بطوريكه همسر عمروبن جموح بنام هند جسد شوهرش عمرو و پسرش خلاد بن عمرو و برادرش عبدالله بن حزام را حمل بر شترى كرده بود بمدينه مىبرد. شتر وقتى كه بمنتهاى حرهمىرسيد زانو بزمين مىزد هرچه هنده او را سنگ و چوب مىزد از جاى حركت نمىكرد و هر وقت هم كه برمىخاست مثل باد بكوه احد مىرفت. هنده ناچار ماجراى پراسرار شتر را بحضور پيامبر عرضه داشت. حضرت فرمود شتر بدين امر مأمور است زيرا عمرو خودش از خدا خواسته كه بميدنه بازنگردد.
سپس پيغمبر بمنظور دلدارى هند فرمود فرشتگان بر سر برادرت عبدالله بال گستردهاند و چشم دوختهاند كه كجا دفن مىشود. او و شوهرت عمرو و پسرت خلاد در بهشت رفيق همديگرند. از رسولخدا درخواست كرد دعا فرمايد خداوند او را با عزيزانش محشورش فرمايد.
اين زن با اينكه اساس عزت دنيوى را از دست داده بود در برابر مرگ هرسه عزيز خود صبور و بردبار بود و در مقابل تأسف ديگران كه بحال او ميكردند مىگفت تنها وجود پيامبر سالم مانده بر ما هر گونه مصيبت سهل است.
رسول گرامى دستور داد هردو نفر سه نفر كه با هم قرابت نزديكى داشتند دريك قبر گذاشتند. عبدالله را هم با عمرو هردو را بلكه پسرش خلاد را هم با آنها بيك قبر گذاشتند و اين عبدالله پدر جابر انصاريست. نقل شده كه قبر عبدالله و عمرو بنجموح در سيلاب واقع شده بود هر وقت سيلاب آمد از خاك قبر آنها برد، جسد عبدالله نمايان شد ديدند دست بر جراحت خويش است و چون دست برداشتند خون جارى شد دوباره دست بجاى خود گذاشتند و در زمان حكومت معاويه چشمهاى از احد احداث كردند و مجراى آب از قبور شهداء واقع شد. معاويه بدون پروا اعلان نمود كه بايد هر كس قبر نزديكان خود را باز كند و جنازه شهداء را بجاى ديگر انتقال دهند هر قبريكه باز مى شد مثل اين بود كه تازه دفن شده تا مجراى آب بقبر عبدالله و عمرو بنجموح رسيد آنان را از قبر در آوردند جابر مىگويد بعد از چهل و شش سال جسد پدرم بدون تغيير گويا در خواب بود.
(ناسخ جلد حضرت رسول)
بايد يزيد جسد پسر پيغمبر را بلادفن بگذارد و درباره او هرچه شنيدهاى شگفت نباشد. وقتيكه معاويه قبور اصحاب عظام را نبش مىكند و اجساد آنها را بيرون مىريزد از نطفه چنين شخصى بايد پناه بخدا برد.