معناى اطاعت از پيامبر (ص)
اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهىاى نداشته باشند، نمىتوان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهايى هستند كه از سوى خداوند صادر مىشود و لازم مىآيد كه آوردن «اطيعوا الرسول» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله» باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينهاى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اينگونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله» و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» بيشتر مىشود; زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟
تفويض كارها به پيامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمانهاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مىكنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مىخواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:
«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح...» (7)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى» (8)
و عتاب حضرت موسى به هارون، كه «آيا نافرمانى مرا كردهاى؟»
«افعصيت امرى» (9)
هم چنين آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مىدارد:
«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب» (10)
و آياتى كه در آنها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مىآيد فرا مىخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مىكنند، مانند:
«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون» (11)
روشن مىشود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.
در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكلهاى گوناگون مطرح شده است. روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مىكنند. (16)
محدوده اطاعت از پيامبر (ص)
از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مىدانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمىتوان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونهاى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمدهاند; زيرا اطاعت مطلق از هيچكس را بدون عصمت روا نمىدانند. (18)
آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميتسياسى پيامبر (ص) مىپردازند و در آينده از آنها بحثخواهيم كرد، مبين اين مسالهاند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در اينجا درباره شان نزول آيه:
«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)
كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مىتوان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مىكند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مىتواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غير مساوى تقسيم كند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمانهاى پيامبر (ص) را - همانطور كه روايات نيز بيان كننده آن است - شامل مىشود.
شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)
شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دستهاى از آنها مربوط به مساله دين، بهطور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى ديگر از آنها به خصوص دين اسلام مربوط مىشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آنجا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مىشود.
برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مىپردازد، تفسير كرده اند. از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانستهاند. در بحثهاى قبل، تا اندازهاى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم. در اينجا به بحث درباره آياتى مىپردازيم كه به آنها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است.
نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريم
يكى از آياتى كه به آنها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيهاى است كه به آن حضرت خطاب مىكند كه:
«ليس لك من الامر شىء او يتوب عليهم او يعذبهم». (20)
اين آيه، همانطور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است. آيه مىخواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد; و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اينكه آيا آنها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مىدهد:
«ان الامر كله لله». (22)
با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همانطور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايتحضرت على (ع) دانستهاند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمىكند; زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مىكرده است اين آيه مىگويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:
«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)
به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مىفرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايتحضرت على (ع) است.
ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايتخواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مىكند:
«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انتبهادى العمى عن ضلالتهم». (26)
و در مواردى به او نسبت مىدهد و او را هادى مىخواند:
«انك لتهدى الى صراط مستقيم» (27)
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله» (28)
«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مىدهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مىدهد:
«ان الامر كله لله» ، (29) «بل لله الامر جميعا». (30)
و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مىكند. اين در حقيقت، برگشتبه اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مىداند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مىبخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مىدهد; همانطور كه آن را در اين آيه مشاهده مىكنيم:
«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى». (31)
هر چند كه با وجود آمدن «من» بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز - همانطور كه ديديم - به امر خاصى تفسير شده است.
حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)
آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آنها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مىكند. (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:
«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)
اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همانطور كه از سياق آيات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آنها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مىخواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مىگويد: تو با زور نمىتوانى آنان را هدايت كنى; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايتشود، خداوند، خود مىتوانست همه را مؤمن كند:
«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا». (35)
محمدعلى رستميان
منبع: فصلنامه حكومت اسلامى