مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
قيام آگاهانه
براساس تفسيرى كه امروز ماديها در مورد قيامهاى اجتماعى مىكنند، انفجار يك جامعه مانند انفجار يك ديگ بخار به هنگام بسته شدن دريچههاى اطمينان آن است كه در اين صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراكم بخار، انفجار خود بخود رخ مىدهد، زيرا هنگامى كه فشارها و تضادهاى طبقاتى افزايش يافت ظرفيت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبريز مىگردد و قهراً انفجار به صورت يك پديده طبيعى انجام مىگيرد. به تعبير ديگر، قيام انفجارى در مقياس كوچك مانند انفجار عقده يك فرد خشمگين و پرعقده است كه هنگام لبريز شدن كاسه صبرش بى اختيار آنچه را در دل دارد بيرون مىريزد، گر چه بعداً پشيمان مىگردد. با توجه به نمونه هايى از سخنرانيها و نامههاى امام حسين (ع) كه يادآورى كرديم، بخوبى روشن مىشود كه قيام اين پيشواى بزرگ از اين مقوله نبوده است، بلكه يك قيام آگاهانه و بر اساس احساس وظيفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسين (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال كرد، بلكه مىخواست يارانش نيز شهادت را آگاهانه انتخاب كنند، به همين جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت كه اگر خواستد، بروند، و اعلام كرد كه هر كس تا فردا با او بماند، كشته خواهد شد. آنان نيز با توجه به همه اينها ماندن و شهادت را پذيرفتند. بعلاوه از نظر ماديها در قيامهاى انفجارى، رهبران و شخصيتها چندان نقشى ندارند، بلكه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز اين گونه قيامها خارج از اختيار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى كه نقش رهبرى امام حسين (ع) در قيام كربلا بر احدى پوشيده نيست.
نفوذ حزب اموى در مركز قدرت
از آنچه پيرامون نقش امر به معروف و نهى از منكر در قيام امام حسين (ع) گفتيم روشن شد كه علت اصلى قيام آن حضرت انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بين رفتن سنت پيامبر، گسترش فساد و آلودگى و منكرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است. اينك براى توضيح بيشتر، يادآورى مىكنيم كه در آن زمان حكومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى اميه افتاده بود. اين حزب پس از سالها نبرد با پيامبر اسلام (ص) در فتح مكه به ظاهر اسلام آورد، اما كفر و نفاق خود را مخفى كرد و پس از رحلت پيامبر با قيافه ظاهراً اسلامى به فعاليت زيرزمينى پرداخت و بتدريج در دستگاه حكومت اسلامى نفوذ كرده كارهاى كليدى را در دست گرفت، تا آنكه پس از شهادت امير مومنان (ع) با قبضه حكومت توسط معاويه به اوج قدرت رسيد. گر چه سران و صحنه گردانان اصلى اين حزب، مقاصد پليد خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده كردن نظام جاهليت، پنهان مىساختند اما هم مطالعه اقدامات و كارهاى آنان اين معنا را بخوبى نشان مىداد، و هم گاهى در مجالسى كه گمان مىكردند صحبتهاى آنجا به بيرون درز نمىكند، پرده از روى مقاصد خود بر مىداشتند چنانكه ابوسفيان كه در رأس اين حزب قرار داشت، روزى كه عثمان (نخستين خليفه از دودمان بنى اميه) به حكومت رسيد و بنى اميه در خانه او اجتماع كردند و در را بستند، گفت: غير از شما كسى اينجا هست؟(آن روز ابوسفيان نابينا بوده است.) گفتند: نه، گفت: اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده است آن را همچون گويى به يكديگر پاس دهيد و كوشش كنيد كه از دودمان بنى اميه بيرون نرود، من سوگند ياد مىكنم به آنچه به آن عقيده دارم كه نه عذابى در كار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قيامتى! (24) نيز همين ابوسفيان در دوران حكومت عثمان روزى از احد عبور مىكرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چيزى كه ديروز بر سر آن با شمشير با شما مىجنگيديم، امروز به دست كودكان ما افتاده است و با آن بازى مىكنند!(25)
حركتهاى ضد اسلامى معاويه
معاويه بن ابى سفيان در زمان حكومت خود در يك شب نشينى با «مغيره بن شعبه» (يكى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در ميان گذاشت، و اين معنا توسط «مطرف»، پسر مغيره، فاش شد. مطرف مىگويد: با پدرم مغيره در «دمشق» مهمان معاويه بوديم. پدرم به كاخ معاويه زياد تردد مىكرد و با او به گفتگو مىپرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درايت او ياد مىكرد و وى را مىستود، اما يك شب كه از كاخ معاويه برگشت، ديدم بسيار اندوهگين و ناراحت است، فهميدم حادثهاى پيش آمده كه موجب ناراحتى او شده است. وقتى علت آن را پرسيدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار مىآيم! گفتم مگر چه شده است؟ گفت: امشب با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسيدهاى و حكومت را قبضه كردهاى، چه مىشد كه در اين آخر عمرم با مردم با عدالت و نيكى رفتار مىكردى و با بنى هاشم اين قدر بد رفتارى نمىنمودى، چون آنها بالاخره خويشان تو بوده و علاوه اكنون در وضعى نيستند كه خطرى از ناحيه آنها متوجه حكومت تو گردد؟ معاويه گفت: «هيهات! هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نيز به مدت ده سال خلافت كرد و زحمتها كشيد، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان كه كسى در شرافت نسب به پاى او نمىرسيد، به حكومت رسيد، اما به محض آنكه مرد، نامش نيز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام اين مرد هاشمى (پيامبر اسلام) فرياد مىكنند و مىگويند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اكنون با اين وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنكه نام او نيز بميرد و دفن شود؟!» اين گفتار معاويه كه به روشنى از كفر وى پرده بر مىدارد، زمانى كه از طريق راويان حديث به گوش «مامون» - خليفه عباسى - رسيد، او طى بخشنامهاى در سراسر كشور اسلامى دستور داد مردم معاويه را لعن كنند.(26) اينها نشان مىدهد كه حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و يك حركت ارتجاعى را رهبرى مىكرده است؟
نظرات شما عزیزان: [ شنبه 5 آذر 1390برچسب:وصيت نامه اعتقادى - سياسى امام , ] [ 20:36 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |