گويد: پس از كشته شدن حجر معاويه به منزل عايشه وارد شد، عايشه او را به قتل حجر و رفقايش توبيخ نمود و اعتراض كرد، معاويه پاسخ داد صلاح امت را در كشتن آنان ديدم اگر زنده ميماندند امت پيغمبر فاسد ميشد.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:جاذبه على (عليه السلام) و ياران او, ] [ 7:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

دكتر گوستاولوبون دانشمند مشهور فرانسوى راجع به نفوذ اسلام در افكار مسلمانان گويد:
ديدن اسلام از نظر تأثير در پيروان خود از هيچيك از اديان و مذاهب دنيا كمتر نيست و اقوامى كه اين احكام براى دلالت آنها نازل شده اگر چه هر قدر زماناً با هم اختلاف داشته باشند حاليه هم بهمان درجه پاى بند احكامند كه در هزار و سيصد سال قبل پايبند بوده‏اند.
روزه رمضان كه از روزه اربعين بعضى فرقه‏هاى نصارى هم سختر است معذلك مردم مسلمان دنيا با كمال مراقبت از عهده آن بر مى‏آيند، و همچنين است حال نماز در تمام اقطار آسيا و امريكا و نقاطيكه من سفر كرده‏ام مخصوصاً ديده‏ام كه هميشه اين ركن اعظم اسلامى را با كمال اهتمام سر وقت ادا ميكنند.
در رودخانه نيل اتفاق افتاد كه با جمعى از اعراب همسفر بودم و يك عده مقصر در ميان آنها بودند كه همه را به زنجير بسته ميبردند.
چيزيكه بر تعجب من مى‏افزود اين بود كه ديدم اين مقصرين بدون خوف از مجازات حكومت وقت حدود قانون مدنى را شكسته‏اند ولى نسبت بقانون مذهبى جرئت مخالف ندارند، چنانكه وقت نماز ميشد زنجيرهاى خود را كنار گذاشته به ركوع و سجود و پرستش خدا مشغول مى‏شدند207.

تزوير يغما و جلب عواطف حاكم

اگر كسى تظاهر بعمل كردن به قوانين اسلام نمايد باز در نفوس و روحيه مردم يك نوع اثر وضعى دارد. معروف است يغما شاعر معروف جندقى208 وقتيكه در كاشان بوده مردم شهر از وى به قاضى شكايت ميكنند كه يغما اهل عيش و نوش باده گسارى است و اعتنائى به مذهب ندارد، قاضى دستور ميدهد كه حد شرعى بر او جارى كنند و شلاقش بزنند. شب قبل از اجراى حكم يغما در زندان وسايل نماز ميخواهد و نيمه شب قاضى صداى مناجات او را مى‏شنود از حكمى كه داده بود پشيمان مى‏شود و او را مى‏بخشايد يغما كه اين جريان را قبلاً پيش بينى ميكرد، در همان شب عفو، غزلى مى‏سرايد و آنرا روى تكه كاغذى نوشته زير مخده ميگذارد بعد از رفتن او متوجه ميشوند كه عبادت او تظاهر بوده بدنبالش ميگردند ولى او را نمى‏يابند.
چند بيت از آن غزل در ذيل آورده ميشود:

بهار ارباده در ساغر نميكردم چه مى‏كردم چرا گويند درخم خرقه صوفى فرو كردى ز شحنه شهر جان بردم به تزوير مسلمانى گشود آنچه از حرم بايست از ديرم اگر يغما

 

ز ساغر گر دماغى تر نميكردم چه مى‏كردم به زهد آلوده بودم گر نميكردم چه ميكردم مداراگر به اين كافر نميكردم چه ميكردم؟ رخ اميد بر اين در نميكردم چه ميكردم؟

يغما باقاآنى معاصر بوده و در سالهاى نخستين زندگيش تخلص او مجنون بود اما بعد از آنكه حاكم سمنان اموال او را مصادره كرد، تخلص يغما را برگزيد و اين بيت را پس از غارت اموال سروده است:

مرا از مال دنيا يك تخلص ماند مجنونم

 

بكار آيد گر اين ليلى وش آنرا نيز يغما كن209

اين مرد با آنكه زادگاهش و زندگيش و مردن و مدفنش نيز در خور بود فقط در جندق صاحب آب و ملك بوده به چه علل با جندقى شهرت يافته بدست نيامده است.

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:جاذبه اسلام از نظر دكتر گوستاولوبون, ] [ 16:13 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كم ديده شده كه مرد استقامت داشته باشد تا دم مرگ عقيده و مرام خود را خوب نگاه دارد و اين امر بقدرى اهميت دارد كه رسول خدا اظهار ناتوانى و خستگى ميكند، مى‏فرمايد سوره هود پيرم كرد و مويم را سفيد نمود بجهت آيه استقم كما امرت: به آنچه مأموريت دارى پايدار و ثابت باش.
در همان روز احد جمعى از ميدان فرار كردند و رسول خدا را تنها گذاشتند، و اما پيغمبر از يك سرباز رشيد بنام ابودجانه بيعت خود را برداشت و فرمود جان خود را بسلامت برهان اما على از من است من از اويم، اين سرباز چنان گريست كه پيغمبر را متأثر كرد و گفت يا رسول الله بكجا روم؟ بسوى همسرم كه خواهد مرد و يا خانه‏ام كه خراب خواهد شد يا بمال خود برگردم كه فانى ميشود.
دل رسول خدا بحال او سوخت مجدداً اجازه مبارزت داد و حمله بر سپاه دشمن نمود و آنقدر جراحت برداشت كه بزمين افتاد و جسد او را على (عليه السلام) پيش پيغمبر آورد.

روز احد على (عليه السلام) در ميدان نبرد تنها ماند

على (عليه السلام) تنها به سپاه دشمن حمله برد و چنان در رزمگاه كوشيد كه نود زخم برداشت و شانزده مرتبه به هنگام حمله بر زمين افتاد چنانچه چهار مرتبه جبرئيل او را از زمين بلند كرد وقتى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاهش به على (عليه السلام) افتاد ديد از كثرت رزم پاهاى على لرزان است، سربآسمان كرده از خداوند طلب نصرت نمود.

اين زن داغديده چه علاقه به پيغمبر دارد؟

در همان روز عايشه باجمعى از بانوان براى سراغ پيغمبر رو به كوه احد ميشتافتند، در اثناى راه باهنده زوجه عمرو بن جموح روبرو شدند، در حاليكه سه جنازه بر يك شتر حمل كرده ميبرد از پيغمبر سراغ گرفتند مژده سلامتى او را داد سپس پرسيدند اين جنازه‏ها كيستند گفت يكى شوهرم عمرو بن جموح است، ديگرى پسرم خلاد، سومى برادرم عبدالله. بانوان پيغمبر بداغ دل او رقت كرده و گفتند خدا بتو صبر دهد، عجب مصيبت سختى ديده‏اى. با كمال شجاعت اين جمله را گفت: بعد حيوة النبى كل شيى‏ء جليل پس از زنده ماندن پيغمبر هر مصيبت بما آسان و مرگ هر عزيز بما سهل است.

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:همه رو بفرارند بجز يك سرباز, ] [ 16:11 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از حذيفه اعجب است كه سعدبن ربيع در جنگ احد هنگاميكه آتش پيكار فرونشست مسلمين از مجروحين و كشته شدگان خود جستجو ميكردند، رسول خدا فرمود كدام يك از شماها مرا از حال سعدبن ربيع خبر مى‏آورد كه من از وى نگرانم؟
مردى گفت من حاضر باين خدمت هستم. رسول خدا بيكسو اشاره فرمود و گفت آنجا را جستجو كن، سعد در همانجا افتاده و بر پيكرش دوازده نيزه وارد شده است، سلام مرا به او برسان.
آنمرد ميگويد مطابق دستور پيغمبر بهمان موضع رفتم سعد را در ميان گشتگان يافته صدا زدم يا سعد! جواب نداد، مرتبه دوم گفتم: سعد، پيغمبر از شما نگران است و مرا عقب تو فرستاده همينكه اسم پيغمبر را شنيد مانند جوجه نميه جان از خاك و خون سربرداشته گفت راست ميگوئى؟ پيغمبر زنده است206.
گفتم آرى پيغمبر سلامت است و مرا براى تفحص از حال تو فرستاده و همين محل را نشان داده و فرموده كه دوازده زخم نيزه بر بدن سعد وارد ساخته‏اند.
سعد از شنيدن سلامتى پيغمبر رمقى بخود گرفته گفت خدا را شكر كه رسول خدا زنده است و راست فرموده دوازده زخم نيزه بر بدنم رسيده است. هر چه زودتر بحضور رسول خدا برگشته سلام مرا بر انصار برسان و بگو برادر شما سعد ميگويد بخدا سوگند شما هيچگونه عذرى در پيشگاه خدا نداريد اگر خارى بر بدن پيغمبر وارد شود تا وقتيكه چشمان شما باز و خون در رگهاى شما جريان دارد از رسول خدا غفلت نورزيد و جان قربان او كنيد.
در اين لحظه نفس عميقى كشيده خون از گلويش جارى شد و چشم از جهان بربست و رخت بر جهان جاويدانى كشيد، خدمت پيغمبر رسيدم گفتار سعد را بعرض رسانيدم.
فقال رحم الله سعدا نصرنا حيا و ميتا: خداوند سعد را رحمت كند، در زمان زندگى ما را يارى كرد و اكنون هنگام مرگ ما را سفارش و كمك ميكند (حيوة القلوب ج 2 ناسخ ج حضرت رسول).

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:جنگ احد و يار وفادار پيغمبر ص سعد بن ربيع‏, ] [ 16:10 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

المستنصربالله204 كه از خلفاى مقتدر عباسى بود روزى از بغداد پايتخت خلافت براى ديدن سامرا باتفاق وزراء و رجال مملكت حركت ميكند، و پس از انجام تشريفات معموله جهت زيارت عسكريين - عليهما السلام مشرف ميشود حرم را بسيار مجلل و آبرومند مشاهده ميكند و با فرشهاى زيبا مفروش و پرده‏هاى رنگارنگ و سنگين قيمت آويزان و مردم فوج فوج براى زيارت رفت و آمد ميكنند و كمال ادب و منتهاى خضوع را رعايت كرده و روبروى ضريح ايستاده زيارت ميكنند در حاليكه چشمهايشان پر از اشك است و هنگام مراجعت بايكدنيا حسرت برميگردند و نميتوانند بآسانى از قبر جدا شوند.
المستنصر پس از انجام مراسم احترام و ادب و ديدن اين منظره از حرم خارج شده و بسمت مقابر پدرانش كه نزديك حرم مطهر واقع شده بود روان گرديد تا فاتحه بخواند، وارد آن محل شد در حاليكه بناى آرامگاه نيمه ويران است، و قبرهايشان مساوى با سطح زمين شده گرد و غبار روى آنها را پوشانيده و پرندگان روى قبرها فضله ريخته كسى هم براى خواندن فاتحه بدانجا نميرود، با ديدن اين دو منظره متفاوت يكى از وزراء او خطاب به خليفه نمود و گفت:
اميرالمؤمنين سلامت باد تا كى بدين عار و ننگ صبر ميكند اينها قبور پدران تو است در دوران زندگى خود زمامدار و فرمانرواى كشورهاى اسلامى بودند، خزينه‏هائى پر از ثروت داشتند، اينك گورهاى آنها است كه نيمه ويران است و مورد توجه مردم نيست، زمين مقابر فرشى ندارد، و گردوغبار و كثافت حيوانات روى قبرها را پوشانيده است در حاليكه شما فرزند شايسته و خلف صالح و مقتدر هستيد.
اما قبور عسكريين اينگونه مورد توجه تمام طبقات مردم است و همه براى رفع گرفتاريهاى خود از نظر معنوى بآنها متوسل شده نتيجه ميگيرند با آنكه آنان در دوران زندگى يا در زندان بودند و يا بصورت تبعيد بسر ميبردند و يا تحت نظر بودند و هميشه از رقباى خطرناك خلافت خاندان شما بشمار ميرفتند وزير به بيانات تملق‏آميز خود خاتمه داد و منتظر جواب خليفه بود.
المستنصر پس از شنيدن سخنان وزير سربزير انداخت و در فكر عميق فرو رفت حاضرين نگاهى بوزير و نگاهى بخليفه ميكردند و هر يك نسبت بعكس العمل سخنان وزير فكرى ميكردند چند ثانيه سكوت حكمفرما بود سپس خليفه رو بوزير نموده و علت واقعى مورد سئوال را بيان كرد و بالهجه‏اى كه حاكى از ناراحتى درونى بود گفت:
هذا امر سماوى‏
اين دو منظره متفاوت و اين اختلاف فاحش يك تقدير آسمانى است و قدرت ما هم در برابر آن جزئى‏ترين ارزشى ندارد و ما آنچه توانستيم در احترامات قبور پدران مان انجام داديم اما دلهاى مرد تحت تسلط ما نيست و ما نميتوانيم آنها را جذب كنيم، حكوت ما تنها برابدان مردم است نه بر دلهاى آنان. ما بر مقبره‏هاى پدران خود فرش و پرده‏هاى گرانبها خريديم كه به پايه قبور اولاد پيغمبر برسانيم ولى چكنيم نيمه شب آمدند همه را بسرقت بردند و كسى بقصد زيارت نيامد و نخواهد آمد.
اما بفرزندان پيغمبر، مردم بايكدنيا عشق و علاقه از ثروت خود گذشته در تزيين حرم آنها خرج مى‏كنند، فرش ميخرند، پرده مى‏آورند، تجديد بنا ميكنند، از جان و دل خدمت ميكنند. اين يك جذبه‏ايست كه بآنها اختصاص دارد205.

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:خليفه عباسى به سامرا ميرود, ] [ 7:39 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بهمنيار از شاگردان ملازم بوعلى است كه ارادتش نسبت به استاد فوق العاده بود. مقام علمى و نبوغ فكرى و استعداد كم‏نظير خدادادى و قواى سرشار استاد كه او را يك فرد نابغه معرفى ميكرد بهمنيار را بحيرت انداخته جرئت را بجائى رسانيد كه پيشنهاد خطرناكى باستاد خود نمود.
روزى به وى گفت استاد چرا ادعاى نبوت نميكنى و خود را بعوان يك پيغمبر فرستاده خدا معرفى نمى‏نمائى در حاليكه چنين ادعاء از تو بجا و زيبنده است و كسى را ياراى انكار آن نباشد و هر كس در مقابل مقام علمى تو سرتسليم فرود مى‏آورد زيرا تو در جهان علم و جهات فضيلت سرآمد دهر و اعلم عصر خود هستى.
بهمنيار بارها اين پيشنهاد را به بوعلى نمود اما جوابى از استاد نشنيد تا آنكه فصل زمستان فرا رسيد در يك شب كه هوا يخبندان و بسيار سرد بود و برف روى زمين و قله كوهها را پوشانيده بود بوعلى در اطاق گرمى در زير كرسى استراحت كرده بود بهمنيار هم در پله ديگر در خواب عميقى فرورفته بود، ساعت، آخر شب را نشان ميداد بوعلى از خواب بيدار شد در حاليكه تشنگى او را سخت ناراحت كرده بود ولى آب در دسترس نبود و بايد از بيرون آورد.
بوعلى دست به شانه شاگرد گذاشت و باصداى آمرانه در عين حال آميخته با محبت او را سه مرتبه صدا زد، بهمنيار چشم باز كرده دست استاد را روى شانه خود ديد، سلامى گفت استاد پس از جواب سلام فرمود تشنه‏ام ظرف آب بيرون است آنرا براى من بياور.
بهمنيار با چشمان نيمه باز به خارج اطاق متوجه شد و پنجره‏هاى يخ بسته را مشاهده نمود شدت سرماى خارج اتاق را خوب بررسى كرد و ميزان خطر و صدمه جانى بياد آورد آنا تصميم بر عدم اطاعت استاد گرفت ولى استاد را چطور قانع كند كه صراحتا ترك ادب نباشد.
ناچار از راه ديگر وارد شد و گفت استاد هوا سرد است و درجه برودت آب زياد است سينه شما هم گرم شده اگر در چنين شرائطى آب سرد بخوريد قطعا براى شما خطرناك است.
بوعلى گفت من در فن طب استاد شما هستم و بتو دستور ميدهم آب حاضر كن بار ديگر بهمنيار سخن خود را در قالب الفاظ فريبنده‏ى‏ترى ادا كرد، اما ديد استاد اصرار ميورزد بالاخره تصميم واقعى خود را آشكار نمود و گفت بنده نميتوانم براى آوردن آب سرماى سوزان را تحمل كنم.
در اين گفتگو بودند كه صداى روح بخشى از خارج بگوش رسيد كه ميگويد:
الهى لك الحمد ياذ الجود و المجد و العلى - تباركت تعطى من تشاء و تمنع البته اين صدا خود نشان ميداد كه از مأذنه‏اى بلند بوسيله يك حنجره پاك و دلى صاف در آن هواى سرد پخش ميشود و معلوم است كه صاحب صدا راز و نيازى با ذات مقدس احديت دارد. پس از چند جمله مناجات، صبح طلوع خود را اعلام نمود و گفتار مؤذن بجملات اذان و گفتن الله اكبر تبديل شد. اين جريان گذشت فرداى آنشب، وقتى بهمنيار آماده آموزش درس استادش گرديد.
بوعلى روبشاگرد كرده و گفت بارها بمن پيشنهاد ميكردى كه چرا دعوى نبوت نميكنم آيا علت آنرا دانستى؟ بهمنيار گفت خير، بوعلى توضيح داد براى آنكه تو خود پيشنهاد ميكردى و اصرار زيادى داشتى و من با اينكه استاد تو بودم با اين حال آنقدر در تو نفوذ نداشتم كه در شب گذشته يك امريه من در اعماق دل تو نفوذ كند و يك ليوان آب از بيرون اتاق بمن بياورى ولى در همان ساعت در آن هواى سرد كه گويا قدرت همه موجودات را در هم شكسته بود چه داعى و محركى آن مؤذن را وادار كرده بود در مقابل آن هواى سوزان و بادهاى برنده بدون هيچگونه احساس ناراحتى براى انجام يك دستور، آن عم غير لزومى ببالاى مأذنه برود.
هر چه فكر بكنى علتى غير از اين پيدا نخواهد شد كه نفوذ معنوى پيغمبر و گفتار او در اعماق مغز مردم راه يافته است كه بعد از چهار صد سال پيروان او اوامرش را اجرا ميكنند203.
راستى اينگونه نفوذ و قدرت را فقط در بين مردان الهى و رجال دين بايد جستجو كرد و در تشكيلات عريض و طويل قدرتمندان زمامداران مادى اثرى از آن يافت نميشود، نفوذ معنوى است كه ابوسفيان را بشگفت آورد وقتيكه پيغمبر مشغول انجام اعمال وضوء ميگرديد مسلمانها براى ربودن قطرات آب وضوى پيغمبر هجوم آورده مسابقه ميگرفتند، تهاجم در مرحله‏اى بود كه نه تنها اجازه نميداد قطره‏اى بر زمين بريزد بلكه هر يك كه موفق ميگرديد مانند اين بود پر ارزش‏ترين گوهر را يافته است.
ابوسفيان باديدن چنين منظره ديگر طاقت نياورد ناچار در مقابل حقيقت سرتسليم فرود آورد و گفت بالله لم ار كاليوم كسرى و لاقيصرا اين چه قدرت و اين چه نفوذيست؟ بخدا تا بامروز من چنين قدرتى را در دستگاه سلطنتى قيصر پادشاه روم و كسرى شاهنشاه ايران نديده بودم.
عباس عموى پيغمبر بوى گفت واى بر تو اين نيرو، نيروى سلطنت نيست بلكه نيروى مقدس نبوت است.
بلى نيروى نبوت است كه حذيفه يمانى در برابر آن تسليم و مطيع محض ميشود و ميگويد: شبيكه قريش در جنگ احزاب و خندق عقب نشينى و هزيمت نمودند هوا بسيار سرد بود و بادهاى برنده بشدت ميوزيد و از حدت سوزش هر فرد سرباز در جاى خويش بخود پيچيده و كلافه شده بود ولى رسول خدا دو ثلث شب را نماز ميخواند.
در چنين شرائطى رسول خدا با صداى رسا فرمود كيست امشب از اردوگاه دشمن بمن خبرى آورد كه روز رستاخيز با ابراهيم خليل رفيق است از آنجائيكه شدت سرما هرفرد را قالب بى روح كرده بود كسى پاسخ نداد سپس پيامبر اكرم سه مرتبه حذيفه را صدا زد و پيش خود خواند.
حذيفه گويد در آن لحظه سرما طاقتم را از من سلب كرده بود ولكن صداى پيغمبر در اعماق من چنان نفوذ كرد كه مضطربانه بحضورش رسيدم فرمود چرا در مرتبه اول و دوم جواب ندادى؟ گفتم سرما و گرسنگى توانائى حركت و ياراى سخن باقى نگذاشته است.
رسول اكرم دست بر سر و صورت من كشيد و فرمود زود از اردوگاه قريش بمن خبر بياور و ابدا دست بغنيمت دراز نكن حذيفه گويد بدنم بسيار گرم شد و براى اجراى فرمان، حضور رسول خدا را ترك گفتم.
معلوم است حذيفه بيش از هر چيز از گرفتارى بدست دشمن نگران است زيرا اردوگاه دشمن در آن سوى خندق است بايد شخص جاسوس از آب عبور كند و اگر دشمن آگاه شود راه فرار مشكل و صد در صد اميد نجات مقطوع است در چنين شرائط اقدام و اطاعت او امر پيغمبر اكرم ص مساوى با مرگ و تسليم به اسارت و بردگى است.
رسول الله ص از قيافه وى بيم از اسارت احساس فرمود حذيفه را با اين جملات دعا نمود خدايا او را از راست و چپ و از پيش و پس واز قدم و بالاى سر نگاهدار. حذيف گويد بدنم گرم و ترسم زايل شد. سلاح جنگ پوشيدم از خندق بگذشتم، ميان اردوگاه كفار در آمدم طوفان عجيبى مشاهده كردم كه ديگ‏هاى خوراك را وارونه و خيمه‏ها را از جا ميكند و آتشها را مى‏پراند و اسبها لجام گسيخته بهر سو ميروند، ابوسفيان را ديدم از چادر خود بيرون شتافته در كنار آتشى مشغول گرم شدن گرديد، تيرى در كمان گذاشتم كه كار او را تمام كنم اما وصيت پيغمبر يادم آمد پشيمان شدم.
سپس بخود جرئت داده ميان لشكر رفتم و در انجمنشان نشستم ناگاه ابوسفيان گفت هر كس همزانوى خود را وارسى كند مبادا بيگانه در ميان ما باشد من پيشدستى نموده دست رفيقم را گرفتم و از اسم وى پرسيدم گفت ابوعميربن عاص هستم واز رفيق ديگرم پرسيدم اسم او هم معاويه بود و علت پيشدستى اين بود كه آنها اسم مرا نپرسند.
در آنوقت ابوسفيان گفت دير است كه در اين سرزمين معطل شيدم، آذوقه تمام كرديم و حيوانات را از بين برديم و كارى هم از پيش نبرديم، جهودان بنى قريظه و غطفان و ساير قبائل هم مخالفت ابراز ميكنند، علاوه اين باد شديد ما را از پا درآورد بهتر است سوى مكه برگرديم و از زحمت اين سفر برهيم در اينجا به نطق خود خاتمه داد سپس با عجله برخاست قبل از گشودن زانوى شتر به پشت وى سوار شد پس از برخاستن شتر عقال او را باز كرد با شتاب در حاليكه از شرم سربزير كرده بود براه خود ادامه ميداد و عكرمه بن ابى جهل هرچه صدا ميكرد كجا ميروى جواب نميداد.
حذيفه گويد، بمحضر پيغمبر برگشتم و او را بحال نماز دريافتم باشاره حضرتش نشستم و بعد از نماز او را بشارت دادم خوشحال شد و ميگويد من تا اين زمان گرم بودم و پس از خاتمه گزارشاتم سرما باز مانند حالت اولى جان مرا به زلزله انداخت، پيغمبر مرا خوابانيد و رداى مباركش را برويم كشيد پاى خود را به سينه‏ام گذاشت چنان راحت شدم كه بخواب عميقى فرو رفتم هنگام نماز صبح بيدار شدم فرمود حذيفه بعد از اين ما بجنگ آنها خواهيم رفت ديگر آنان بجنگ ما نخواهند آمد.

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:تمرد بهمنيار و پيشنهاد خطرناك‏, ] [ 7:37 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

روزى حجاج بن يوسف در بيابان گردش ميكرد چون موقع غذا خوردن فرارسيد به همراهانش گفت يكنفر پيدا كنيد كه با من غذا بخورد، يك مرد بيابانى كه پارچه‏اى بر خود پيچيده بود يافته پيش او آوردند، حجاج پس از تعارف معمول گفت: بيا با هم غذا بخوريم.
مرد بيابانى - نميخورم، كسيكه از تو بسيار بزرگتر است مرا دعوت كرده و من اجابت كرده مهمان او هستم.
حجاج - از من بزرگتر كيست؟
مرد بيابانى - آن خداوند است، من امروز روزه‏ام.
حجاج - در چنين روزيكه هوا گرم و بيش از حد سوزان است تو روزه گرفته‏اى؟
مرد بيابانى - بلى بياد روزيكه از امروز بسيار گرم‏تر است روزه گرفته‏ام.
حجاج - امروز در خوردن اين غذاى لذيذ با ما شركت كن و فردا روزه بگير.
مرد بيابانى - امير ضمانت ميكند كه من تا فردا زنده بمانم؟
حجاج - نه امير همچو قدرتى ندارد.
مرد بيابانى - در اينصورت چرا مرا بخوردن روزه امروزم دعوت ميكند.
حجاج - غذاى ما بسيار لذيذ است و گوارا.
پيرمرد بيابانى - عافيت و صحت بدن غذا را به شما پاكيزه و لذيذ كرده است نه سليقه آشپز.
حجاج عصبانى شد و گفت من هيچوقت مانند امروز نديده بودم اين مرد را بيرون كنيد201.
براى همه روشن است اگر انسانى در زندگى خود با ايمان راسخ و روى اخلاص و حقيقت به خداوند متكى شد از گفتن حق بيباك ميشود. مضمون حديث پيغمبر اكرم (ص) است: مؤمن وقتيكه قصدش در اعمال خود خدا باشد، همه چيز از او ميترسند اما اگر منظورش گنج و ثروت باشد او از همه چيز ميترسد العالم اذا اراد بعلمه وجه الله تعالى هابه كل شى‏ء و اذا اراد يكثر به الكنوز هاب من كل شى‏ء202

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:مرد بيابانى به حجاج بن يوسف چه گفت؟, ] [ 7:36 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

راز شعبده راهب و جاثليق به دست امام حسن عسكرى (عليه السلام) فاش گرديد.

على بن حسين بن شاپور گويد: در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) خشك سالى بسيار شديد پيش آمد و خليفه199 به حاجب خود دستور داد كه اهل سامرا جهت طلب باران به بيرون شهر بروند و دعا كنند سه روز پشت سر هم رفتند اثرى نشد روز چهارم جاثليق كه از علماى نصارى بود با جمعى از نصارى و رهبانان جهت استسقاء به بيرون شهر رفت ميان آنان راهبى بود همين كه دست خود را به آسمان بلند كرد باران به شدت باريد بسيارى از مردم به شك افتادند و جمعى به آئين مسيح گرويدند، خليفه كسى پيش امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه در آن روزها در زندان بود فرستاد و او را بيرون آورد و گفت امت جدت فوج فوج از آئين مسيح تبعيت مى‏كنند و من هلاك شدم.
امام فرمود من فردا بيرون مى‏شوم و حقيقت را آشكار مى‏سازم و شك را زايل مى‏كنم، جاثليق روز سوم هم با همان تشكيلات خارج شد و امام عسكرى (عليه السلام) با يك نفر از دوستان خود بيرون رفت و همينكه ديد (راهب دست خود را بالا برد) به يكى از غلامان خود گفت دست راست راهب را محكم بگير و آنچه ميان دو انگشتش مخفى كرده بگير و بياور.
غلام رفت ديرى نكشيد كه يك استخوان سياه آورد به امام حسن عسكرى (عليه السلام) داد، امام (عليه السلام) به راهب فرمود حالا استسقاء كن، راهب هر چه دعا و طلب باران كرد در حاليكه آسمان ابرى بود پس از دعا وى ابرها بكنار رفتند و آفتاب بيرون زد.
خليفه از حقيقت امر پرسيد امام فرمود اين مرد اين استخوان را از قبر پيغمبرى از پيغمبران بدست آورده و هر وقت ظاهر شود آسمان باران ميفرستد200.

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:راز شعبده راهب و جاثليق , ] [ 7:57 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 41 42 43 44 45 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب