مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

 

 

عاطفه و نرم دلى درباره زير دستان و اسيران و مخصوصاً درباره ارحام، زيرا بگفته ناسخ پس از آنكه طناب عباس را شل كرد، پيغمبر دستور داد طناب همه اسيران را شل كند.
2-
حفظ حقوق انسانيت كه در آن دوست و دشمن، مسلمان و كافر يكسانند، از قبيل دفن اجساد و آب‏دادن و سد جوع و رعايت حقوق درباره حفظ جان دشمن و منع كردن انتقامجوئيهاى ناروا از قبيل سوختن و مثله كردن و نظائر آن.
3-
منظور كردن نيكى در دوران زندگى ولو از دشمن باشد. رسول اكرم بمنظور نيكيهاى ابوالبخترى سعى مى‏كرد كه او زنده بماند و پاداش باو بدهد و در هميشه اوقات از مطعم بن عدى كه برسول اكرم در مكه چند روزى يا چند ساعى ضامن تأمين جانى او شده بود در هنگام مراجعت از سفر طائف و در سال اول هجرت در گذشته بود، ياد مى‏كرد و متذكر نيكيهاى او ميشد، حتى در خاتمه همين جنگ بدر مكرر مى‏فرمود اگر مطعم بن عدى زنده بود و از من آزادى همه اسيران را طلب مى‏كرد، او را رد نمى‏كردم.
4-
اهميت و علاقه سرشار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بعلم و نوشتن و آموختن كتابت، بطوريكه بلاذرى در فتوح البلدان صفحه 473 مى‏نويسد:

پيشرفت علم و كتاب با طلوع اسلام

ملت عرب قبل از اسلام از هنرخط و كتابت بهره‏اى نداشت، فقط معلومات آنان در قسمت حفظ اشعار و افسانه‏ها و انساب و مقدار ادبيات بدوى و جاهلى خلاصه مى‏گرديد.
روزى كه ستاره اسلام درخشيد، تنها در ميان آنان هفده نفر در مكه و يازده نفر در مدينه با خواندن و نوشتن آشنائى داشتند.
ابن خالدون در مقدمه تاريخ خود صفحه 117 مى‏گويد: ملت عرب نيازى درباره آموختن و نوشتن در خود احساس نمى‏كردند و تنها سواد خواندن نامه كافى بود كه فردى با سواد و دانشمند تلقى شود. روى همين اصل بود كه حاملين قرآن را قارى مى‏ناميدند، ديگراينكه معلومات او در چه حدود است ميزانى نبود.
نهضت علمى اسلام كار را بجائى رسانيد كه قرائت و كتابت، ارزنده‏ترين شئون بشرى محسوب مى‏شد و همه كس اشتياق پيدا مى‏كرد كه قرآن ياد بگيرد و بنويسد. رسول اكرم خط آموزى را ببهاى گران مى‏خريد، بطوريكه گذشت، خط آموزى ده تن از اطفال مسلمين برابر آزادى يك نفر اسير بود. و رسول خدا به زيد بن ثابت كه استعداد كافى بفراگرفتن زبان بيگانه داشت چنين فرمود: زبان سريانى زبان يهود را ياد بگير، زيرا گاهى احتياج پيدا مى‏كنم كه به آنان نامه بنويسم اطمينان ندارم نويسندگان آنها در نامه‏ها و اسناد من دستى نبرده باشند. رسول اكرم درباره توسعه علم و خط قدمى فراتر برداشته حتى زبان خارجى را تجويز مى‏كند.
5-
در اجراء قوانين اسلام قرابت و فاميلى موجب تسامح و سستى نمى‏شود. پيغمبر از عموى خود فديه گرفت و او را آزاد ساخت و حتى فديه سه نفر ديگر را هم بعلت دارا بودن او از وى گرفت و اموال غنيمت شده او را كه بيست اوقيه طلا بود بعلت آنكه براى اضرار مسلمين بوده بفديه او حساب نكرد.

 

 

آنگاه پيغمبر بعمويش عباس فرمود با آنكه تو در نظر من گرامى‏ترى بايد فرديه چهار تن: 1- خود، 2- عقيل، 3- برادرزاده‏ات نوفل بن حارث، 4- و حليف خود عتبه بن مجذم را بدهى، زيرا ايشان فقير و تو داراى ثروت هستى. عباس پاسخ داد من از جمله مسلمانانم فديه از من ساقط است پيغمبر فرمود در پيشگاه خدا چنان است لكن بصورت ظاهر در زير پرچم كفار آمدى و با مسلمانان رزم دادى ناچار بايد فديه بدهى خواست با ادعاى عدم قدرت پيغمبر را قانع و مجاب نمايد، حضرت فرمود آن طلاهائيكه هنگام خروج از مكه به همسر خود ام‏الفضل سپردى و توضيح دادى كه در صورت فرارسيدن مرگ من در اين سفر بدين قرار آنرا توزيع نمائيد بين خود و پسرانم، سفارش كن همان طلاها را حمل كنند. عباس در حالتيكه در غايت شگفت انگشت خود را مى‏گزيد گفت تو اين راز را از كجا به دست آوردى؟ هيچكس با من حاضر نبود پيغمبر فرمود خدايم مرا آگهى داد. عباس گفت: اشهدان لا اله الله و انك رسول الله سپس عرض كرد كه در اين سفر بيست اوقيه طلا با خود همراه آورده‏ام كه هر وقت علوفه و آذوقه سپاه قريش بنوبت من افتاد مصرف نمايم، سپاه اسلام بغنيمت برده است آنها را بفديه من منظور فرمائيد. پيغمبر فرمود آن مال را براى افراد مسلمان آورده بودى فديه محسوب نمى‏شود بالاخره عباس فديه چهار تن را پرداخت نمود آزاد شدند و ايمان آوردند. انتشار خبر فديه در مكه موجب جنب و جوش بنزديكان اسيران گرديد. كسان هر اسيرى مبلغ تهيه كرده روانه مدينه مى‏شد و اسير خود را آزاد مى‏كرد. هنگامى كه سهيل بن عمرو با پرداخت فديه آزاد گرديد، يكنفر از ياران پيغمبر از حضرت درخواست كرد كه اجازه فرمائيد دندانهاى جلو او را بكشند تا بر ضد اسلام سخنى نتواتد بگويد رسول خدا اجازه نداد و فرمود اين مثله است و در اسلام جايز نيست (ناسخ‏التواريخ جلد حضرت رسول).

[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:پيغمبر از عموى خود فديه چهار تن را گرفت, ] [ 17:31 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

 

 

على قبل از تصميم بجنگ معاويه، با جمعى از نزديكان خود به مشورت پرداخت. هر يكى اظهار نظرى كردند، از آن ميان عمار ايستاد و چنين گفت يا على اگر مى‏توانى كه حتى يكروز بتأخير نياندازى، سپاه خود را بسيج ده قبل از آنكه آنها آماده باشند و رأى خود را بر مخالفت استوار سازند. سرزمين آنها را اشغال كن و آنگاه آنها را به آنچه صلاح است دعوت كن، اگر پذيرفتند مقصود ما همان است و بس و اگر با ما جنگيدند و ما هم مى‏جنگيم بخدا قسم با ريختن خون آنها و كوشش در جهاد قرب پروردگار و كرامت نزد او را درك مى‏كنيم103.
بى شك مقام عمار در ميان ياران على از همه والاتر و نظريه او مورد قبول اصحاب بود. ابو زينب هنگام حركت بصفين ترديد داشت كه چگونه ممكن است ريختن خون مسلم بر مسلم جايز باشد تا آنكه با عمار تماس گرفت و مى‏گويد همينكه عمار گفت اينها دشمن خدا هستند اضطراب من برطرف شد و بدون تشويش بسوى هدف حركت كردم.

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:عمار و مشورت على, ] [ 17:13 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بطوريكه همسر عمروبن جموح بنام هند جسد شوهرش عمرو و پسرش خلاد بن عمرو و برادرش عبدالله بن حزام را حمل بر شترى كرده بود بمدينه مى‏برد. شتر وقتى كه بمنتهاى حره‏مى‏رسيد زانو بزمين مى‏زد هرچه هنده او را سنگ و چوب مى‏زد از جاى حركت نمى‏كرد و هر وقت هم كه برمى‏خاست مثل باد بكوه احد مى‏رفت. هنده ناچار ماجراى پراسرار شتر را بحضور پيامبر عرضه داشت. حضرت فرمود شتر بدين امر مأمور است زيرا عمرو خودش از خدا خواسته كه بميدنه بازنگردد.
سپس پيغمبر بمنظور دلدارى هند فرمود فرشتگان بر سر برادرت عبدالله بال گسترده‏اند و چشم دوخته‏اند كه كجا دفن مى‏شود. او و شوهرت عمرو و پسرت خلاد در بهشت رفيق همديگرند. از رسول‏خدا درخواست كرد دعا فرمايد خداوند او را با عزيزانش محشورش فرمايد.
اين زن با اينكه اساس عزت دنيوى را از دست داده بود در برابر مرگ هرسه عزيز خود صبور و بردبار بود و در مقابل تأسف ديگران كه بحال او ميكردند مى‏گفت تنها وجود پيامبر سالم مانده بر ما هر گونه مصيبت سهل است.
رسول گرامى دستور داد هردو نفر سه نفر كه با هم قرابت نزديكى داشتند دريك قبر گذاشتند. عبدالله را هم با عمرو هردو را بلكه پسرش خلاد را هم با آنها بيك قبر گذاشتند و اين عبدالله پدر جابر انصاريست. نقل شده كه قبر عبدالله و عمرو بن‏جموح در سيلاب واقع شده بود هر وقت سيلاب آمد از خاك قبر آنها برد، جسد عبدالله نمايان شد ديدند دست بر جراحت خويش است و چون دست برداشتند خون جارى شد دوباره دست بجاى خود گذاشتند و در زمان حكومت معاويه چشمه‏اى از احد احداث كردند و مجراى آب از قبور شهداء واقع شد. معاويه بدون پروا اعلان نمود كه بايد هر كس قبر نزديكان خود را باز كند و جنازه شهداء را بجاى ديگر انتقال دهند هر قبريكه باز مى شد مثل اين بود كه تازه دفن شده تا مجراى آب بقبر عبدالله و عمرو بن‏جموح رسيد آنان را از قبر در آوردند جابر مى‏گويد بعد از چهل و شش سال جسد پدرم بدون تغيير گويا در خواب بود.
(
ناسخ جلد حضرت رسول)
بايد يزيد جسد پسر پيغمبر را بلادفن بگذارد و درباره او هرچه شنيده‏اى شگفت نباشد. وقتيكه معاويه قبور اصحاب عظام را نبش مى‏كند و اجساد آنها را بيرون مى‏ريزد از نطفه چنين شخصى بايد پناه بخدا برد.

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:يكزن جنازه عزيزان خود را ميبرد, ] [ 17:7 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

روز پنجشنبه پنجم شوال سوم هجرت نيروهاى قريش در دامنه كوه احد پياده شد. پيامبر همان روز و شب جمعه را در مدينه ماند. روز جمعه شوراى جنگى تشكيل داد. در يك انجمن بزرگى كه افسران و سربازان دلير اسلام در آنجا حاضر بودند با نداى رسا فرمودند اشيروا على93 يعنى نظريه خود را در طرز دفاع ارتش قريش بيان كنيد. يكنفر بنام عبدالله ابى كه از منافقان درجه يك مدينه بود نظريه قلعه‏دارى پيشنهاد نمود يعنى مسلمانان از شهر بيرون نروند فقط از برجها و ساختمانها استفاده كنند، زنان از بالاى بامها و برجها بر سر دشمن سنگ بريزند، مردان در كوچه‏ها نبرد كنند. عده‏اى از پيران و سالخوردگان اين نظريه را تأييد مى‏كردند.
ولى جوانان مخصوصاً آنان كه در جنگ بدر شركت نكرده بودند با اين نظريه سخت مخالف بودند و مى‏گفتند اين نحو دفاع عيب و ننگ است كه جلو دشمن را بلادفاع گذاريم تا وارد خانه‏ها شود، دلاوران و فداكاران توحيد و قرآن در خانه بنشينند، در نبرد بدر عده ما كمتر بود مع‏الوصوف پيروزى نصيب ما گرديد.
حمزه افسر رشيد اسلام گفت بخدائيكه قرآن را نازل كرده است امروز غذا نخواهم خورد تا آنكه در بيرون شهر با دشمن نبرد كنم، اين دسته اصرار مى‏كردند كه ارتش اسلام از شهر بيرون روند. از آن ميان دو پيرمرد بى تابى مى‏كردند:
1-
پيرمردى بنام حثيمه برخاست و گفت اى پيغمبر خدا قريش يكسال است دست بفعاليت زده توانسته‏اند قبايل عرب را با خود همراه سازند هرگاه ما براى دفاع خيمه بيرون نزنيم چه بسا آنها مدينه را محاصره كنند و براى ابد جرأت پيدا كنند. من تأسف مى‏خورم كه در جنگ بدر توفيق شركت پيدا نكردم در حاليكه من و فرزندم از صميم قلب مايل بوديم در آن نبرد شركت كنيم و هر دو بديگرى سبقت ميجستيم بالاخره به فرزندم گفتم تو جوانى آرزوهاى زيادى در پيش دارى مى‏توانى نيروى جوانى خود را در موارد بهتر از اين هم مصرف نمائى ولى عمر من سپرى شده است آينده من درخشانى ندارد لازم است كه من در اين جهاد مقدس جنگ بدر شركت بنمايم و تو بجاى من بار زندگى بازماندگانم را بدوش‏گيرى.
و لكن اصرار و شدة علاقه فرزندم در اين موضوع بحدى بود كه طرفين قرار گذاشتيم كه با قرعه اين مشكل را حل كنيم. قرعه بنام وى درآمد و او در جنگ بدر به شهادت رسيد. ديشب در تمام نفاط اين شهر سخن محاصره قريش بود من با همين افكار بخواب رفتم فرزند عزيزم را در خواب ديدم كه در باغهاى بهشت قدم مى‏زد او با يك نداى محبت آميز رو بمن كرد و گفت پدرجان در انتظار تو هستم اين را گفت و رو به پيشواى اسلام نمود و گفت اى پيامبر خدا محاسن من سفيد شده و استخوانم فرسوده گشته تقاضا دارم از خداى متعال شهادت از براى من بخواهيد كه صيرم تمام شده زندگى براى من بصورت يك زندان در آمده.
2-
عمرو بن جموح پيرمردى بود قد خميده كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود، و يك پاى او آسيب ديده بود، چهار پسر رشيد دلاور خود را به منطقه كوه احد اعزام كرده خانه دل او از اين جهت روشن و درخشان بود.
مع‏الوصف با كمال خون گرمى خود را آماده جنگ ساخت هرچه خويشان وى از شركت او جلوگيرى كردند و گفتند قانون نظامى اسلامى هرگز بامثال شما اجازه نمى‏دهد علاوه چهار پسر از خود فرستاده‏اى بسخنان آنها وقعى نگذاشت و گفت آيا انصافست چنين سعادت را پسرانم ببرند و من دستم خالى بماند.
و شخصاً بخدمت پيغمبر رسيد و عرض كرد خويشان من مرا از شركت در جهاد باز مى‏دارند، واى رسول محترم از كثرت عشقم به شربت شهادت در راه اسلام زندگى به من لذتى ندارد و نظر شما چيست؟ پيامبر بقيافه پيرمرد نگاهى انداخت و سيماى نورانى او از ضمير باطنى وى حكايت مى‏كرد چنين فرمود: اما انت فقد عذرك‏الله فلا جهاد عليك يعنى اما تو خدايت معذورت كرده از تو جهاد نمى‏خواهد.
ولى اين پيرمرد اصرار كدر و التماس نمود. پيامبر درحاليكه اقوام او ويرا احاطه كرده بودند فرمود: مانع نشويد تا در راه دين خود شربت شهادت بنوشد.
اين مرد شجاعت وقتيكه راه مقصود را بروى خود بازديد فوراً بخانه برگشت سلاح جنگ را برداشت و با آغوش باز باستقبال مرگ شتافت. هنگاميكه از خانه خارج مى‏شد دستها را بلند كرده عرض نمود: اللهم لاتردنى الى اهلى و ارزقنى الشهاده خدايا مرا باهل خود بازنگردان و شهادت را بمن ارزانى دار.
دعايش مستجاب گرديد نه تنها بشهادت رسيد بلكه جسد او را هم خداوند نگذاشت از منطقه قتلگاه احد بيرون رود.



[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:شوراى جنگى دو سرباز سالخورده, ] [ 17:4 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

علاوه از غزوات گذشته مأموريتهاى جنگى و نظامى و سياسى و ارشادى باشخاص برجسته نيز داده شده است و عده‏اى نيز بكشورهاى ديگر فرستاده شده‏اند تا حقائق دين اسلام را بگوش سران آنها و بسمع طبقات ديگر برسانند و آنان را بدين اسلام دعوت كنند.
جنگ‏هائى كه بسر كردگى اين نوع مأمورين انجام شده است بنام سرايا و سوارب خوانده شده45 و مأموريتهاى ارشادى نيز بنام بعوث ضبط گرديده و در اينجا نيز براى آنكه سخن بدرازا نكشد فقط بنام سران سرايا و سوارب و محل مأموريت آنان اكتفا مى‏شود و خواننده را براى كسب اطلاع بيشتر بمصادر راهنمائى مى‏نمائيم.
در بين تاريخ نويسان در شماره سرايا و سوارب اختلاف زياد وجود دارد عده‏اى تعداد آنها را به شصت و شش رسانيده و گروهى بيشتر از پنجاه گفته‏اند و جمعى بيشتر از سى و پنج ضبط نكرده‏اند و چهل و هشت و پنجاه و شش را هم صاحب ناسخ در صفحه 57 ج رسول اضافه نموده.
و منشأ اختلاف بودن بعضى از سرايا در ضمن غزوات است كه بعضى آنها را مستقل و برخى آنها را جزء همان غزوه‏ها قرار داده‏اند.
و عده‏اى نيز سرايائى را كه بعد از فتح مكه جهت نابود كردن بتها انجام گرفته بحساب نياورده‏اند. مسعودى در التنبيه و الاشراف صفحه 242 شماره سرايا و سوارب و بعوث را تا هفتاد و سه رسانيده و ناسخ جلد حضرت رسول صفحه 571 از پنجاه و شش تجاوز نكرده.
در اينجا بطور فهرست بنام سرايا و جنگ و ارشاد شرح مى‏كنيم با توجه بر آنكه در كلمه جنگ اصطلاحاً نفرات سپاه بيش از پانصد و در سريه كمتر از پانصد تا سه نفر اطلاق مى‏شود و در ارشاد و بعوث هم مانند سريه در كمتر از پانصد نفر مشهور است.

*************

1) مروج الذهب ص 102.
2) مروج الذهب ص 102.
3) مروج الذهب ص 102.
4) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد ج 4، ص 489.
5) تاريخ يعقوبى ج 2، ص 172.
6) ناسخ جلد امير ص 62.
7) بگفته طبقات ج 3 ص 75

 

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:سرايا و سفراء و بعوث, ] [ 16:56 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عباس به خانه آمده بود. بعد از هشت ماه، گرمای آرام‌بخش دست پدر و مادر را دوباره در دست‌های خود حس می‌کرد. نمازش را خواند، بر سر سفره نشست و غذا خورد. مادر سفره را که جمع کرد رو به پسر 20 ساله‌اش کرد و گفت که به خانه‌ی همسایه می‌رود.


چند ساعت بعد، مادر به خانه برگشت. عباس گوشه‌ای نشسته بود و رساله می‌خواند. مادر جلو آمد و پیشانی پسر را بوسید. عباس که نگاهش کرد چشمانش پر از آرزو و حسرت بود.


مادر گفت:
« خانه‌ی همسایه مجلس عروسی است، ماندم تا خنچه را بچینند و من هم یاد بگیرم که چطور برای پسرم خنچه بچینم».


عباس که صورتش سرخ شده بود، پرسید:
«خیلی آرزو داری عروسی‌ام را ببینی؟»


مادر سرش را تکان داد عباس گفت: «مادر عروسی من مثل عروسی حضرت قاسم می‌شود؟» مادر از شنیدن حرف پسر یکه خورد و رنگش پرید. اما چیزی به روی خود نیاورد. عباس به فکر فرو رفت. از این که نمی‌توانست به آرزوی قلبی پدر و مادرش جامه‌ی عمل بپوشاند از روی آنان خجالت می‌کشید. همیشه به آنها می‌گفت: «خدا به من توفیق دهد تا محبت‌های شما را جبران کنم، شما با من خیلی مهربان بودید».


و این آخرین بار بود که به مرخصی می‌آمد. بعد از آن دیگر پدر و مادرش را ندید و حسرت دامادی پسر به دل مادر ماند.




منبع:كتاب حیات جاوید جلد1- صفحه: 71

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:,,, و حسرت دامادی پسر به دل مادر ماند , ] [ 17:25 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از قایق پیاده شدم و به طرف جاده جفیر آمدم. خسته بودم. هشت روز تمام در جزیره مجنون عكاسی كرده بودم و امروز در این شرجی بعد از ظهر ، از جزیره بیرون آمدم تا سر و سامانی به فیلم‌هایم بدهم. باید آنها را به تهران می‌فرستادم. غروب به سنگرهای بچه‌ها رسیدم. دلم می خواست كه استراحت كنم اما به هر سنگری كه سر می‌زدم پر بود از نیرو. از سنگری صدای دعا و گریه می‌آمد. به آن طرف رفتم. نزدیك در سنگر كه رسیدم پتوی آویزان شده از جلو در كنار رفت. چهره بسیجی جوانی را دیدم او هم مرا دید و نگاهش سرتا پای خاكی و عرق كرده مرا ورانداز كرد. او با لحن جدی آمیخته به شوخی گفت: " راه ورود نامحرم به این سنگر ممنوع است! " من دیگر حال حركت نداشتم. همان جا كنار سنگر نشستم. هوا دیگر داشت تاریك می‌شد. صدای دعا و گریه بچه‌ها حال مرا دگرگون می‌كرد. بچه‌هایی كه تو سنگر بودند یكی یكی برای گرفتن وضو بیرون آمدند. من هم با آنان در كنار منبع آب وضو گرفتم. این بچه‌ها اصلا به من توجهی نداشتند ولی من با آن خستگی حتی تعداد آنان را هم شمردم. دوازده نفر بودند. در آن میان یك روحانی جوان هم بود كه عبا و عمامه‌اش را برای خواندن نماز آماده می‌كرد. بعد از چند دقیقه دوباره پتو هایلی شد بین من و آنان. این نماز بیش از نیم ساعت طول كشید دوباره صدای دعاخوان را می‌شنیدم كه می‌گفت: " خدایا... این آخرین نماز ما در این دنیا است و نماز صبح را ان‌شاء‌الله به لطف تو در كنار ائمه اطهار به جای خواهیم آورد. صدای دیگری را شنیدم كه می‌گفت: " ما بدون اسلحه و حتی بدون پوتین به طرف دشمن حركت می‌كنیم تا بیت‌المال حرام نشود. " و همان صدا از بچه‌های تو سنگر خواست كه وصیتنامه‌هایشان را بنویسند. دیگر صدایی به بیرون درز نكرد. سوز و سرمای شبانه جنوب به سراغم آمد و نشئه خواب زیر پوستم رفت... وقتی از خواب پریدم خودم را درون همان سنگر دیدم. پتویی رویم انداخته شده بود. تنها بودم هیچ كس دیگری نبود. برای لحظه‌ای نشستم تا خواب از سرم بپرد. حدس زدم بچه‌های سنگری كه من نامحرم آن بودم موقع رفتن، من خواب زده را به درون سنگر آورده و خود رفته‌اند. معطل نكردم. دوربین را برداشتم و با عجله از سنگر خارج شدم. هیچ كس در آن اطراف نبود. غیرصدای انفجار گلوله صدای دیگری به گوش نمی‌رسید. تازه متوجه شدم هواگرگ و میش است. لذت نماز دیشب بچه‌های سنگر حال مرا برای خواندن نماز صبح جا آورد. بعد از نماز به طرف منطقه درگیری رفتم. یعنی یك نفس دویدم به دنبالش. اولین رزمنده ای كه دیدم اوضاع را پرسیدم او از بچه‌هایی كه دیشب دیده بودمشان خبری نداشت. من هم به راهم ادامه دادم. به چهره تك تك بچه‌ها خیره می‌شدم تا شاید یكی از آنان را ببینم. بچه‌ها فقط از پیشروی ده كیلومتری در دژ " طلاییه " كه نفوذ ناپذیرترین دژ عراقیها بود خبر می‌دادند. جلوتر رفتم. زمین سوخته طلاییه‌ نشان از جنگ سخت دیشب داشت. حالا دیگر خورشید هم بالای سرم بود و تازه گرسنگی را احساس می‌كردم. به دنبال تكه‌ای نان بودم یكی از بچه‌ها از كوله پشتی خود یك بسته بیسكویت به طرف من دراز كرد. نیروهای تازه نفس بسیجی از راه می‌رسیدند. راننده‌های لودر برای ساختن خاكریز زمین را زیر و رو می‌كردند. گلوله‌باران عراقیها برای لحظه‌ای قطع نمی‌شد. كمی جلوتر از لودرچی‌ها چند نفری مشغول جمع كردن چیزی از روی زمین بودند آنان با حصوله كار می‌كردند و هر چیزی كه توجهشات را جلب می‌كرد بر می داشتند و آرام داخل كیسه‌ای كه همراه داشتند می‌گذاشتند. وقتی كنار آنان رسیدم از یكی شان سراغ بسیجیهای آن سنگر را گرفتم او نگاهش را در نگاهم دوخت. تكه گوشت لهیده‌ای دستش بود. نشانم داد و گفت: " آنان همین تكه گوشت ها هستند. و من فهمیدم كه بچه‌های آن سنگر داوطلب رفتن روی مین بودند و پیروزی امروز را به ما هدیه كردند. مات و مبهوت نگاهش كردم دور و بر من بدنهای قطعه قطعه شده زیاد. دوربین را آماده كردم. انگشت روی شاتر بردم تا فشار بدهم. آن بسیجی به طرف برگشت و آرام گفت: از حیطه نامحرم نباید عكس گرفت. این بار گریه كردم. منبع : خبر گزاری فارس - راوی:ح.م

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:ورود نامحرم , ممنوع!, ] [ 17:21 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

ساعتهاست كه روز از نيمه گذشته است و آفتاب كه رفته رفته به سرخي مىگرايد , كنار رودخانه و شيار درهها را رها مىكند و خود را نرم و بىصدا ... از دامنه تپه ها به سوي قله ها مىكشاند.

اگر براى اهل ظاهر, روز و شب جز چرخش زمين بر گرد خويش و در مدار خورشيد, هيچ چيز نهفته ندارد, اما براى اهل راز, اين شب, شب هجرت از پرستش نفس به پرستش رب است. سياره زمين در طواف نور است و اگر بر گرد خويش نيز مىچرخد تمثيلى از اين معناست كه "من عرف نفسه, فقد عرف ربه".

ساعتى ديگر, زمين در حديقه كهكشانى خويش روزى ديگر را به شب مىرساند و در تيرگى شب ... آنگاه هريك از اين جوانان, ستارهايى خواهند شد و آسمانيان خواهند ديد, خوشهاى از اختران كه نور از ولايت آل محمد(ص) گرفته اند, ظلمت شب را همچون نجمى ثاقب خواهند دريد و بر پهنه پر جلال كهكشان راه شيرى جلوه خواهند كرد.

و در شانشان "والعادياتى" ديگر نزول خواهد كرد.

و قدمگاهشان سجدهگاه فرشتگانى خوهد شد كه شگفت زده, از كرامتى كه در باطن اين انسان خاكى يافته اند, صلاى "سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا" سر داده اند و خداى را بر خلقت حكيمانهاش قديس ميكنند.

بنگريد اي آهل آسمان!

اينان ستاره اي كهكشان ابوالفضل العباس هستند و شيداى عشق بر محور وفا سماع مىكنند.

نورشان از نور حسين عليهالسلام است و طينتشان ... از خاك خون آلوده قتلگاه شهداي كربلا.

تاريخ جهان هزار سال در انتظار قدوم اين جوانان بوده است تا دل به درياي توكل زده سر به عهد باختن سپرده و خون به پيمان ريختن بسته...

بيايند و امانت ازلي انسان را ادا كنند و آرمانهاي هزارساله انبيا را محقق سازند و اينك ... آمده اند.

بر چكاد آن تپه بلند, يك بار ديگر دروازه قرآن را برافراشته اند و مجاهدان قرن پانزدهم هجرى قمرى را بدرقه ميكنند. اين دروازه اى است كه مردان لشگر سيدالشهدا(ع) همواره در پناه آن روانه عمليات مىشوند. در يك جانب آن سوره "اذا جاء نصرالله والفتح" را نوشته اند .... و بر جانب ديگر آن ايه "وجعلنا" را.

على آقا فضلى كه علمدار لشگر است, در پناه دروازه قرآن ايستاده و آنان را روانه ميكند. ميدانى كه او به تازگى پشم چپش را در راه خدا انفاق كرده است.

برادرم!

من يقين دارم كه هركه از اين دروازه بگذرد, از سيطره مكان و زمان خارج مىشود و در محيط عنايت محض قدم مىگذارد و نور ولايت بىزمان و هر زمان آل محمد(ص) از فاصله قرنها تاريخ, در ايينه جانش تجلي مىيابد...

و آيينه اگر "انا الشمس" را نگويد, چه كند؟

برويم....

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:دروازه قرآن, ] [ 17:14 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هشتمین گلبوته امامت، حضرت رضا علیه السلام شفاعت و استجابت دعاو بخشش گناهان را به زائرانش نوید می دهد. در این زمینه، از ایشان روایت شده است: «هر کس مرا زیارت کند، در روز قیامت در سه مکان به فریاد او خواهم رسید: روزی که نامه اعمال خلائق را به آنها دهند؛ به هنگام عبور از صراط؛ و به هنگان میزان و روز سنجش اعمال». نیز از ایشان است که: «هر کس برای زیارت به سوی من بیاید، خداوند دعایش را مستجاب می کند و گناهانش را می آمرزد».

زیارت امام رضا علیه السلام و معرفت به حق

 بدون شک، یکی از مسایل مهم در زیارت ائمه معصوم علیهم السلام شناخت آنان است؛ زیرا لازمه و پیش زمینه زیارت حقیقی، معرفت به حق است، چرا که تا انسان پایگاه و جایگاه کسی را نشناسد، می تواند وظیفه خویش را به نیکویی در قبال او به انجام رساند. بنابراین، عارف به حق امامان بودن، از آداب و شرایط زیارت کامل به شمار می آید. امام رضا علیه السلام در این باره می فرماید: «هر کس مرا زیارت کند و آنچه را خداوند در حق من و طاعت من واجب گردانیده، بشناسد، من و پدرانم روز قیامت شفیعش می شویم و کس را که ما شفیع شویم، نجات می یابد». از بیانات امام رضا علیه السلام درباره زیارت ایشان، این نکته به دست می آید که اگر زائر، هدف نهایی از زیارت را که همان تهذیب نفس و تزکیه و تعالی روح است، همراه با حق امام بشناسد و آداب زیارت کامل را، آنگونه که شایسته است به جا آورد، افزون بر آرامش روحی، سعادت دنیوی و اخروی اش نیز تضمین می گردد.

زیارت امام رضا علیه السلام و تجدید میثاق

بدون تردید، فیض حضور در پیشگاه امام رضا علیه السلام ، افزون بر آرامش روحی و روانی و سعادت اخروی، تجدید میثاق و وفای به عهدی است که برعهده شیعیان و پیروان آن حضرت می باشد. بزرگ ترین حق ایشان، وفای به عهدی است که بر گردن پیروانش قرار دارد. یکی از این پیمان ها، زیارت قبر آن بزرگوار است. از امام رضا علیه السلام نقل است که فرمود: «... من به زودی با زهر ظلم و ستم کشته می شوم و خداوند تربتم را محل رفت و آمد شیعیان و دوستانم قرار می دهد. پس هر که مرا در این غربت زیارت کند، واجب می شود که من او را در قیامت زیارت کنم و سوگند می خورم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را گرامی داشته،... هر که از شما شیعیان نیزد قبر من دو رکعت نماز بخواند، مستحق آمرزش گناهان می شود.

زیارت نامه محبت

مرقد مطهر امام رضا علیه السلام ساحل دریای عرش خدا و غبطه گاه ملایک آسمان هاست. آنجا، مؤمنان سبز اندیش و پاک طینت، زیباترین چکامه ها را می سرایند و صله رحمت و آمرزش و حاجت روایی می گیرند. همه زاهدان و عابدان، در حرم با صفای امام رضا علیه السلام به خاک می نشینند و افلاک را می نگرند. پس بیایید مانیز همراه این خیل عظیم، کتاب تضرع باز کنیم، نماز نیاز بخوانیم و زیارت نامه محبت را زمزمه کنیم و برایمان و معرفت خویشتن بیفزاییم.

امام رضا علیه السلام و کمک به نیازمندان

عبداللّه بن ابراهیم غفاری نقل می کند که: تنگ دست بودم و روزگارم به سختی می گذشت. یکی از طلبکارانم، برای گرفتن پولش، مرا در فشار گذاشته بود. پس به طرف محل زندگی امام، حرکت کردم تا ایشان را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کند و از طلبکار بخواهد مدتی صبر کند. به خدمت امام رسیدم. امام مشغول صرف غذا بود و مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً برای چه منظوری به آنجا رفته بودم. مدتی که گذشت، حضرت رضا علیه السلام اشاره کردند که گوشه ای از سجاده را که کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، 340 دینار بود و نوشته ای کنار پول ها قرار داشت که یک روی آن نوشته شده بود: لا اله الا اللّه ، محمدا رسول اللّه . علی ولی اللّه و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز و بقیه اش هم خرجی خانواده ات است».

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:زیارت امام رضا علیه السلام و بخشش گناهان, ] [ 10:1 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 47 48 49 50 51 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب